هفتگ
هفتگ

هفتگ

یک و چند دهم ریشتر...

نیش خوردگان تاریخ دو دسته اند. جماعتی که از سوراخ ِ جهالتشان نیش می خورند و آنهایی که از سوراخ ِ ساده دلی اشان. از قضا این دو تا سوراخ از حفره های بینی به هم نزدیکترند. البت یک سری سوراخ دیگر هم هست که احتمال نیش خوردن، دور و برشان هست لیکن بی گمان این دوتا استراتژیک ترند.


الغرض؛


این آقای همسایه ی طبقه ی سوم ِ ما از جماعت دسته ی دوم است. چند روز پیش آمده بود پایین، نشسته بود با حال خراب چای می خورد و گلایه می کرد. می گفت: "آقا اصلن من ترسو! خوب شد؟ بله من از زلزله مث سگ میترسم! بزرگترین کابوس زندگیم زلزله است، انسان باشید خب! شایعه می سازید در حد لالیگا؟! با مستندات شهرداری و اطلاعات علمی-ژئوفیزیکی که چی ؟! روان پریش و روان نژند شاخ و دم که ندارد! خدا از سر تخصیراتتان نگذرد بابت این دو شبی که نتوانستم لخت بخوابم! چرا می خندی؟! خب شَل و پَل معمولی بهتر از شَل و پَل کون برهنه است! نیست؟! کی دوست دارد سگهای زنده یاب وختی پیداش کردند از چیزش بگیرند بکشند بیرون!!"

خلاصه که دل پر دردی داشت. خواستم بگویم خیالت تخت عزیز من، سگ های زنده یاب که همینطوری الکی نیستند. کلی آموزش دیده اند. سر ِ کلی کلاس نشسته اند، مثل بچه ی آدم. آنقدر فهمشان می شود که 100 و خرده ای کیلو هیکل را از نیم سیر معامله نکشند بیرون. حکمن عقلشان می رسد که این ریختی هم معامله حرام می شود، هم هیکل. اما خب ملاحظه ی احساسات رقیقش را کردم و نگفتم و آقای  همسایه هم چایش را خورد و رفت. 


دو ساعت بعد خیلی خوشحال و راضی آمد جلوی درب آپارتمان گوشی موبایلش را گرفت جلوی دماغم و گفت: امان از تکنولوژی. این گوشی ِ ما یک چیزی دارد به اسم استور، تو مایه های همون بقالی ِ خودمون. فقط عوض تخم مرغ و شَپَل و دوغ ِ گرینه توش برنامه هست و اپلیکیشن و اینا. رفتم گشتم توش یه نرم افزار راهنمای زلزله پیدا کردم. می ریزی رو گوشی بعد گوشی رو میذاری رو میز و صندلی و زمین یا بغل تخت خوابت اونوخت به محض کوچکترین لرزه ای برات کلی پیغام ِ کلیدی و راهنمای حیاتی لیست می کنه. از قدرت زلزله و مکان دقیقش بگیییییر تا مکان یابی ِ بهترین نقطه ی خانه برای پناه گرفتن و حتی پیشنهاد مناسب ترین پوشش واسه اونایی که مثل من لخت می خوابن و می خوان فرار کنن!! خلاصه خیلی مَرده به جان مولااااا...

این ها را رگباری گفت و به روح درگذشتگان و اموات تولید کنندگان این برنامه های این طووور کاربردی شادباشی فرستاد و خداحافظی کرد و پله ها را هن هن کنان رفت بالا در حالی که می شد به وضوح صدای ندای درونش را توی راه پله ها شنید که با رضایت از خواب راحت امشبش خبر می داد.


نیمه های همان شب با سر و صدایی مهیب از خواب بیدار شدم. دویدم پای پنجره و نگاهی کردم. چند ثانیه بعد یکی با مشت و لگد در را می کوبید. اینبار دویدم سمت در. آقای همسایه ی طبقه سوم بود. بالا تنه اش لخت بود و پایین تنه را با یک پارچه ی خوش طرح و نقش ِحریر پوشانده بود. یک کلام گفت "زلزله" و دوید سمت راه پله ها.

داد زدم: زلزله کجا بود آقااا. این چه بساطیه نصف شبی؟!

از توی راه پله ها سرک کشید و گفت: پس این سر و صداها چیه خره. این لرزیدن شیشه ها. مگه کوری؟ مگه کری؟

گفتم: نه کورم نه کر. تیرآهن خالی می کنن. اونجا، تو کوچه، احتمالن حساسیت نرم افزار روی گوشیت رو گذاشتی تا بیخ ِ بیخ... در ضمن شلوارک جدید مبارک شازده!

ایستاد. چند ثانیه به شیشه های راه پله زل زد. بعد نگاهی به من کرد، بعد سر و وضع خودش را ورانداز کرد، پارچه ی حریر دور کمرش را دو دستی چسبید واین بار بدون خداحافظی پله ها را هن هن کنان رفت بالا در حالی که چوب پرده ی آویزان به پارچه ی حریر، روی زمین لِخ و لِخ کشیده می شد و می شد به وضوح صدای ندای درونش را توی راه پله ها شنید که می گفت: یزیدتووووو، کاش لااقل پتو سبزه رو می پیچیدم دورم جان مولااا....

نظرات 19 + ارسال نظر
رها یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 20:07


ای جااان جناب باقرلو...ای جان جناب ساده دل که حرف دلشان را راحت گفتن و اینچنین سواستفاده شد!

ارش پیرزاده یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 20:52

خدا خیرت بده یه کلیپ از محسن دارم که لخته یه حوله دورش پیچیده مردم از خند ه تا این پست تمام شد

آرش پیرزاده یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 20:54

ببینم اگه محسن رخصت بده با وات آپ برات می فرستم

محسن باقرلو یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 20:58

بفرس ! پیرمردو از تریلی خالی میترسونی ؟!!

afo یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 21:04


agha hala vaghei ya sare kari ... az aghaye bagherlo ke bofgzarim ... jedi bod ghaziye ya dastan?

سحر یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 21:20

جناب باقرلو هر چی میکشه از صداقتش میکشه .آقای جعفری نژادم همه ی همسایه هارو ول کردن فقط چسبیدن به آقا محسن بنده خدا

صدیقه (ایران دخت) یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 21:24 http://dokhteiran.blogsky.com

اخیییش ... خیر ببینی جوون ... چقد خندیدیم سر شبی، اصلا روحون تازه شد
جا داره تشکر مبسوطی از همسایه طبقه سوم داشته باشم به خاطر این ترس و استاتوس های شرح حال درونی و بیرونی فیس بوکش که سوزه دست شما داد و ما را شادیدی :)

سپیده یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 23:14

عالی بود :)

بابک اسحاقی دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 00:47

خنده:
دمت گرم ممد
تازه اول کاره
نه که اون پدر امرزیده ای که این ساختمون هفتگ رو ساخته به جای عایق ضد صدا آجر کوره ای پاسگاه نعمت آباد بسته تنگش
حالا داستان داریم
کافیه شام فلافل باشه یا آش و لوبیا
نفخ که ریشتر سرش نمیشه
هر شب هر شب می خواد به اون گوشی لوبیاش ویبره بیاد که زلزله شده و بدوئه تو راه پله

سهیلا دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 01:50 http://rooz-2020.blogsky.com/


باتچکرات ویجه از همه ی برو بچز ساختمان هفتگ

مریم گلی دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 07:49

مرسی آقای جعفری نژاد عزیز بابت مبسوط کردن خاطر جماعت کارمند سر صبح و ایضا آقای محسن خان باقرلوی عزیز!

شادی دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 09:37

افروز دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 11:55

وای من مردم از خنده دم شما و همسایه عزیزتون گرم

رضوان سادات دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 12:47

این" جان مولا" تکیه کلام محسن خانِ؟؟؟

آوا دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 14:31

خیییییییییییییییییییییلی
باحال بووووووووووووود
دم همتون گررررم
هرررررررررررررر
هووووووووور
یاحق...

شریعت دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 18:37

غروبی خستگی کل روزم در رفت..

خیلی خندیدم..

دل آرام دوشنبه 24 آذر 1393 ساعت 22:28 http://delaramam.blogsky.com

چه آپارتمان باحالی دارین

ریتا سه‌شنبه 25 آذر 1393 ساعت 08:57 http://rita90.persianblog.ir

خیلی خندیدم عالی بود... پیرده رو چه جوری با چوب پرده کنده پیچیده دورش؟

شمسی خانم چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 13:50


دستت درست سید جان. یعنی منفجر شدم از خنده. عوض چند روز وبلاگ نخوندن دراومد
به ایشون بفرمایید کنار تختشون یه ملحفه بذارن حداقل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد