هفتگ
هفتگ

هفتگ

من مادر هستم

چند روز پیش مانی روی زبونش چند تا زخم کوچیک مثله آفت زده بود که دکتر گفت ویروسه و چیز خاصی نیست... فقط می بایست سوپ سرد له شده و مایعات بخوره... 5 روز طول کشید تا خوب بشه و تمام این 5 روز از پسش برنیومدم که سوپ بهش بدم.... فقط شیر، سرلاک، آبمیوه و آب خورد... با هزار بازی و ترفند قاشق سوپ رو می بردم سمتش یا فرار می کرد یا می زد زیر قاشق یا می خورد و تف می کرد... شب پنجم به زور متوسل شدم.... دعواش کردم غذا رو ریختم توی دهنش و نزاشتم در بره.... گریه کرد .... من هم گریه کردم... حسابی کلافه شده بودم.... آخر حرف خودش شد... درسته این بار مریض بود ولی اکثر مواقع اوضاع همینه.... بچه ی هجده ماهه به ما حکومت می کنه...  حرفشو به کرسی می شونه...گریه و لجبازی میکنه واسه خواسته هاش... واسه کارتن نگاه کردن .... واسه لگو هاشو وسط خونه پخش کردن... واسه ی دنبال باباش رفتن.... چندین بار خواستم به گریه هاش اهمیت ندم و خواسته شو عملی نکنم ولی نشد.... یا دلم نیومد یا اعصابم نکشید....

همون شب پنجم مریضی اش با یه اعصاب داغون نشستم پای نت و سرچ کردم..... کودک هجده ماهه.... تربیت کودک هجده ماهه.... رفتار با کودک.... غذا دادن به کودک.... ساعات تلویزیون دیدن.... همه چی... ولی خب توی اکثر چیزایی خوندم بچه از هر گناه و تقصیری مبراست و کم کاری از منه... اشتباه پشت اشتباه و با همین روال غلط تا چند ماهگی و چند سالگی می خوام پیش برم الله اعلم...

اینکه تلویزیون عضو بی بدیل خونه ی ماست و صبح ها همزمان با بیدار شدنم روشن می شود و شب ها بعد از اینکه خوابم می برد روی تایمر خاموش می شود... از برنامه ی آشپزی و سلامت در خانواده تا اتاق خبر و بیست و سی و هزار جور رئالیتی... من همه را نگاه می کنم... حتی اگر با تلفن حرف بزنم.. حتی اگر یک کار کوفتی دیگر انجام بده.... خب بچه ی من قرار است از تلویزون متنفر باشد؟ خیر... مانی هم وقتی می بیند من بعد از چند قسمت بی بی انیشتن را خاموش می کنم جیغش در می آید و توی دلش می گوید چرا خودت ... یا وضع نا به سامون غذا خوردنمون... یه روز ناهار نمی خوریم ... یه روز شام و ناهارو یکی می کنیم.. یه روز صبحانه رو دو ظهر می خوریم... من گشنم بشه تنهایی می خورم ..... باباش خیلی اوقات اصلا گشنش نیست... حالا توی این هاگیر واگیر من اصرار دارم بچه سه وعده غذا و دو وعده میان وعده اش را سروقت و منظم روی صندلی غذا میل کند بعد هم ماچم کند و بگوید مرسی مامان و الهی شکر... بسی خیال باطل... و هزار جور عادت بد و غلط دیگه از کله توی موبایل بودن گرفته تا بلند بلند حرف زدن... کلا برای الگوی یک بچه بودن زیادی داغونم و قسمت تلخش اینجاست که من و رفتار هایم در شرف سی سالگی قرار نیست تغییر کنیم .... من همینم... و به احتمال 99 درصد همین هم می مانم... 

روز ششم مریضی اش مانی بیدار شد... من داشتم صبحانه می خوردم .. با ناامیدی یه لقمه کوچولوی نون و پنیر بردم سمتش و اون هم گرفت خورد...زبونش خوب شده بود.... وای که چه لذتی داشت... محکم بغلش کردم و با هم یه عالمه نون و پنیر خوردیم...

از ده تا توانایی ای که اینجا گفته یه بچه ی هجده ماهه باید داشته مانی هشت تاشو داره... فقط از قاشق بلد نیست استفاده کنه و دایره لغاتش از 15 تا کمتره...   ( تقریبا هشتاس) ولی خب عوضش می تونه با لگوهاش یه برج خیلی بلند درست کنه.... بلنده بلند ...



نظرات 18 + ارسال نظر
باغبان دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 19:57 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

امروز یکی از برگه های تقویمو کندم برگه باطله لازم داشتم پایینش یه جمله از امام علی نوشته بود بریدم گذاشتم زیر شیشه میزم راجع به تربیت بود به مناسبت آلزایمر این روزهام یادم نیست دقیق فردا نگاه میکنم دقیقشو یه چیزی تو مایه های اینکه تربیت شونده نهایتش میشه درست مثه تربیت کننده اش.
یه پستی هم یادمه قبل دنیا اومدن مانی آقای اسحاقی توی وبلاگ فرزند دریا نوشته بود راحع به اینکه پدرومادر الگو هستن برا بچه اگه میخوان بچه خصلتهای خوب داشته باشه خودشون باید اون خصلتها رو داشته باشند.اینم دقیقش یادم نیست!
من مجبورم آیا کامنت بذارم با این آلزایمرم آیا؟

رضوان سادات دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 20:31 http://zs5664.blogsky.com/

خب اینطور که تعریف کردی زیاد هم مامان داغونی نیستی!!!

حالا یه سوال:آدم اگه اعصاب خیلی ضعیفی داشته باشه

صبا دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 20:55

اشکال نداره مهربان
همه مادرا ازین دغدغه ها دارن
اتفاقا مانی باید افتخار کنه به داشتن همچین مادر خوبی

رضوان سادات دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 21:14 http://zs5664.blogsky.com/

خط دوم کامنتمو پاک کردما ولی باز هست!!!

رضوان سادات دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 21:23

راستی مهربان چقد خوبه که بابای مانی بیشتر وقتا گرسنه ش نیست!!!
همسری من به محض ورود به خونه هنوز یه ماچ نداده میگه "شام بده گشنمه"!!!

آوا دوشنبه 17 آذر 1393 ساعت 22:04

یعنیییی همه این بی نظمی ها که میگی در مورد خونه و خانواده ما صحت داره مهربان جان. حالا تازه هنوز بچه های شما دو تا نشدن. بذار دو تابشن اونوقت دور از جونت مثل من سرتو به دیوار نکوبی خوبه! من که دخترم الان چهار سالش شده و هنوز امیدوارم که خوابش غذاش بازی کردنش نظم پیدا کنه و نمیشه. پسرمم که تازه دو ماهشه. خدا به دادمون برسه واقعا.

خورشید سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 07:02

دارم فکر می کنم که مانی..
یه آقایی میشه به مهربونی و آرومی باباش..
و به نازنینی و مسئول بودن مادرش..

قربانش بشم پسر خوشگل..

ساجده سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 07:58 http://www.ayatenoor.blogfa.com

ماشالله به شما!از صبح تا شب تلویزیون؟؟!!!
اما فکر کنم بچه دوم که بیاد فرصت تلویزیون نگاه کردن نداشته باشید.
امیدوارم کم کم مشکلاتتون برای تربیت مانی کمتر بشه. که البته مطمئنم تا همین حالا هم تمام تلاشتون رو برای آقا پسرگلتون انجام دادید.

دل آرام سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 09:21 http://delaramam.blogsky.com

بلندِ بلند... به بلندی نام مهربان مادر...

افروز سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 09:23

عزززیزم یاد اون دویدنش سمت دریا و سرتق بازی های بعدش افتادم که نمیذاشت لباسشو عوض کنی خب ما گاهی به خاطر شرایطمون اینکه مثلا حوصله گریه های طولانی مدت بچه رو نداریم یا بقول تو حس دلسوزیمون یه باج های به بچه ها میدیم ولی فکر میکنم اگر بهتره چیزی تغییری کنه الان وقتشه و باور کن تو و بابک الگوهای خیلی خوبی هستید رفتارتون با مانی کامل کننده همدیگست نه حساسیت بیش از حدی توی رفتارتون دیدم و نه بیخیال بودنو مانی شاید دایره لغاتش کمتر باشه ولی با اون نگاهش هزارتا حرف میزنه،دلم برای این فسقلی تنگ شد

مریم سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 11:18

میدونم که سریال زنان خانه دار رو دیدی
این حرفات منو یاد "لینت" و نگرانی هاش انداخت، و البته بچه های فوق شیطونش :)

غمخند سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 13:56

مهربان خانوم این چیزی شما دیدی ویروسه طبق گفته ی دکتر و شبیه قارچ هاست
چون مانی ی بار این ویروس وارده بدنش شده ممکنه بازم دچار بشه،بهترین روش برای درمان سریع تر استفاده از جوش شیرینه آب کرده و یک پارچه ی کاملا تمیزه،که باهاش آروم تمام سطح دهانشو لمس کنید که با قلیایی کردن محیط دهان مانع فعالیت و رشدش بشه،البته پارچه فقط باید با این محلول نم دار بشه،نه اینکه محلول رو بخوره
انشاا... دیگه پیش نیاد

شمسی خانم سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 16:38

خب اینها رو که شما فرمودید که بنده کلا بیلمیرم هستم. بنده از این حرفا خلاصم فقط شیرین زبونی و حرکات بامزه شون برام مهمه. یه وقتایی که نقطه جوش خواهرم از دست بچه هاش رو صد هست من میخندم و میگم آخی الهی چقدر بامزه بود این حرف پسرت!!! بعد میگه اگه راست میگی یه روز ببر نگهشون دار بعد حرف بزن. البته که بنده هرگز یه همچین ریسکی نمیکنم
میدونم که الان دلت میخواد کله منو بکنی

خورشید سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 17:29

مامان میگه..

«ولی خب عوضش می تونه با لگوهاش یه برج خیلی بلند درست کنه.... بلنده بلند ...»

این خیلی مادرونه س.

سیمین سه‌شنبه 18 آذر 1393 ساعت 23:00

تو یک مادر واقعی هستی

زهرا چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 08:45

مطمنم مادر خوبی هستی
ولی من به این اعتقاد ندارم که 99 درصد همینی که هستی میمونی. ماها با بچه هامون دوباره خودمون رو تربیت میکنیم. من باورم نمیشد بتونم پسرم رو 8 بخوابونم و در طول هفته بیخیال بیرون رفتن بشم اما الان که پسرم 4 سالشه اینجوریم یا اینکه قانون بزارم شبها تی وی بچه ها تعطیل
هیچ وقت کامنت نزاشتم اینبار دلم نیومد
موفق باشی

ساسا چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 09:34

به نکات جالبی اشاره کردی. بچه ها بیشتر ازون که به حرف و توصیه های ما توجه کنن بیشتر الگو برداری میکنن.

زهــــرا شنبه 22 آذر 1393 ساعت 20:24

بچه ها مثه یه فیلم خام می مونن..همه ی رفتارها و کارهات رو نگاه میکنن..ضبط میکنن..بعد همونا رو عینا تکرار میکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد