هفتگ
هفتگ

هفتگ

قارئه الفنجان/ فال قهوه



جَلَسَت/جَلَسَت والخوفُ بعینیها/تتأمَّلُ فنجانی المقلوب/قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن/فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب/الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

چقدر محتاج این لاتحزن بودم بانو،کجا بودی اینهمه سال،بنشینی،نگاهم کنی بگویی لاتحزن بگویی یاولدی بگویی: قد ماتَ شهیداً/من ماتَ على دینِ المحبوب.

نشسته ایی به تماشای مسابقه ی عرب ایدل من خسته و بی حوصله از این همه رنگ این همه اغراق این همه نمایش،غرق عوالم خودم شده ام.حرف های شرکت کنندگان و داوران را برایم ترجمه می کنی،گوش نمی کنم.شعر نزار را اما به جا می آورم.

یا ولدی، یا ولدی/بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً/‌لکنّی.. لم أقرأ أبداً فنجاناً یشبهُ فنجانک/بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً/لکنّی.. لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.

بسیار دیده ام و گردش ستارگان بسیار خوانده ام،اما هرگز نخوانده ام اندوهی شبیه اندوه تو.

نگاهت می کنم.دست از ترجمه کشیده ایی،قهوه ات دارد سرد می شود و گر گرفته ایی روی پایت می زنی.وقت هایی که کبوتر احساست اوج می گیرد به زبان مادری حرف می زنی /عیناها سبحان المعبود/پای چشمهات موجی می آید و برنمی گردد.می گویی می فهمی چه می گوید؟می فهمم بانو!دارد ذکر رکوع می گوید.سبحان المعبود.خالق چشمهات،خدا به خیر کند.عرب وقتی بسیار تعجب می کند می گوید سبحان الله. عرب وقتی می خواهد بسیار صبوری پیشه کند می گوید سبحان الله.

الحب سیبقى یاولدی/عشق زبان نمی شناسد بانو می فهمم،عشق می ماند عزیز دلم./با وجود همهء سرگذشت ها/ با وجود اندوه ساکن در شب و روز/و با وجود باران ها و طوفان ها/عشق می ماند فرزندم.

فرزندم عشق زیباترین سرنوشت ها باقی خواهد ماند.

داوران مسابقه از جایشان بلند شده اند،تو شعر را از بر می خوانی،با دستانی که هوای اطرافت را می شکافند،می رقصند./والشعر الغجرى المجنون یاسافر فى کل الدنیا/ می رقصی و موی کولی و آشفته ات به همه ی دنیا سفر می کند.شعر برای من سروده شده.شعر دارد تو را وصف می کند معشوق!

مفقود.....مفقود....و هر کس بخواهد به تو برسد،مثل من در همه ی این سالها ،گم می شود.غرق می شود.

فحبیبة قلبک یاولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان/پسرم معشوقت نه جغرافیایی دارد نه سرزمینی نه نشانی.

بگو چرا بانو پس من اینهمه خراب و پریشان..بگو هر کس که اوصاف محبوب دلش این باشد باید احوالش حال و هوای این سالهای من بشود بانو.بی راه پریشان تو نبوده ام بانو.

ترانه تمام می شود.باید بروی بخوابی.صبح دادگاه داری.می گویی من می روم بخوابم یا ولدی.من را در زمین و آسمان رها می کنی.تنها می مانم با فنجان قهوه ات.تنها می مانم با موهای کولی ات.با موجهای چشم ات.با سبحان المعبودهای نگاهت.می گویم من باید برای فردای وبلاگ یک چیزهایی بنویسم حبیبتی!

از اتاق خواب صدای عبدالحلیم حافظ مستم می کند.کنسرت است.جمعیت همصدا تکرار می کند حالم را.....مفقود......مفقود....مفقود.....





نظرات 30 + ارسال نظر
آقا طیب شنبه 15 آذر 1393 ساعت 21:39

شعر نزار قبانی

قارئه الفنجان/ فال قهوه



جَلَسَت

نشست

جَلَسَت والخوفُ بعینیها

نشست و ترس در چشمان اش بود

تتأمَّلُ فنجانی المقلوب

فنجان واژگونم را نگاه کرد

قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن

گفت: اندوهگین مباش پسرم

فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

عشق سرنوشت توست

الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

عشق سرنوشت توست

یا ولدی، قد ماتَ شهیداً

من ماتَ على دینِ المحبوب

پسرم هر که در راه محبوب بمیرد قطعاشهید است.

یا ولدی، یا ولدی

پسرم پسرم

بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً

بسیار نگریسته‌ام وگردش ستارگان بسیار را دیده‌ام

لکنّی.. لم أقرأ أبداً فنجاناً یشبهُ فنجانک

اما هیچ فنجانی شبیه فنجان تو نخوانده ام

بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً

بسیار نگریسته‌ام و گردش ستارگان بسیار را دیده‌ام

لکنّی.. لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک

پسرم هرگز غمی چون غم تو نشناخته ‏ام

مقدورک ان تمضى أبدا فى بحر الحب بغیر قلوع

سرنوشت تو، بی بادبان در دریای عشق راندن است

وتکون حیاتک طول العمر، طول العمر کتاب دموع

و سراسر زندگی‌ات سراسر زندگی‌ات کتابی است از اشک

مقدورکأن تبقى مسجونا بین الماء وبین النار

و تو گرفتار میان آب و آتشی

فبرغم جمیع حرائیقه

با وجود همه ی سوزش‌ها

فبرغم جمیع سوابقه

با وجود همه ی پیامدها

وبرغم الحزن الساکن فینا لیل نهار

و با وجود اندوهی که ماندگاراست در شب و روز

وبرغم الریح وبرغم الجو الماطر والاعصار

و با وجودگردبادو هوای بارانی، موج ها

الحب سیبقى یاولدی

پسرم عشق برجای می‌ماند

أحلى الاقداریاولدی

عشق زیباترینِ سرگذشت‌هاست

بحیاتک یاولدى امراة

در زندگی ات زنی است

عیناها سبحان المعبود

با چشمانی شکوهمند

فمها مرسوم کالعنقود

دهانش خوشه انگور

ضحکتها أنغام وورود

و خنده اش گل ومهربانی

والشعر الغجرى المجنون یاسافر فى کل الدنیا

و موی پریشان و دیوانه وارش به گوشه‌های دنیا سفر می‌کند

قد تغدو أمرأة یاولدى یهواها القلب هی الدنیا

پسرم زنی انتخاب کرده‌ای که دنیا دوست اش دارد

لکن سماءک ممطرة

اما آسمان تو بارانی است

وطریقک مسدود مسدود

و راه تو بسته‌است و بسته‌است

فحبیبةُ قلبکَ.. یا ولدی نائمةٌ فی قصرٍ مرصود

پسرم! معشوقه‌ات در در خواب است درکاخی از نگاهبانان

من یدخُلُ حُجرتها من یطلبُ یَدَها..

هرکه بخواهد وارد خانه اش شود یا دست اش را بگیرد

من یَدنو من سورِ حدیقتها

هر که بخواهد از پرچین باغش بگذرد

من حاولَ فکَّ ضفائرها..

هر که بخواهد گره گیسوانش را بگشاید

یا ولدی.. مفقودٌ.. مفقود

پسرم ، ناپدید می‌شود و ناپدید می‌شود و ناپدید

ستفتش عنها یاولدی فى کل مکان

پسرم به زودی در همه جا به جستجوی او خواهی رفت

وستسأل عمها موج البحر وستسأل فیروز الشطأن

از موج دریا و مرواریدهای کرانه‌ سراغش را می‌ گیری

وتجوب بحارا وبحارا وتفیض دموعک أنهارا

و در می‌ نوردی و می پیمایی دریاها و دریاها را و اشک هات رودخانه می شود

وسیکبر حزنک حتى یصبح أشجارا

وغم ات که فزونی می‌یابد درختان سر برمی‌کشند

وسترجع یوما یاولدی مهزوما مکسور الوجدان

روزی باز خواهی گشت پسرم نومید و خسته

وستعرف بعد رحیل العمر

و از گذر عمر خواهی دانست

بأنک کنت تطارد خیط دخان

که تمامی ‌زندگی ات را در پی رشته‏ ای از دود بوده ‌ای

فحبیبة قلبک یاولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان

پسرم معشوقه ات نه وطنی دارد نه سرزمینی و نه نشانی

ما أصعب أن تهوى أمرأة یاولدی لیس لها عنوان

و چه سخت است عشق به زنی که او را نام و نشانی ندارد

سحر شنبه 15 آذر 1393 ساعت 21:46

شاهکار بود .خیلی خیلی زیبا و عمیق .دستتون طلا آقا طیب

جعفری نژاد شنبه 15 آذر 1393 ساعت 21:48

شبیه همین که گفتی، درست شبیه همین ها که گفتی رو بارها توی خونه دیدم و چشیدم و بغض کردم و صبر. وقتی رزازی می خونه از کردستان یا کامکارها از ....
آدم احساس می کنه الانه که دلشون از سینه بزنه بیرون از زور دلتنگی. بعد یه حال خرابی داره، یه دل ناگرونیه سنگینی داره، یه جور عذابی داره که دوست داری همون لحظه قلمدوشش کنی ببری روی خاک سرزمینش تا نفس بکشه، دلش جا بیاد.
با خودم میگم ایثار تو عاشقیت همینه ها. میگم اینا چه دلی دارن که به خاطر دلشون، از دلشون گذشتن!

afo شنبه 15 آذر 1393 ساعت 21:58

ajab ... ajab... ajab...

chi bayad goft be in hame hes ... in hame eshgh ... in hame dost dashtan ... hezar allaho akbar ...

ajab ...

سیمین شنبه 15 آذر 1393 ساعت 22:12

و راه تو بسته‌است و بسته‌است...

افسانه شنبه 15 آذر 1393 ساعت 23:09

بسیار عالی بود .

رها شنبه 15 آذر 1393 ساعت 23:36

عالی بود.حال خوب کن.یه آرامش خاصی داشت
ممنون از شما

عاطی یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 00:40 http://www-blogfa.blogsky.com

عالی

دکولته بانو یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 01:00

فوق العاده... محشر... آق طیبی آق طیبی... بمانید برای همدیگر...

مهربان یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 01:53

واقعا دلنشین بود....

سهیلا یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 02:23 http://rooz-2020.blogsky.com/

وای خدای من....
آقا طیب اصلا فکر نمیکردم شماهم باعبدالحلیم حافظ آشنا باشید
من تمام کودکیمو باگوش دادن به صدای این بزرگ مرد بزرگ شدم...
آخ خ خ یادش بخیر
البته الانم گوش میدم و همونقدر لذت میبرم
اما قبل ازجنگ ..خرمشهر...شط کارون ..زیر پل قدیمی خرمشهر و شبهای قشنگ و پرستاره اش درحالی که هوا شرجی باشه و همراه بابوی شط وصدای بهم خوردن لنجها و قایقها ازبرخورد آب و شنیدن صدای عبدالحلیم از یکی از لنجها باصدای بلند......
آخ خ خ چه روزگاری داشتیم...
تو خونه هم دو دسته بودیم...یه دسته طرفدار عبدالحلیم و یه دسته هم فریدالاطرش و کلن ام کلثوم هم که همگانی بود....

آخ...آقا طیب امشب منو کجاها بردی....
محشر بود گرامی.....پستت حرف نداشت....20


زَیِ الهَــوی یا حَـبیبی ، زی الهوی.
مانند عشق , ای عشق من همانند عشق.


و آه مْنِ الهوى یا حَبیبی آه مْن الهَـوی..
ای وای از این عشق , ای وای از این عشق.

و اخَذَتِنی مِن إیدی یا حبیبی و مْـشینا.
تو دستم را گرفتی عشقِ من و راه رفتیم.

تَـحت القَمَر غَنّینا و سْهرْنا وحَکَیــنا.
زیر ماه با هم آواز خواندیم و بیدار ماندیم و حرف زدیم.

محبوب یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 08:02

خیلی خوب بود، خوب چیه؟ عالی بود... بی نظیر... چقدر عاشقانه ساده و عمیقی بود..

فاطمه بختیاری یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 08:41

فقط می تونم بگم مرسی که حال و هوای سال های گذشته رو برام زنده کردید

نسرین یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 08:52

با تمام وجود ممنون ...

باغبان یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 08:57 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

کامنت من کوووووووش؟
دیشب با چشمهای خسته و خواب آلود خوندمش و تا صبح فک کنم توخواب عربی خوندم فقط آخه الان که خوندمش کاملن متوجه شدم
ازون متنایی که آدم دلش میخواس یکی باصدای بلند،دکلمه کنه و آدم غرق،بشه
مثه اون کتابه محمود دولت آبادی همون که راجع به شاعر عرب چی چی قیس بود چرا من اینهمه آلزایمرم تشدید شده؟

آرزو یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 09:21

عبدالحلیم حافظ را تا به اکنون نمیشناخته ام، سوز عاشقانه های عرب را چرا اما.. عشق را چرا اما..
عاشقیه ده ساله در زیر یک سقف را با معشوقی که وقتی کبوتر احساسش اوج می گیرد و به زبان مادری حرف میزند و شعر میخواند را چرا اما، - که در آن لحظه تو گویی بند بند وجود من نیز با تک تک واژه هایی که معنایشان را نمیدانم رقص کنان به پرواز در می آید- زمزمه ی تمامیه این سالهایم را که:" بنده ی طالع خویشم که درین قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است" را چرا اما..
و با خوانش هر عاشقانه ای دلگرم می شوم چرا که خوب میدانم " عشق حرفی بیهوده نیست "..
حتی در "ابعاد این عصر خاموش" .. و حتی با زیر یک سقف رفتن -که همگان از پیش محکوم به زوالش میدانند.- که آنجاست که تازه " داستان دلبران آغاز می شود..."
عشقتان شور انگیز تر و شور انگیزتر ...

ارش پیرزاده یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 09:33

عالی بود

شمسی خانم یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 09:44

چه عاشقانه لطیفی. عالی بود جناب

افروز یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 09:50

مثل همیشه بی نظیر

ساجده یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 10:11

از 8صبح تا حالا 3بارخوندمش اما هنوز سیر نشدم...

دل آرام یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 10:23 http://delaramam.blogsky.com

یک عاشقانه آرام...

شریعت یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 12:39

چه عاشقانه قشنگی :)

حاج علی یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 13:26

مسعود خان کرمی،چه خوبه میدونی موجی که از پای چشم بر نمیگرده یعنی چی،من یه عمره موندم منظور سهراب سپهری چی بوده وقتی میگفت :بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است،بهترین چیز رو برات آرزو دارم طیب،به خانم وکیل مهربونمون سلام من رو برسون

خورشید یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 16:23

قد ماتَ شهیداً

من ماتَ على دینِ المحبوب

این جمله رو خونده بودم.. من او امیرخانی.. چقدر کیف کرده بودم.

محشر بود .. محشرین شما. خدا شما رو نگه داره و بانو رو..

هدیه یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 18:23

دلنشین و زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد