هفتگ
هفتگ

هفتگ

مختصری درباره ی ساکن طبقه سوم و بقیه

حالا توی زیر شاخه های ژانر کمدی یکیشان هست که بهش می گویند کمدی موقعیت یعنی یک آدمی یک جایی و در شرایطی قرار می گیرد که همین بودنش آنجا خنده دار است.نقش سیامک انصاری با کت وشلوار اتو کشیده توی برره را که یادتان هست.بله ما هم تازگی ساکن یک آپارتمانی شده اییم.اهم اهم .حالا عرض می کنم خدمتتان.

حالا اصلن حرف ما نیست دارم در مورد این ساکن طبقه سه شنبه حرف میزنم.حالا نه خیال کنید باقی طبقات همه از سلاله ی پاک امامان و یاران با وفایش هستندها  به آنها هم می رسیم اما خوب این سه شنبه ایی خودش سر شوخی را باز کرد.

(این سر شوخی را باز کردن خودش لااقل دو صفحه ویکی پدیا می برد شرحش و دو تا زیر شاخه دارد.یکیش اون بود که دکتره آخرش حوصلش سر رفت و طریقه استعمال را خیلی شفاف گفت بعد همشهری ما گفت آقای دکتری شوما الان عصبانی هستی من میرم یه دوری میزنم بر میجردم یکی دیگه اونیکه دکتره آخرش حوصلش سر رفت و طریقه استعمال را خیلی شفاف گفت بعد همشهری ما گفت آهاااااااااا آقای دوهتر یادت باشه خودت سر شوخیو باز چردی.اشاره ایی که در متن شده به حالت دوم بر می گردد یعنی میدانید ما از روز اسباب کشی هی روی حالت اولمان بودیم وبه این و آن گفته اییم شما الان عصبانی هستی و اینا و دوستان وهمسایگان محترم را سوئ تفاهم برداشته.)

کار نداریم.اینها چهار پنج تا داداشند اما این از بقیه چاقتر است با یک پراید تاکسی سبز صبح کله سحر میرود آن بقیه را سرویس میکند اداره. حالا یک آموزشگاهی دارند و همشان آنجا مدیرند.آموزشگاه مال جوادشان است بعد آنجا مدیر داخلی مدیر آموزش مدیر امور قراردادها هندلینگ نودکس کدکس مدیر استراتژی راهبردی مدیر پدافند غیرعامل و غیره بله این همسایه ما مدیر حمل نقل بین الملل میباشد یعنی صبح بلند میشود اینستاگرام را چک میکند به چند تا از جملات انرژی بخش همسرش به زبان آلمانی سر تکان میدهد و میرود بقیه مدیر ها را از سر میدان سوار میکند میبرد سر کار.

در پاراگراف قبلی چندتا گره از داستان برای شما باز شد اما دو سه تا گره هم اضافه شد دققت کن!.مثلن یکی اینکه یعنی یارو راننده تاکسیه اینستاگرام دارد؟بله عزیزان من دارد نویسنده و شاعر هم هست اصلن هم به قیافه و ریختش و حرف زدنش یلخی راه رفتنش نمیخورد اما بله هست نه خیال کنید از آنها که ختم پاشایی میروند و توی پیج هانیه توسلی فحش مینویسندها نه باکلاس سنگین رنگین عکس همه با پوشش اسلامی و آنکادر.حالا چیزهای دیگری هم هست که میگم برایتان گره بعدی اینکه همسرش آلمانیست ؟بله بی شک آلمانیست یک ریز در خانه صدای شاختیم پاختیم می آید گمانم همسرش از این هاست که عمرشان را صرف مثلن طریقه بی درد عصب کشی دندان عقل تمساح های دریاچه ی کالاماری میکنند.این هم آمده تز را برداشته که سر از لایف استایل این دوستمان در بیاورد و برود دنبال زندگیش فعلن که خیلی شیک و مجلسی با دامن گل گلی و چارقد و پیژامه سنتی بالای تاقچه خانه نشسته و  ماندگار شده .طفلک پارسال توی دو ماه صدو بیست کیلو وزن کم کرد از دست این جناب آقای هربرت ببینید خارجی ها در طلب علم چه ها که نمی کنند..بگذریم.دل است دیگر قربانتان بروم. دل است.

منظور، این همسایه تپل طبقه سوممان که سالی به دوازده ماه رژیم ماست شبانه دارد اما عصر ها یک دل سیر پیتزا و چیز برگر و جگر و جغول بغول می خورد و عکسش را می فرستد اینستا گرام خودش همین طوری مجرد طنز موقعیت دارد و آدم میبیندش به قولی هررررربرت میزند زیر خنده.دو سه باری سرشب  رفته ام ماشین را استارت بزنم دیدم دارد از پشت صندوق می خزد بیرون که ببخشیدا شرمنده داشتم با دوربین لومیا صد مگا پیکسلم از جرز منبع اگزوز ماشینتان عکاسی میکردم گفتم شما برای من که نگو شما ماستتو بخور.یکبار هم یک متنی برای شارژساختمان نوشته بود که با خودم گفتم انگار مادر هستی ایشان را با این سبک نگارشی نوینش شیر داده و بزرگ کرده که هیچ وقت سن حدادعادل به نزدیکیهای جنتی هم نرسد یعنی متن را از جلوی چشم غلامعلی هم رد میکردیم فرهنگستان ادب پارسی لرزه بر اندامش می افتاد و سکته روی شاخش بود با این شمبه ها و وختی ها وکللن ها و هررررربرت ها و غلط غلوط های با اعتماد به نفسش.خلاصه که بعله همچین بی برخورد هم نبوده اییم یکی دو باری سلام و احوال پرسی کرده اییم.یکباره هم آمده بود یک لنگه پا پایین که شما صدای ورزش رفتنتان زیاد است.گفتم عیبی ندارد شما هم صدای زناشوییتان بلند است این به اون در.

حالا که تا اینجا گفتم این را هم بگویم که خیلی نادخ است توی صف سنگکی زن و شوهر با هم از ماشین پیاده می شوند و خیلی ملو پشت هم وایمیستند و اصلن هم به هم آشنایی نمی دهند که چی که نفری یک عدد نان بگیرند بروند خانه یعنی که بعله ما با هم نیستیم..بعله بعضی ها حاضرند یک عمر با همسرشان توی دو طبقه ی مجزا زندگی کنند فقط برای اینکه در هفته دو تا متن بنویسند.اینبار یک جلسه ایی توی لابی ساختمان برگزار بشود بهش می گم برادر من دست زن و بچتو بگیر ببر سر خونه زندگیت از همون واحد خودتون جای منم شمبه ها بنویسید.واللا کاپ که نمیدهند که انقدر زندگی را سخت چسبیده ایید که با این نوناشون.

حالا طولانی شد به بقیه ساکنان ساختمان نمی رسیم.فقط آخر تابستان ما دیدیم نیسان نیسان گوجه فرنگی می آید توی پارکینگ و حمل میشود طبقه ی پنج شنبه یک روز رفتم بالا در زدم گفتم گوجه دارید برای املت میخواهم گفت آره داداش چیزای دیگه هم بخوای همینطوری جعبه ایی تقدیم میکنیم خلاصه که کاشف به عمل آمد توی یک اتاق زندگی میکنند بقیه خانه را هم ده تا یخچال فریزر ساید خریده اند زده اند به برق درشان را باز گذاشته اند و خانه را کرده اند سرد خانه که پس فردا گوجه را کیلویی خدا هزار تومن بفروشند گفتم دوستم! از نظر علم مهندسی بار گسترده ی زنده و مرده ایی که باید به یک ساختمان مسکونی در هر طبقه وارد شود حدود متری پانصد کیلوگرم است شما داری متری پنج تن به ساختمان بار وارد میکنی.کمی نگاهم کرد سرش را خاراند برداشت یک جعبه ی دیگر گوجه فرنگی گذاشت دم در گفت بزن داداش برای پروستات خوبه.برای پروستات تو فقط نه ها برای پروستات همه خوبه.خلاصه یکجوری گفت بزن برای پروستات خوبه من کللن الان رژیم گوجه فرنگی برداشتم.

حالا طولانی شد به بقیه ساکنان ساختمان نمی رسیم فقط این را هم بگویم که این جوانک ریقوی طبقه بالای ما طفلک مغزش معیوب است.معلوم نیست از کی و کجا سفارش گرفته زاغ سیاه ساکنان ساختمان را چوب بزند .بعد هم با زرنگی کامل آمده طبقه اول را خریده و دوربین چشمی کار گذاشته پشت در و آمار می گیرد.مایه های مذهبی هم دارد با آن ته ریشش یک بار داشت بلال میخورد ناغافل من را دید گفت قدرت خدا را میبینی زمان پیغمبر این اذان میگفته.چیزی بهش نگفتم.بار آخر سلام علیک کردیم گفت شما سه ماه و دو روز است که تشریف ندارید گفتم دوستم ما هستیم لاکن طبقه پایین شما اسمش همکف است ما آنجاییم شما آمارمان را ندارید دو سه بار دیگر هم براش توضیح داده ام اما تا من را میبیند میگوید شما چند ماه و چند روز است که تشریف ندارید.بار آخر گفتم بله راستش چند وقت است بالا خانه را داده اییم اجاره. 

 

نظرات 47 + ارسال نظر
جعفری نژاد شنبه 1 آذر 1393 ساعت 19:00

عالی بود آقا. عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــی
دم شما گرم که اخم مون رو واکردی سر شبی

مهسا شنبه 1 آذر 1393 ساعت 19:22

سلام.بسی مشعوف گشتیم.

بابک اسحاقی شنبه 1 آذر 1393 ساعت 19:24



دمت گرم آقا مسعود
خیلی باحال بود
دل و روده با هم پیچ خورد
مخصوصا اون قضیه عکس گرفتن باقرلو و توی صف وایسادن سنگکی
اصلا کلا باحال بود
دم شما گرم
خیلی خوشم اومد از این پست
یکجورهایی خودمانی بود
امیدوارم دوستان بیرون ساختمان هم از خوندنش اندازه ما کیف بکنن

آوا شنبه 1 آذر 1393 ساعت 19:28

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
خعــــــــــــــــــــــــــــــلی
باحال بودددددددددددد
انقده کِیـــــــفم کوک
شدکه تاآخـــرهفته
شارژشدمدم
شماگــــرم جناب
مسعودخــــــان
جان...خیلی
باحال بود
ممنون
یاحق...

نسرین شنبه 1 آذر 1393 ساعت 20:15

دست مریزاد

محسن باقرلو شنبه 1 آذر 1393 ساعت 20:21

مسعود
جددن جددن جددن
خیلی وخت بود انقدر
و اینطور اشک در آر نخندیده بودم !!
دمت هزار تا گرم پسر

رضوان سادات شنبه 1 آذر 1393 ساعت 20:22 http://zs5664.blogsky.com/

دست شما درد نکنه آقا مسعود قشنگ بود!!!

اون آقا راننده تاکسیه و گوشی نوکیا لومیا داره؟؟؟؟نه بابا!!!!

فرشته شنبه 1 آذر 1393 ساعت 20:36

عالی بود قربان..:)))

احمد شنبه 1 آذر 1393 ساعت 20:39 http://serrema.persianblog.com

:)))))))))))))))))
عالییییییییی بود

مریم شنبه 1 آذر 1393 ساعت 20:48

فوق العاده با مزه بود ... بامززه :))

چقدرررر سر کلمه‌ی "دوستم" خندیدم. با احترام به آقای پیرزاده عزیز

ممنونم ... منتظر شمبه‌ی بعدی هستیم طیب خان

دکولته بانو شنبه 1 آذر 1393 ساعت 21:26

عاااااااااشقتم مسعود... معرکه بود پسر...

عاطی شنبه 1 آذر 1393 ساعت 21:31 http://www-blogfa.blogsky.com

عاااالی بووووود

مرسی ی ی ی

:))))))

سحر شنبه 1 آذر 1393 ساعت 21:31

خیلی خوب بود عاااااااالی

ولی چه جراتی دارن بعضیا با آقای باقرلو در میفتن ما که میخونیمش و فرار میکنیم از بس که با ابهته این بشر

خزر شنبه 1 آذر 1393 ساعت 21:41

بسی مشعوف شدیم !
عالی بود جناب طیب

شرمین شنبه 1 آذر 1393 ساعت 22:48

عالی بود عالی
تو ذهنم بعد خوندن متن فقط این کلمه بود
پایین اومدم برای نوشتن کامنت دیدم همه باهم هم عقیده ایم
اصلا بجز عالی هیچی نمیاد تو ذهنم برای این پست

Afsane52 شنبه 1 آذر 1393 ساعت 22:52

بسیار عالی بود. مدتها بود از خواندن مطلبی چنان انرژی نگرفته بودم.

دل آرام شنبه 1 آذر 1393 ساعت 22:54 http://delaramam.blogsky.com

شما هم کم پته ها رو نکردی ها

صبا شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:01

روحیه ام شاد شد
واقعا ممنون
انشالله دل شما هم شاد باشه همیشه

ارش پیرزاده شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:08

دمت گرم اولین بار که محسن اومد خونه ما .. شما هم اومدید البته همون یه بار دیدمت ولی همون روز که با محسن منتظر اومدتون بودیم محسن خیلی واسم از قلم شما گفت... باورم نشد کسی بهتر محسن بتونه روان بنویسه... ولی الان داره باورم میشه
لذت بردم دمت گرم

مهرداد شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:09 http://foogh.blogfa.com/

یعنی ترکوندی اقا طیب
منِ زبان در قفا گرفته رو بعد مدتها به حرف اوردی
فوق العاده بوددد
کلی خندیدم
اصن روحم شاد شد
درود بر تو

آزاده شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:24

آقا عالی بود. عالیییی

رها شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:34

واااای این چی بود؟!
اصن تیکه انداختن به محسن باقرلو از طریق یک رفیق فابریک خیلی مززه داشت!! و نصیحت به خانواده اسحاقی! در مورد آقایان پیرزاده و جعفری نژاد فقط بگویم؛ بسی خندیدم!
دم شما گرم آقا طیب جان

ارش پیرزاده شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:35

قسمت طبقه اول جعفری نژاد خیلی خوب بود

باغبان شنبه 1 آذر 1393 ساعت 23:48 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

صفحه رو باز کردم به نیت عاشقانه ولی مطمئنم هیچی اتدازه این متن نمیتونست الان حالمو انقد خوب کنه.
ممنون آقا طیب.

مى نو یکشنبه 2 آذر 1393 ساعت 00:23 http://minoo6.persianblig.ir

خییییلى خوب بود مسعود. پروستاتت سلامت داداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد