هفتگ
هفتگ

هفتگ

در جستجوی مونیکا بلوچی (1)

 دستش را گذاشته بود روی زنگ و ول نمی کرد . یک متر از جایم پریدم و نفهمیدم چطور خودم را به در آپارتمان رساندم . انقدر هول شده بودم که یادم رفت لباس مناسبی تنم نیست . همسایه طبقه دوم خانم مهربان پشت در بود . صورتش مثل انار از عصبانیت برافروخته بود و داشت نفس نفس می زد . پایین تنه ام را پشت در مخفی کردم و با لبخندی هیستریک گفتم : سلام علیکم .

جواب سلام نداده پرسید : این چه وضعیه آقای اسحاقی ؟

پسر تپلش مانی را مثل بقچه بغل کرده بود و پسرک در حالیکه آب از لب و لوچه اش آویزان بود لبخند شیطنت آمیزی می زد . بلافاصله قبل از اینکه بخواهد جمله اش را شروع کند گفتم : به خدا صد بار زنگ زدم بهشون .قراره فردا بیان درستش کنن . باور کنید تقصیر من نیست . مقصر این طبقه بالایی ها هستن که مدام جعبه میوه با آسانسور بالا و پایین میکنن . خب آسانسور ظرفیتش مشخصه . خراب میشه دیگه . شما که طبقه دوم هستید . پس ما چی بگیم که باید هر روز این همه پله رو بالا پایین کنیم ؟

با عصبانیت گفت : آقای اسحاقی ! کی با آسانسور کار داشت . میشه بگید این چیه ؟

و بعد یک تکه کاغذ سفید چوب پنبه مانند خیس و لزج را گذاشت کف دستم .

نگاهی به محتویات کف دستم انداختم و گفتم . والا نمیدونم .

گفت : ته سیگار . میدونید از کجا پیداش کردم ؟

گفتم : از راه پله لابد .

گفت : نه خیر . یعنی بله . این ته سیگار توی راه پله بود ولی من از تو دهن بچه درش آوردم .

با اکراه ته سیگار خیس مچاله شده را تحویلش دادم و گفتم : من که مقصر نیستم خانوم

ته سیگار را انداخت زمین و همانطور که با عصبانیت از پله ها پایین می رفت فریاد زد : فردا باید جلسه بگذاریم . باید مشخص بشه کدوم آدم بی فرهنگی ته سیگارش رو انداخته تو راه پله .


****

در پارکینگ باز شد و پیرزاده با عجله وارد و از ماشینش پیاده شد و از جمع به خاطر تاخیر عذرخواهی کرد .


دوستان ! همه ما اینجا جمع شدیم برای اینکه به وضعیت نظافت راه پله ها رسیدگی بشه . البته از نظر من مشکل حادی وجود نداره . به درخواست خانوم ....

که خانوم طبقه دوم یکهو پرید وسط حرفم و گفت : یعنی چی مشکل حادی نیست ؟ حتما باید بچه طفل معصوم من خفه می شد تا وضعیت حاد بشه ؟ من می خوام بدونم پس ما واسه چی ماهی 70 تومن شارژ ساختمون میدیم ؟

لامپ ها که یکی در میون سوخته . آسانسور هم دو هفته است که خرابه . اینم از وضع راه پله . من می خوام بدونم این پول شارژ پس واسه چیه ؟

سعی کردم با خونسردی توضیح بدهم که مشکل آسانسور همین امروز حل می شود و پیرزاده هم تایید کرد که هزینه تعمیر آسانسور را خودش تنهایی پرداخت خواهد نمود. در مورد لامپ ها هم گفتم که من اطلاع نداشتم که سوخته اند و در اسرع وقت عوضشان می کنم . بعد هم رو به جمع گفتم : انصافا وضع نظافت راه پله ها بد نیست .هر هفته دوشنبه ها خانوم معتمدی میاد و بنده خدا از او بالا تا پایین پله ها رو با آب و کف میشوره . هر دو ماه یکبار هم که با وایتکس میشوره . و بعد رو به خانوم طبقه دوم گفتم : همین ماه پیش شما خودتون شکایت نکردید که بوی وایتکس حالتون رو داره به هم میزنه ؟ پس کم کاری از طرف بنده نبوده . ما اینجا جمع شدیم تا بفهمیم چه کسی این ته سیگار را انداخته توی راه پله .

پیرزاده و آقا مسعود همزمان شانه بالا انداختند و نگاه ها همه زوم شد روی باقرلو .

باقرلو نگاهی متعجب به بقیه انداخت و پرسید : چرا اینطوری نگاه می کنید ؟ مگه من فقط تو این ساختمون سیگار می کشم ؟


جعفری نژاد ته سیگار مچاله که دیگر خشک شده بود را از دست من گرفت و شروع کرد به برانداز کردن . مثلا می خواست ادای شرلوک هولمز را در بیاورد ولی قیافه اش بیشتر شبیه کاراگاه گجت شده بود . بعد هم اینطور افاضات کرد که : حیف که کاغذش از بین رفته وگرنه از مارک سیگار می شد فهمید کی اینکار رو کرده .

باقرلو با عصبانیت پاکت سیگارش را از جیب بغل پالتوی قهوه ای رنگش بیرون کشید و گفت : آقا ! تعارف که نداریم . این سیگار بنده است : اسی مشکی . لاغر مردنی . و ته سیگار نیمه جویده را از جعفری نژاد گرفت و به جمع نشان داد و گفت : فیلتر اسی مشکی رو صد بار هم بجویی بازم این شکلی نمیشه . شما خودت سیگارتو رو کن جمع ببینن .

گفتم آقای باقرلو یعنی من انقدر بی شعورم که ته سیگارم رو بندازم تو راه پله ؟ من اصلا تو راه پله سیگار دستم نمی گیرم .

باقرلو گفت : پس لابد من بیشعورم ؟

گفتم : نه بیشعور نیستید . ولی من بارها دیدم که موقع بالا و پایین رفتن از پله ها سیگار دستتون هست . بعضی وقتها هم آسانسور بوی سیگار میده .


آقا مسعود گفت : صلوات بفرستید دوستان . زشته به خدا . خدا رو شکر همه ساکنان اینجا با فرهنگ هستن . اصلا از کجا معلوم که کار ساکنان ساختمون باشه ؟ شاید مهمونی فامیلی کسی اینکار رو کرده .

گفتم : خدا رو شکر ما همه فک و فامیلمون هم با شعور هستن .

باقرلو گفت : لابد فامیل های ما بیشعورن ؟


گفتم : آقای باقرلو ! شما اهل کمالاتی . چرا من هرچی میگم به خودت می گیری ؟من کی گفتم که اون آدم بی فرهنگ فامیل شما بوده ؟


*****************

جلسه بدون رسیدن به هیچ نتیجه ای به اتمام رسید و خانم طبقه دوم با عصبانیت پارکینگ را ترک کرد . با پا درمیانی جعفری نژاد ، من و باقرلو روی همدیگر را بوسیدیم و مشاجره لفظی ما ختم به خیر شد . ظاهرا پرونده  ته سیگار مچاله شده توی راه پله مختومه شده بود اما درست چند روز بعد خانم طبقه دوم دوباره با عصبانیت بیشتر دستش را گذاشت روی زنگ واحد ما . اینبار قبل از اینکه مانی ته سیگار را بجود و مدارک را امحاء کند پیدایش کرده بود .

یک ته سیگار مارلبرو فیلتر پلاس که آثار رژ لب قرمز رنگی روی آن دیده می شد ...




+ قبول دارم که نوشتن یک داستان دنباله دار وقتی قرار است قسمت دوم آن را یک هفته بعد بخوانید ریسک بزرگی است . شاید خوشتان نیاید شاید هم مورد توجه قرار بگیرد . به هر حال تجربه جالبی باید باشد . مخصوصا وقتی خود بنده هم هنوز خبر ندارم که این ته سیگار از کجا آمده و این زن اسرار آمیز کیست ؟



نظرات 22 + ارسال نظر
رضوان سادات چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 20:17

اَی بابا بابک خان!!!!

مجبوریم صبر کنیم تا هفته بعد دیگه!!! چه کنیم ما از دست ساکنان این ساختمون؟؟؟!!!!

اصن این خانومه چرا حواسشو جم نمیکنه که بچه ش ته سیگارو بر نداره از رو زمین؟؟؟!!!

ممنون رضوان جان
این سوال رو هم بهتره از خود اون خانومه بپرسی

سحر چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 20:53

خوب شد ته سیگاره رژی بود حداقل نمیتونین بندازین گردن باقرلو ی طفلی( کمپین حامیان باقرلو):پوزخند

مثل سریالای قدیمی که یه هفته باید صبر میکردیم تا بقیشو ببینیم. خداییش ماندگارترم بودن .مجبوریم صبر کنیم

از کجا معلوم شاید باقرلو واسه رد گم کردن رژ لب زده باشه

محسن باقرلو چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 21:48

خیلی خوب بود کیا ، آففرین
هم بلحاظ روایت و داستان گونه گی
هم موفق ترین نوشتهء تاحالای هفتگ بود از نظر پرداختن به وجه ساختمان بودن هفتگ و روابط و تعاملات فرضی ساکنینش
دمت گرم ، تو محشری پسر

ارادت قربان
چوبکاری نفرمایید
من از الان عزا گرفتم این گوساله رو چطور بزرگش کنم ؟

محسن باقرلو چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 21:50

ولی پیرزاده بیشتر جای کار داره ها !!
حیف همچین سوژه ایه ، از ما گفتن !

یعنی میگی خانوم اسرار امیز رو بفرستیم خونه پیرزاده ؟
اون وقت جواب مهناز رو خودت میدی ؟

مریم چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 21:50

باید جالب باشه
منتظریم جناب اسحاقی

ممنون

جعفری نژاد چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 22:09

آقای محترم

من تو جلسه نگفتم که ضایع نشی جلو در و همسایه اما الان میگم
چه جوریاس که ما یه ماه خودمون جررر دادیم آب ساختمون بوی قورباغه گندیده می ده و طعم آب خزینه، قدم از قدم بر نداشتی و هر دفعه یه جوری قلاب سنگمون کردی و کله مون رو کوبیدی به طاق. حالا تا این خانومه اومده در خونه ات و دو تا ته سیگار آورده، تیم تجسس و کمیته ی حقیقت یاب تشکیل دادی و شب و روز نداری که مقصر رو پیدا کنی.
واقعن برات متاسفم. والا خوبیت نداره تو عالم همسایگی. من که می دونم چه مرگته. من که می دونم چی تو سرت می گذره. ای خود شیرین کن، ای هوای بعضی ها رو از بعضی ها بیشتر دار.


تا کور شود هرآنکه نتواند دید

داود (خورشید نامه) چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 22:11

اگه ته سیگار هنگام ورود به ساختمان افتاده باشه فقط طبقات 3 و 4 و 5 مظنون به ارتباط با اوون خانومه هستند اگر هنگام خروج اتفاق افتاده باشه همه!! اگر جزئیات بیشتری در رابطه با محل دقیق ته سیگار طول ته سیگار پیدا بشه شاید بشه به نفر مظنون نزدیک شد...البته از صلواتی که ساکن طبقه همکف فرستاد مظنون اول میتونه اوون باشه مظنونین بعدی ارتباط با مونیکا به ترتیب پیرزاده (به دلیل اینکه فیلسوفی تنهاست) جعفری نژاد (به دلیل اظهارات رد گم کنی مشکوکش) محسن (به دلیل سیگاری بودن) و مانی (به دلیل تلاش برای امحا مدرک جرم) درباره مهربان نیاز به تحقیقات بیشتری است!!!


خیلی باحالی داود

جعفری نژاد چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 22:18

در ضمن به عنوان جعفری نژاد، همیشه از پا در میانی بین تو و باقرلو به شددددددت استقبال می کنم شما فقط لب تر کن بگو کدوم پا

ماچ به جفتتون

صدیقه (ایران دخت) چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 22:27 http://dokhteiran.blogsky.com

اینکه شد مثل سریالای قدیم ... والا الان سریالای تلوزیونی هم هر شب پخش میشن ... چرا با عصاب و احساسات مردم بازی میکنی شما !!!!
مرسی از کارگاه داوود
مرسی جناب اسحاقی ... لاجرم باید منتظر بمونیم تا هفته آینده

والا مگه ما چیمون از ژاپنیا کمتره ؟
فوتبالیستا یادته ؟
یه توپ میرفت آسمون
سوباسا و کاکرو میرفتن هوا
باید یک هفته صبر می کردیم جمعه بیاد ببینیم گل میشه یا نه ؟

سهیلا چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 22:40 http://rooz-2020.blogsky.com/

تو بینظیری بابک......بی نظیررررررر

با جون و دل اگه عمری باقی موند تا هفته ی دیگه صبوری میکنم...چرا که نه؟
ارزش صبر رو داره...

طفلی محسن باقرلو...تو این ساختمون از هرطرف براش میباره....

ولی باکامنتش در مورد آرش قهقهه زدم....خداییش همه تون باحال و بینظیرید...

شرمنده میکنی سهیلا خانوم
اینطوری نگید تو رو خدا

خورشید چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 23:20

چقدر من این فضا رو دوست دارم.

اون طور که ما شنیدیم.. اون دوران گل و بلبل بلاگستان هم همین جور بوده. از این پستای خوشگل.. کامنتای خوشحال.. دورهمی قشنگ.. حالا با غلظت بیشتر.


خیلی خوب بود.
ممنون.


غلظت بیشتر رو خوب اومدی

رها آفرینش چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 23:43 http://rahadargandomzar.blogsky.com

یه فکری به سرم زد که نمیدونم ممکن باشه اجراش یا نه؟ این مدت که نوشته هاتون رو خوندم دیدم که همتون ، حالا هرکدوم به طریقی میتونین یه داستان رو روایت کنین... چرا هرشب کسی که نوبتشه بقیه ی این داستان رو ادامه نده؟
میشه مثلا شما یکی دو شب جلوتر از نوبتتون بنویسین و بقیه ی داستان رو بدین به نفر بعدی تا هر شب داستان رو دنبال کنیم....وای که چقدر خوش بحال ما خواننده ها خواهد شد... میدونین؟ حتی فکر کردن بهش هم شیرینه...

فکر خیلی خوبیه رها
اتفاقا مشابهش رو قبلا تو جوگیریات با جعفری نژاد انجام دادیم
اما برای این قصه بعید میدونم امکانش باشه
ولی چشم مطرح می کنم با دوستان
اتفاقا یه ایده شبیه به این داشتم که یک اتفاق توی هفتگ بیفته و ساکنان هر طبقه اون اتفاق رو از دریچه دید خودشون روایت کنن

عباس پنج‌شنبه 27 آذر 1393 ساعت 00:54

اقا دعوا نکنید داشتم با این دختره میرفتم خونه محسن اینا ته سیگارش افتاد تو راه پله ببخشید از همه ساکنین علی الخصوص از مهربان بانو و کوچولوی توپولش عذر میخوام'

خالی نبند سید خوبه آدم هوای رفیقش رو داشته باشه ولی نه اینطوری

نسیم پنج‌شنبه 27 آذر 1393 ساعت 01:30

نکنه این ساکن جدید طبقه خالی خواهد شد؟

خونه خالی کجا بود خواهر
چرا واسه ما حرف درست میکنی ؟

ساجده پنج‌شنبه 27 آذر 1393 ساعت 07:48 http://www.ayatenoor.blogfa.com

میگم آمار رفت و آمد رو که میتونین راحت از آقای جعفری نژاد بگیرید.بالاخره ایشون از واحد خودشون زاغ سیاه همه رو چوب میزنن.
اینجوری سریعتر به سرنخ میرسید.مگر اینکه این مهمون مربوط به طبقه همکف باشه که دیگه از دست آقای جعفری نژاد هم کاری برنمیاد.

این مورد مورد خاصیه
جعفری نژاد یا ندیده یا دیده رو نمیکنه

مریم گلی پنج‌شنبه 27 آذر 1393 ساعت 08:04

بیصبرانه منتظر پیدا شدن صاحب ته سیگار خوشگل و خوش تبپ هستیم... اوففففف ولی خدایی یک هفته خیلی سخته صبر کنیما

شادی پنج‌شنبه 27 آذر 1393 ساعت 09:06

باید این خانم مونیکا مهمون یه آدم خیلی پولدار بوده باشه..!!..این سرنخ خوبیه...

والا از همه پولدارتر بین ما پیرزاده است

عاطی شنبه 29 آذر 1393 ساعت 04:26 http://www-blogfa.blogsky.com

عااااالی ی ی ی ی ی ی

: دی ی ی ی ی


بیصبرانه منتظر بقیه شم م م م م

شمسی خانم شنبه 29 آذر 1393 ساعت 09:54

خب با خوندن این کامنت ها و مطرح شدن آقای پیرزاده فک کنم میخوای بنده خدا رو به خاک سیا بشونیا اما خدائیش خانم همسایه رو خوب توصیف کرده بودی انگار داشتم شدت عصبانیتش رو می دیدم

نینا شنبه 29 آذر 1393 ساعت 22:15

توام با این مدیریتت
بلد نیستی نکن‌برادر من
خیلی خوشت میاد رو هر چیزی رد قرمز بزاریا .لیوان سیگار لباس

khatkhati_haye_ziba یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 03:39 http://almatavakolll.blogfa.com

ای بابا حالم به هم خورد از بس همه کامنتا چاپلوسی بود !
یعنی ملت اینقدر داستان نخونده اند که برای نیم صفحه داستانی که هنوز شروع نشده دارن اینقدر دست و پا میزنن ؟ خوبه حالا شروع نشده ها !

ولی در کل جالب بود ، فقط چه ربطی به مونیکا بلوچی داشت ؟ چون زن سیگاری توش هست ؟
بعدش هم چند تا ایراد : (!)

اسامی خیلی زیادی توش به کار رفت ( یعنی ماشالله با این اسمای ایرانی باقر نژاد و جعفرقل قلی و مش قولوم باقالی و اینا کلن من حال نمیکنم :دی والا اسامی داستانای چخوف از اسامی داستانای ایرانی راحت تر تو ذهن جا میگیرن )

به نظرتون کسی که ته سیگارش رو توی راهرو میندازه بیشتر تقصیر داره یا مامانی که بچشو کف راه پله ولو میکنه تا پسره هر آشغالی پیدا کرد بکنه تو دهنش ؟‌ یکم منطق هم خوب چیزیه والا ! اصلن به قول خودتون یکم وایتکس مونده باشه رو زمین ، حالا این پسره اگر بیاد زمینو لیس بزنه بیفته بمیره اونوقت نظافتچی بدبدخت باید بیاد دیه بده ؟

ببخشید اگر یکم خشن هستم !

سیمین یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 11:00

خیلی خوب بود...منتظر بقیه اش هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد