هفتگ
هفتگ

هفتگ

من یک مجردم ...

تو پست اول هفتگ که مهربان با من شوخی کرد .... این جرقه تو ذهنم زد که تو این وبلاگ همونی باشم که مهربان گفت ....

با خودم فکر کردم طبقه ششم ساخنمان هفتگ یه خونه  4 خوابه شیک و نو و مدرنه ... که هنوز کسی توش نرفته ...

منم یه ادم مجردم که هر روز یه گوشه خونه رو براتون توضیح میدم ...در و دیوارشو با نوشته هام  و خاطرات مجردیم کاغذ دیواری میکنم رنگ بهش میزنم رد میشم .

از پریرو تا حالا که هر موقع بی کار میشم به این فکر میکنم  اگه مجرد بودم با کلیه امکانات چه میکردم .... 

یا بهتره این جور بگم چه ها نمیکردم ...

.با خودم فکردم حتما  بجای بیشتر خوندن بیشتر تفریح میکردم ....خب چی منو خوشحال میکرد . چی باعث تفریح من میشد ..... " خوشحالی اطرافیانم "  خوشحالی کسانی که باهاشون زندگی میکردم منو خوشحال میکرد و بیشترین نیرو به من میداد ..علت اش نمیدونم شاید دنبال تائید بودم شاید داشتم حس مهم بودنم و ارضا میکردم .... شاید هزار دلیل و کمبود من منو اینگونه کرده بود ....

 میدونید چیه ...خیلی هم مهم نیست علتش ....


تا قبل از این پست همیشه فکر میکردم .. ادمها مثل بسته های " لپ لپ " هانا اند  یعنی مجموعه اند با خوبی و بدیهاشون  باید بیاری درشون باز کنی با چند تا از تیکه هاش حال کنی چند تا شم بی خیال شی چند تا چیز بدرد بخور توشون هستند چند تا هم ایراد باید همین جوری دوستشون داشت ....


ولی الان دارم فکر میکنم این تعریف واسه زمانی خوبه که  تو بخوای اطرافیانتو تحلیل کنی که ببینی دوستی تو با فلان شخص ادامه میدی یا نه 

واسه زمانی خوبه بخوای کسی متقاعد کنی که با همسرش بمونه ... واسه زمانی که بخوای قپی در کنی که سرت میشه ...

توشون هیجان نیست ... مجردی نیست  ... عشق و حال نیست 


الا دارم فکر می کنم درسته که آدمها مثل بسته های    لپ لپ  هانا  اند ...  منتها از دید هانا باید به " لپ لپ  "نگاه کرد نه از دید ما ادم بزرگ ها .......


هانا منتظر نمیشه تا درشو باز کنه بینه توش چی هست چی نیست همن جور در بسته دوستش داره وقتی درشو باز میکنه اول هر تکیه ایی در میاره ذوق میکنه بعد می پرسه بابا این چیه ....

شوق گشودن درب  "لپ لپ "که   "لپ لپ  "واسه بچه زیبا میکنه نه چیزهای که توشه ....


دوست دارم آدم ها رو اینجوری نگاه کنم هر چند ممکنه سرم کلاه بره واسه بهایی که براش میدم ...

دوست دارم ذوق شناختن ادمها بیشتر از سبک سنگین کردن آدمها برام مهم باشه ...

این جوری میتونم مجردی کنم .....



 + دیوار پشت تلویزیون و یه عکس دومتر در سه متر سیاه و سفید  میزنم   از شانه ای یه مادر با موهای مشکی و انبوه که  پشت به دوربین  کرده و از پس شانه هایش  بچه ای با چشمهای مثل فرشته ها و موهایی مثل مادرش  مشکی به من نگاه می کند


شاید این دیژاوو  منو دوباره قانع کنه که دست از مجردی بردارم عاشق شم . 

نظرات 21 + ارسال نظر
داود (خورشید نامه) پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 21:13

راست می گی ما لپ لپ ادمها رو باز میکنیم وانچه را خود می خواهیم و دوست داریم بر می داریم و بقیه اش را دور می ریزیم پس بهتر است از هانا تقلید کنیم و مجردی نکنیم و بچگی کنیم

فکر کنم این نگاه از کودکی شکل میگیره تا تاهل میره جلو ...

جعفری نژاد پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 21:24

فکر کنم خیلی فرق هست بین اینکه آدما رو با هر چیزی که هستن قبول کنی یا اینکه یه آدم رو با چیزی که هست قبول کنی!

توضیحش یه کم مفصله

داداش چی فکردی راجع من ده بار جمله تو خوندم باز اولش یادم رفته ....

مگه مفصل بودن چه ایرادی داره خب توضیح میدادی منم بفهمم

صدیقه (ایران دخت) پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 21:43 http://dokhteiran.blogsky.com

از بچگی زیاد علاقه مند چیزایی مثل لپ لپ نبودم (تخم مرغ شانسی بود اون موقع) همون موقع هم ترجیح میدادم مثلا20 تومن پولمو بدم یه پفک بگیرم تا چیزی که نمیدونم چیه !!
الانم همینم . ترجیح میدم ادمای دور رو برمو با آگاهی انتخاب کنم در هر حدی از دوستی و رابطه تا سربسته و از سرشانس.
ادم خطرناکیم ینی؟! یه بیماری مهلکه؟؟؟

این اگاهی ینواخت نیست ....؟ هیجان داره ....

رها پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 22:04

خب من تو دنیای مجازی بالاخص ف.ب خیلی دنبال تحلیل آدم ها نیستم، خیلی ها رو فالو میکنم، مطالبی که میذارن رو میخونم و در آخرش فقط به خودم میگم اینه یه آدم با افکار و عقاید خاص خودش!
ولی تو دنیای واقعی اینجوری نیست، علنا بجز خوونواده م با آدم خاصی رابطه دوستانه ندارم!! من از خیلی از آدم ها فراری م، خصلت خوبی نیست ولی حداقلش اینه آرامش دارم! هرچند تنهایی یه وقتایی اذیتم کنه!

اشتباه میکنی ... داری دنیایی از وجود خودت محروم میکنی و به همجنین به دنیای ژر از شگفتی پشت کردی ... مقدار خوبی هایی که می گیری قابل مقایسه با چند تا ضربه نیست

باغبان پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 23:15 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

به قول شاعر:
...هرچه هستی باش
اما باش!
...

رضوان پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 23:19 http://zs5664.blogsky.com/

یه دور خوندم ولی متوجه نشدم
ایشالا تو دورهای بعدی میام نظرمو میدم
اگه حس خوندن باشه!!!

خوندن پست نویسنده های هفتگ تو وبلاگ خودشون خییییییلی لذت بخش تر از خوندن پستشون تو این وبلاگ گروهیه!!!!
انگاری تو هفتگ مجبورن بنویسن اما تو وبلاگ خودشون هر وقت بخوان مینویسن و اون پست دلی تره تا این پستا!!!

البته این فقط نظر شخصی منه!!!

قبول دارم پست خوبی نبود ... و عجله ایی بود ولی بین ساکنین این ساختمان من که لحظه شماری میکنم واسه پنج شنبه ها ... هیچ اجباری نیست همش شوقه ... مطمن باش اگه یه روزی این شوق از بین بره آپارتمانمو اجاره میدم به کس دیگه ...باور کن اگه من گرفتار کار و زندگی نبودم 24 ساعته میشستم ژای نت تا بخونم و بنویسم و کامنت های شما ببینم ... مرسی که خوندی و نظرتو گفتی دمت گرم

احمد پنج‌شنبه 22 آبان 1393 ساعت 23:23 http://serrema.persianblog.ir

یاد این جمله از شاهین نجفی افتادم
"ما جسم پژو با مغر پیکان..."
به نظرم هر آدمی یک کاراکتری داره . وقتی کاراکترش معلوم شد یا باید بپذیریمش همونجوری که هست یا اصلا کلن نپذیریم

جان .... ای کیوم نکشید

سیمین جمعه 23 آبان 1393 ساعت 00:51

یه زمانی کشف کردن آدما برام جالب بود ولی الان دیگه نیست...
و اینکه فکر میکنم برای خوشحال کردن اطرافیانمون فقط باید زبونشونو بلد باشم...منظورم زبون روحشونه...اینم خیلی احتیاج به شناخت عمیق نداره...همینکه جنس روحشو تشخیص بدم حله...

برای خوشحال کردن ادمها باید دوستتشون داشت و این سخت نیست قبول دارم

سهیلا جمعه 23 آبان 1393 ساعت 01:36 http://rooz-2020.blogsky.com/

چی میتونم بگم به جز اینکه عالی بود و مثل همیشه منو به فکر برد و کاری کردی که نگاهم رو تنظیم کنم رو قشنگیهای زندگی آرش جان

اما ازت یه خواهشی دارم:
سرجدت پستات رو دوباره بازنگری کن و غلط غلوطاش درست و ویرایش کن که چشمام باباقوری شد و گناهش گردن خودته....

سهیلا جان باور کن قصد داشتم تو این وبلاگ هفتگ پست هامو ادیت کنم جمله بندی درست کنم ... از اول هفته گفتم سر فرصت میشینم یه ژست مینویسم بعد دوروز روی جمله هاش کار میکنم ... ولی اخر سر هم باز عجله ایی شد پنج شنبه در حالی که مهناز تو رستوران منتظرم بود نشستم خونه 20 دقیقه نوشتم رفتم .. از هفته ای دیگه اطاعت

خورشید جمعه 23 آبان 1393 ساعت 01:50

من فکر می کنم.. اینکه اون آدم کیه و چه شخصیت و رفتار و عقایدی داره خیلی به من مربوط نیست.
باید فهمید که چه جوری میشه از کنار اون بودن لذت برد.

اینطوری میشه خوشحالتر بود با آدما.

جمله دوم تو اصلاح میکنم


باید فهمین چه طور میشه او شخص دوست داشت .

سرزمین آفتاب جمعه 23 آبان 1393 ساعت 12:56 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام
منزل ... نه... ببخشید
پنت هاوس تون مبارک !
والاه بخدا
یه خونه شیک 4 خوابه پنت هاوسه دیگه !

آرش جون متنت عالی بود. یعنی ننشستی زور بزنی ببینی چی از کار در میاد. راحت حس کردی و حستو نوشتی
و چقدر برام جالب و کمی هم غریب اما حقیقی بود
نوشته ت رو دوباره می نویسم:

الا دارم فکر می کنم درسته که آدمها مثل بسته های لپ لپ هانا اند ... منتها از دید هانا باید به " لپ لپ "نگاه کرد نه از دید ما ادم بزرگ ها .......


هانا منتظر نمیشه تا درشو باز کنه بینه توش چی هست چی نیست همن جور در بسته دوستش داره وقتی درشو باز میکنه اول هر تکیه ایی در میاره ذوق میکنه بعد می پرسه بابا این چیه ....

شوق گشودن درب "لپ لپ "که "لپ لپ "واسه بچه زیبا میکنه نه چیزهای که توشه ....


کاش عرضه ی این نگاه رو پیدا کنیم
کاش عرضه ی این نگاه رو پیدا کنم

توجه داشته باش این نگاه نگاه عقلانی نیست ولی به نظر من نگاهی که توش شور و هیجان هست و همین جمع مجردی منحصر به فرد میکنه

دل آرام جمعه 23 آبان 1393 ساعت 19:58 http://delaramam.blogsky.com

خیلی دلم میخواد زودتر بدونم توی این خونه چه اتفاقاتی میوفته

خبری نسیت دل ارام جان ....

دکولته بانو شنبه 24 آبان 1393 ساعت 00:18

چقدر خوب که نگاهمون به اطرافیانمون و اصلا به آدمها همچین نگاه مهربونی باشه... امیدوارم همیشه همینطور موضوعات قابل تامل انتخاب کنی برای نوشته هات که حداقل یه کوچولو ما رو تو فکر ببری...

مرسی

مهربان شنبه 24 آبان 1393 ساعت 01:05

اگه تو مثلا مجردی پس هانا چی میشه که داره لپ لپ هاشو باز می کنه؟ لطفا شفاف سازی کنید
ولی پست قشنگی بود... ممنون

این نگاه از کودکی تا موقعی که عقل کامل میشه هست ... بعد ش هم
تو تاحالا مجرد بچه دار ندیدی اصلا تو میدونی همین طبقه پایینه من ایم اقا عینکیه مجرده ولی خدا میدونه بابای چند تا بچه است خودش هم خبر نداره

بابک اسحاقی شنبه 24 آبان 1393 ساعت 01:22

هرکسی غیر از تو این پست رو نوشته بود میگفتم که چرند نوشته . چطور ممکنه همچین دیدگاهی به آدمهای دور و بر داشت ؟ چطور میشه وقتی اینهمه نامردی و نارو زدن و سوء استفاده رو از مردم دور و بر می بینی باز هم به آدم ها به چشم لپ لپ نگاه کنی و کاری نداشته باشی چی درونشون هست . فقط از تماشا کردنشون لذت ببری ؟
اما چون می شناسمت میدونم که تو واقعا همچین آدمی هستی . مهربون و به درد بخور . برای رفقات سنگ تموم میذاری و برای کمک به آدمهای اطرافت چه بشناسی چه نه تمام تلاشت رو میکنی . تو روح بزرگواری داری آرش جان اما باور کن داشتن همچین نگاهی به دیگران خیلی بزرگی می خواد که من ندارم متاسفانه اما سعی میکنم ازت یاد بگیرم و اینطوری رفتار کنم .

بابک شاید نتونستم درست منظورم بگم من نویسنده خوبی نیستم همیشه 10 درضد اون چیزی که تو مغزمه میتونم بنویسم ...امروز فرصت ژیدا کردم جواب کامنت ها رو بدم دوباره پستمو خوندم خیلی جاهاشو خودم دستگرم نشد چی میخواستم بگم .
به نظر من تنها فرق ما با مجرد ها همینه ... همین نگهی که گفتم واسه همین نگاه غیر عقلانی شونه که شور و عشق و حال توش هست می شه نشست و چرت و ژرت و گفت لذت برد

پارسا شین شنبه 24 آبان 1393 ساعت 01:49 http://bebeb.blogsky.com/

آقای پیرزاده شور وحال کودکی برنگردد ای دریغا
قیل و قال زمان مجردی هم برنگردد آقای پیرزاده ای دریغا

اره پارسا جان برنگردد ... اگه داریش قدرشو بدون

شمسی خانم شنبه 24 آبان 1393 ساعت 12:08

آقا اینجور که شما فرمودین باید عارف بود. عرفا اغلب این نگاه رو به زندگی و دیگران دارن. باید خیلی تمرین کرد که دیگران رو قضاوت نکنیم.
اما جالبه که از دنیای یه مرد مجرد هم بنویسید :))

مریم شنبه 24 آبان 1393 ساعت 21:58

"دوست دارم آدم ها رو اینجوری نگاه کنم هر چند ممکنه سرم کلاه بره واسه بهایی که براش میدم"
ریسک بزرگی میکنی جناب پیرزاده
نگاه ظریف و ساده ی شما به اطراف همیشه یه یاد لطافت شیرین رو توی دلم زنده میکنه
موفق باشید :)

مرسی دوستم ممنون

آوا سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 01:19

یکی رومیشناختم که اینجوری بودو
بالطبع همیشه دورش شلوغ و
سرش گرم..چون همیشه در
گیربود.....درگیر آدمای توی
لپ لپاش.......الان دیگه
خودش نمی ره سراغ
لپ لپ..اگه یه روزی
سرراهش لپ لپی
افتادبازش میکنه
و........امیدوارم
منظورموخوب
رســـــــونده
باشم....
یاحق...

پروین چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 06:33

"مقدار خوبی هایی که می گیری قابل مقایسه با چند تا ضربه نیست" این رو در جواب یکی از کامنت ها نوشته بودی. غبطه خوردم به حالت دوستم. دلم میخواست من هم انقدر پذیرا باشم. برای آدمهای اطرافم. باید روی خودم کار کنم.

حمید پنج‌شنبه 29 آبان 1393 ساعت 01:25 http://abrechandzelee.blogsky.com/

اینشکلی ندیده و بازنکرده دوست داشتن آدمها هیجان انگیزه ولی شر داره. شر درست و حسابی منظورمه ها. حتی ممکنه دامن شرش تا محدوده ی سرخوردگی کشیده بشه. به نظر من به هیجانش نمیرزه... ولی خب آدما با هم فرق دارن دیگه. یه عده هم هستن که معتقدن هیجان اولویت بیشتری نسبت به امنیت داره. مثل کوهنوردها، اونایی که رولت روسی دوس دارن... و صدالبته قماربازها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد