هفتگ
هفتگ

هفتگ

سال خورده گی!

عبارت مزخرفیست این سالخوردگی. ترسناک هم می شود وقتی دقیقن شیر فهم نشوی که این وسط تو سال ها را خورده ای یا سال ها تو را. اما راستش را بخواهید بر خلاف چیزی که خیلی ها تصور می کنند آنقدرها هم به سن و سال دخلی ندارد. شک ندارم سالخوردگی درست انتهای جاده ی انگیزه ایستاده، با اشتیاق، منتظر آنهایی که به ته می رسند. ایستاده، نا غافل، بی آنکه چین های روی پیشانی ات را بشمرد، یا موهای سفید اطراف شقیقه ات را وارسی کند یا حتی اعداد داخل شناسنامه ات را، پس گردنت را می گیرد و کله پات می کند.

مردک سه-چهار سالی از من جوان تر بود. اقل کم به ظاهر. شکر خوردم پیش چشمش اشاره کردم به هندوانه ای که سینه چاک نشسته بود بالای دور همی ِ میوه ها و دلبری می کرد و با خنده به مغازه دار گفتم: "پس شکر خدا هندونه ی شب یلدا که نگرانش بودی هم رسید"
هنوز جواب خود شیرینی ام را از مغازه دار نگرفته بودم که دست انداخت و نقاب از روی صورتش برداشت و در حالی که مثل خُر خُر توی دزد عروسک ها لحظه به لحظه چین به پیشانی اش می افتاد و کمرش خم می شد و موهایش سفید می شد و نور از چشمانش می رفت با صدایی لرزان گفت: "کدوم یلدا آقا! نه برفی هست، نه پولی، نه کَس و کاری، نه فرصتی، نه حوصله ای" اینها را گفت و کمرش را راست کرد و از توی جیب کاپشنش یک ماسک سیاسی، فلسفی، منطقی، تحلیل گرایانه بیرون آورد و روی صورتش گذاشت و این بار با صدای ش.هرام ه.مایون ادامه داد: "اینجا که همیشه ی خدا شبه، حالا چه فرقی می کنه یه دقیقه کوتاه و بلند، دلت خوش ِ ها آقا"
در مورد حوصله و فرصت باهاش موافق بودم. نه حوصله ی بحث کردن داشتم و نه فرصتش را. یکی کوبیدم در ِ کون یکی از هندوانه ها، صدای رسیدن داد. کشیدمش بیرون، گذاشتم روی ترازو، گفتم: "یلدا رو نمی دونم، اما هندونه خوردن که حوصله نمی خواد. انگیزه می خواد... عین زندگی" بعد مبلغی که باید بابت انگیزه ی سبز و سرخم پرداخت می کردم روی پیشخوان مغازه گذاشتم، با مغازه دار و آقای سالخورده خداحافظی کردم و آمدم سراغ زندگی...

نظرات 19 + ارسال نظر
عاطی یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 21:20 http://www-blogfa.blogsky.com

توی چند تا کتاب و وبلاگ و نوشته ی دیگر هم خوانده بودمش.هروقت میخواندم خنده ام میگرفت. کتابی که ارشاد مجوز داده.وبلاگی که می شنساسمش.روزنامه ی سیاسی و اجتماعی کشورم و هرجای دیگر

خنده ام میگیرد

فتحه ی کس را میگویم

:دی

ما شرمنده :-)

صدیقه (ایران دخت) یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 21:22 http://dokhteiran.blogsky.com

سلام
این اولین یلداییه که هیچکس خونمون نیست... من و مامان و آقاجون تنهاییم ... بی حوصله م. عصبانی م از دست کسایی که یادشون رفته تنهایی دختر ته تغاری خونه امشب یه دقیقه بیشتره ... یادشون رفته و دیگه براشون اهمیت نداره ... یلدای تنهارو دوست ندارم.

بعید می دونم اهمیت نداشته باشه ولی خب ترجیح می دم چیزی نگم چون صلاحیتش رو ندارم فقط این که منم دوست ندارم، یلدای تنهایی رو

رها یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 21:24

عالی بود...انگیزه برای زندگی...من برای زندگی م انگیزه های فراوانی دارم ٬ حتی اگر شب یلدایش خبر از مهمونی و شلوغی و اجیل و میوه نباشه...حتی تو تنهایی...من به غزل های حافظش و تو ای پری کجایی حسین قوامی و همایون خرم ش خوشم
یلداتون مبارک

انگیزه هات محشرن، تبریک :-)

صدیقه (ایران دخت) یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 21:24 http://dokhteiran.blogsky.com

کاش امسالم یه گوشه ی این بلاگستان دراندشت یه جشنی دورهمی ای چیزی داشتیم !!!

کاش :-)

سهیلا یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 23:06 http://rooz-2020.blogsky.com/

امسال تنهاترین شب یلدای عمرم بود....خیلی سخته تنهایی...خیلیییییییی زیااادددد....

بله سخته
یلداتون مبارک سهیلا خانوم عزیز

ساجده یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 23:27

امسال به حرمت این شبها بی خیال یلدا شدیم...ازین بابت خوشحالم. اما معنیش این نیست که حوصله وانگیزه نداریم.فقط دوست داشتیم احترام بذاریم به عزاداری این شب ها.
ایشالا بعد صفر دور هم جمع میشیم.قرآن خدا که غلط نمیشه.

ایشالا هر وقت دور هم جمع می شید به خوشی باشه، مهم همینه :-)

سیمین دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 00:03

گاهی
آدم دلش فقط
یک دوستت دارم می‌خواهد
که نمیرد!


افشین صالحی

دقیقن...

خورشید دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 01:00

من امشب دلم تنگ شده. برای همه چیز و همه کس دلم تنگ شده.
من امشب می خوام های های گریه کنم.

هعی...

یلداتون مبارک.

یلدای شما هم خورشید جان :-)

بابک اسحاقی دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 01:21

دمت گرم
عین حقیقته
سالخوردگی کاری به سن و سال نداره
به دل ادمه
این میشه که خیلی ها همسن و من و تو بعد سی سالگی حس پیری میکنن
و یکی مثل مرتضی احمدی تو 90 سالگی با آوازش دل هزار تا آدم رو شاد میکنه و باورت نمیشه این آدم پیر باشه
دمت گرم
روح مرتضی احمدی نازنین شاد

روحش شاد
دم خودت گرم :-)

بابک اسحاقی دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 01:24

جات خالی همین حالا از دور همی یلدا برگشتیم
پیش آرش ناجی بودیم و رفقا جمع بودن
محسن و وحید و پیرزاده و عیالات مرتبطه
چند بار یادم بود زنگ بزنم و یلدات رو تبریک بگم
اما این مانی پدر صلواتی انقدر شیطونی کرد که یادم رفت
الانم که دیر وقته و احتمالا خوابی
همین فقط می خواستم بگم یلدات قشنگ رفیق
ایشالا زمستون خوبی در انتظارت باشه

همیشه به خوشی داداش، دور همی هاتون برقرار
وظیفه ی من بود زنگ بزنم، عذر تقصیر بابت کوتاهی
یلدای خودت مبارک در ضمن

سپیده دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 05:26

بس که عالی بود و پر ... دلم خواست دوباره خوندنش رو قبل از کامنت گذاشتن ... بهتر از این نمیشد برای منی که یلدا رو تنهایی بدون تشریفات بدور از خونواده و دوست و آشنا گذروندم ... دوست ندارم این انتهای جاده ی انگیزه رو ... تموم شدن و خالی شدن منو میترسونه ... بیشتر از اعداد شناسنامه و دیدن چین و چروک صورت ...

مرتضی احمدی نمونه بارز یک انسان بزرگ و دل داده هستند ... کاش بتونیم مثل این بزرگوار تموم سالهای عمرمون رو پربار زندگی کنیم ... یادشون گرامی

انگیزه پیدا کردن زیادم سخت نیست، گاهی اونقدر دم دسته که کافیه مثل زبل خان دستت رو دراز کنی تا...

یلدات مبارک سپیده :-)

هورام بانو دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 08:23

همه دلخوشیم اینه تو جهنم تنها نیستم
انگار دیشب خیلیا تنها بودن
بابا منم تنها بودم یه کم تو واتس اپ چرخ خوردم و حال و احول کردمبعدم خوابیدم تکنولوژی واسه همین روزهاست دیگه
ای ول آقای جعفری نژاد خوشمان آمد از انگیزه تان

ارش پپرزاده دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 14:28

دمت گرم حال کردم با خوند مطلب ...

khatkhati_haye_ziba دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 16:05 http://almatavakolll.blogfa.com

یلدا برام مهم نیس چون به شخصه آدم خونگرم و اجتماعی ای نیستم .

»
اینجا که همیشه ی خدا شبه، حالا چه فرقی می کنه یه دقیقه کوتاه و بلند . . .

تکه ی ظریف و هوشمندانه ای بود.

عباس دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 16:36

((خودکشی ، در هرکسی ، منحصر به خودشه...!
یکی دیگه شیک نمی پوشه... یکی دیگه آرزویی نمی کنه.. یکی دیگه به خودش نمی رسه ...یکی مدام ترانه های غمگین گوش میده... یکی دیگه از خودش عکس یادگاری نمی گیره...! یکی محبت نمیکنه... یکی دیگه نمی پذیره ...! و ... اینگونه است که اکثر آدمها در 30 سالگی میمیرند و در 80 سالگی دفن میشوند...!))
پائولو کوئیلو

زهرا دوشنبه 1 دی 1393 ساعت 18:00 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

این پست و پست قبلی...
کاش یه کم کتاب خونده بودم،حرفای قلنبه سلنبه بودم،می تونستم تضاد این دو تا پست رو تحلیل تفسیر کنم!

شمسی خانم چهارشنبه 3 دی 1393 ساعت 09:19

بخاطر همینه که بابک نمی تونه روحیه منو تضعیف کنه دیگه

پروین شنبه 6 دی 1393 ساعت 09:19

چقدر قشنگ بود. چقدر
فرهیختگی هم به سن و سال نیست. نمونه اش خودت. نمونه اش همین نوشته. خرد از سر و رویش میبارد

محمدصالح جمعه 10 دی 1395 ساعت 19:07

دست به قلمت خوبه آقاجان، باریکلا. ولی حق کاملا با اون سالخورده گرامیه حالا شما با یه هندونه خودتو گول بزن و به خودت انگیزه بده و بشین هندونه بخور و کیف کن، یلدارو با هندونه و دور همی و این چیزا خوش گذروندی، بقیه شبا چی؟ الکی خوش بودن فایده نداره.
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد