هفتگ
هفتگ

هفتگ

در جستجوی مونیکا بلوچی (3)

+ قسمت اول

+ قسمت دوم


همه آتش ها از گور این آرش ناجی بلند شده بود . در سفر تایلند با منیر خانم آشنا شده بود و طوری از تبحر او تعریف می کرد که آب از دهان هر شنونده ای راه می افتاد . می گفت این زن با دستهایش معجزه می کند . قیمتش هم مناسب است فقط تنها ایرادش اینست که جا ندارد . مکان باید از خود شما باشد .


همان هفته اول که آسانسور خراب شده بود یک چهارشنبه روزی بود . پاگرد طبقه دوم را که پیچیدم صدای پچ پچ مبهمی به گوشم رسید . صدای نجوای آرام یک زن و مرد . صدای مرد تابلو بود . باقرلو صدایش از یک فرسنگی مشخص است اما صدای زن برایم آشنا نبود یعنی مطمئن بودم که مریم نیست . صدای بسته شدن در به گوشم خورد . از جلوی خانه شان رد شدم و به در واحد خودمان رسیدم . کلید را در قفل انداختم و الکی در را باز و بسته کردم اما داخل نشدم . در خانه باقرلو باز شد و دوباره صدای آن زن ناشناس به گوشم خورد .  شنیدم که باقرلو به زن گفت : بفرمایید . حتی صدای شمرده شدن اسکناس ها را هم شنیدم . می دانستم که مریم تا ساعت 7 در موسسه کلاس دارد و حتی مطمئن بودم امروز همان چهارشنبه یک درمیانی است که باقرلو از سایبرتک مرخصی می گیرد تا مثلا برود استخر و آب درمانی برای دیسک کمرش . مردک چاخان گوی خیانتکار . همه تکه های پازل به طرز ناجوری با هم جور شده بودند تا شکی که اینجور وقتها به جان آدم می افتد حقیقت داشته باشد .

در را که با لبخند باز کرد فقط یک شورت تنش بود . فکر کرده بود منیر خانم که البته آن موقع اسمش را نمی دانستم چیزی جا گذاشته است . همچین خوشحال لبخندی هم رو لبش بود که با دیدن چهره غضب آلوده من همانجا ماسید روی صورتش . خجالت نمی کشی ؟ با تعجب گفت : ببخشید الان یه چیزی می پوشم . گفتم : خودت رو به خریت نزن محسن من میدونم اینجا چه خبره . با حالتی دوگانه و مردد از اینکه من واقعا فهمیده ام یا نه دوید توی اتاق خواب و یک پیژامه و رکابی پوشید و بیرون دوید و همانطور که داشت بند تنبانش را سفت می کرد که از باسنش نیفتد نفس نفس زنان پرسید  : چی شده ؟ چه خبره ؟


دو تا تشک روی هم افتاده بود وسط پذیرایی برای اینکه اضافه وزن آقا یک وقت فشار به شکم گنده اش نیاورد . پرده های پذیرایی کشیده شده بود و اتاق نیمه تاریک بود . چند تا شمع خاموش هم کنار تشک ها روی زمین بود و بویی شبیه عود و عنبر هم در فضا به مشام می رسید . گفتم : واقعا خجالت نمی کشی محسن ؟  گفت : چرا آخه ؟ مگه من چیکار کردم ؟

گفتم : موش مرده بازی در نیار خودم صدای زنه رو شنیدم . محسن پرده های پذیرایی را کنار زد و نور خورد توی چشمهایم . بعد هم گفت : به خدا می خواستم بهت بگم . یعنی اول از همه می خواستم بیارمش خونه تو ولی روم نشد . و بعد با لبخندی مصنوعی گفت : این منیر خانوم بود بابا . همون که آرش تعریفش رو کرده بود . یادت نیست ؟


جعفری نژاد دهانش از تعجب باز مانده بود . نمی دانست باید باور کند یا نه . نمی دانست سر کارش گذاشته ایم یا داستان حقیقت دارد . باقرلو با گوشی رفت صفحه اینستاگرام ناجی و عکس دو تایی منیر خانم و ناجی را در تایلند نشانش داد .

بعد هم صفحه فیس بوک خود منیر خانوم را نشانش داد . اینکه منیر خانم یکی از بهترین ماساژورهای ایران است و اگر سابقه آشنایی با ناجی نبود شاید تا یکسال دیگر هم وقت نداشت بیاید و باقرلو را مشت و مال از نوع تایلندی بدهد . باقرلو گفت : ممد به جان عزیزت ! این زن اصلا استاده . یه روغنایی داشت مال خود تایلند . همچین پشتم رو مالید همچین تنم نرم شده بود که باور کن من با این هیکل خشک و قزبیتم می تونستم سرم رو بکنم توی ....نم . به جان ممد با سه جلسه ماساژ اصلا دیسک میسک تموم شد رفت پی کارش .


جعفری نژاد نگاهی به من انداخت و گفت : اوسکولم کردین نه ؟

من و باقرلو گفتیم : نه بابا  . به خدا راست میگم

رو به من پرسید : تو چرا ؟ تو که دیسک نداری .

گفتم : مگه حتما باید دیسک داشته باشم . تو بدت میاد یه همچین زنی بیاد ماساژت بده اونم مفتی ؟

پرسید : مگه مفتی میده ؟ ( ماساژ)

گفتم : نه دیگه من اون یه بار رو مهمون باقرلو بودم به عنوان حق السکوت

جعفری نژاد گفت : شما خالی می بندین . من باورم نمیشه

باقرلو جواب داد : ممد جان ! تو خودت جای من . یه روز کمرت همچین می گیره که نمیتونی تکون بخوری . زنگ میزنی به ناجی بیاد یه کم ماساژت بده اونم میگه چاره کار دست استادشه . این منیر خانوم تو ماساژ کمربند مشکی داره دان هفت . یادته رفته بودیم استخر ناجی ماساژت داد گفتی خستگیم در رفت ؟ فکر کن اگه ناجی جواد نکونام باشه این منیر خانوم تو مایه های لیونل مسی می مونه . تو باشی به زنت میگی یا قضیه رو مخفی می کنی ؟ اصلا زنت باور می کنه یا قبول میکنه یه زن با این شکل و قیافه اساطیری  یه خانوم بلوند  بدون روسری ، نه اینکه از سرش افتاده باشه ها ، کسی که کللن اعتقادی به روسری نداره ، شبیه ملکه های مصر باستان ، سنگی و سرد و عمیقن جذذاب از اون  لامصصصبا با موهای مِش استخونی کوتاه ، سیگار به دست ، از اون بلوندهای شهرآشوب آریزونایی دست به شوهرش بزنه ؟


جعفری نژاد همانطور که چشمانش موذیانه برق می زد گفت : من تا خودم نبینم باورم نمیشه

پیرزاده از آشپزخانه بیرون آمد و گفت : منم تا خودم ندیدم باور نکردم . حق داری دوستم .

جعفری گفت : پس همه خبر دارن جز من و آقا طیب . اکیپ دارید واسه خودتون ؟ منو بگو دلم خوشه از سوراخ در همه چی رو زیر نظر دارم .

پیرزاده دستش را گذاشت روی شانه جعفری نژاد و گفت : این هفته من نوبتمو رو میدم بهت . غصه پولش رو هم نخور .

من و باقرلو همزمان گفتیم : برو بابا باقالی . تو ور دار پول تعمیر آسانسور رو بیار نمی خواد فردین بازی در بیاری .

جعفری نژاد گفت : آخه گناه نداره ؟ نامحرمه خب

و پیرزاده هم گفت : توی رساله هم نوشته . اگه به قصد لذت باشه حرومه ولی اگر هدفت درمانی باشه چه اشکالی داره ؟

باقرلو هم با خنده گفت : آره ممد جون سعی کن . هدفت درمانی باشه


همین دیگه . یک قرار مردانه با هم گذاشتیم که اولا پیرزاده جلوی دهنش را بگیرد و آقا طیب بویی از ماجرا نبرد و دست زیاد نشود تا آمدن منیر خانم مثل نویسنده مهمان جمعه هفتگ  نشود که هر شش هفته یکبار نوبت به ما برسد و دوم اینکه از منیر خانم خواهش کنیم که دیگر توی راه پله سیگار روشن نکند و شهر آشوبی به راه نیاندازد .



پایان ....




نظرات 47 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:18


رسمن پوکیدم از خنده، دم ت گرم جناب اسحاقی!
اصن قیافه جناب باقرلو با شرت
توصیفات فوق العاده بود!

عرض ارادت

فروغ چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:18

به به ؛ به به؛
چشم مهربان و مریم و مهناز و روناک روشن!
به نظرم فکر یه خونه باشید واسه چهارتاتون ،خدا بهتون رحم کنه

رها چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:20

در ضمن ایقد خوشحالم کامنت اولم!
و اینکه چرا کامنت منو از رومانی پخش کرد؟!
فیل شکن م بسته س!!

والا چه عرض کنم ؟

ساجده چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:25

عه وا خاک به سرم

خدا نکنه

جعفری نژاد چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:47

دهنت سرویس پسر
خیلی خوب بود

چاکریم

صهبا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 20:49

اونوقت مهربان خانم چی گفتن؟ با دستان نوازشگرشان تشویقتان کردند؟
دیگه میخواید لذت ببرید چرا اصرار دارید بچسبونیدش به حلال؟؟
ماساژ چه بخوای چه نخوای اجزا و اندام جنسی رو هم تحریک میکنه... حالا بیاد به دست یه شهرآشوب هم انجام بشه!!!
اونم تو ذهن و فکر مردهای ایرانی!!!!
من نمیدونم چرا مثل موشهای ترسو یواشکی این لذت حلالو می برید؟؟! مررررررد باشید عیانش کنید خب
جنبه درمانی داشته
زنتونم واسه درمان لخت میشه میره پیش جرج کلونی واسه ماساژ.
والا... عدالت رعایت میشه...
چرا شما مثل بزهای ترسو این لذت حلالو با قایم باشک بازی می برید ؟؟؟

سلام علیکم
جدا از اینکه این یک داستان طنز بود و قسمت اخر خیلی اتفاقی و بعد از نوشتن پست ماقبل توسط محسن باقرلو به ذهنم خطور کرد من صد در صد موافق نقد هستم اما ترجیح میدم جواب شما رو ندم . شما ادب رو رعایت نمی کنید دوست عزیز .
بز ترسو ؟ موش ترسو ؟

صهبا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:04

معذرت میخوام با این توصیف گیرا
"سنگی و سرد و عمیقن جذذاب از اون لامصصصبا با موهای مِش استخونی کوتاه"
ارضا نشده باشید و باغچه رو آبیاری نکرده باشید خیلیه!!!
نمیدونم چه اصراری دارید غیرجنسیتی جلوه بدید همه چیز رو
وقتی تک تک جملات توصیفی راجع به این خانم طوری نوشته شده که انگار از ذهن و دهن یه مرد هیززززز بیرون اومده، چه اصراریه که پنهون کنید و عمل رو حلال و درمانی جلوه بدید؟؟
لذت بردید نوش جونتون!!
گشنه بودید مونیکا رو روحت و جسمتون به عنوان غذا خورد، اوکی!!!! فقط یه جو مردونگی داشته باشید با افتخار ازش یاد کنید،
نه مثل مارموزهوی مارمولک آب زیرکاه... یا عذر میخوام آخوندهایی که کتاب هایی تحت عنوان کلک های فقه یی می نویسن و آموزش میدن چطور دور بزنید قوانین رو

کمی مرد باشید

با عرض پوزش، در نوشتن این داستان عنصر مردانگی یی به جز آلت جنسی برافروخته مردانه دیده نمیشه... چه واقعی باشه چه تخیلی... مهم اینه که در ذهن راوی رخ داده!!

رها چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:09

یعنی صهبا باور کرده این جریان رو؟؟؟!!!
این فقط یه داستان بود ٬ هاااا!!
این خزعبلات چیه سرهم کردی؟؟!!!

رها جان بی خیال شو خواهر

صدیقه (ایران دخت) چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:16 http://dokhteiran.blogsky.com

وای مرسی ... ترکیدم از خنده ...
اقا به عنوان یه ماسور تقریبا حرفه ای، یه جلسه بزارید من بیام کار این منیر خانومو ببینم یکم ازش یاد بگیرم ... البته که شایدم اون مجبور شه از من یاد بگیره (خودشیفتگی از صفات بارز من است )

ارادت

صهبا به رها چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:24

تو جمله آخرم گفتم چه واقعا رخ داده باشه چه نداده باشه، در ذهن نویسنده داستان رخ داده.....
و اینجاست که فاجعه آغاز شده
و این که از همچین موضع ترس عوامانه یی نوشته بشه دور از شان انسانیه....
اینکه به بهانه خنده بخوایم هرررر چیزی بگیم،
اونم شماهایی که یه سر و گردن بالاتر از عوام جامعه هستید و باید برای پایین تری ها الگو باشید ، اگه بخواید به این چیزها بخندید ، واقعا جای درده...
از شماها که انسانهای اهل مطالعه و نوشتن و تفکرید همچین چیزی بعید بود
کاش آدمها یاد میگرفتن قبل از هر چیز شهامت داشته باشن، آزاده باشن، و تاوان انتخابای غلط و اشتباهات زندگیشونو تنهایی با غرور پس بدن.... نه با سفسطه کردن و تقصیر رو گردن دیگران انداختن و همه انسانها رو خبیث نشون دادن
با تشکر


اینجا آیکن آب خنک نداره
من به شما گل تعارف می کنم

شرمین چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:29

صهبا اینا چیه میگی
داستان جنبه ی طنز داره

صبا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:31

خیلی هم خوب و عالی بود
این صهبا تا حالا طنز نخونده ؟!!!

بوی تسویه حساب میاد صبا جان
ربطی به مطلب من نداره این عصبانیت و مهمل گویی

صهبا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 21:40

بیشتر از طنز به هجو شبیه بود!

خنده تلخ و گریه داره اما خنده فکر نمی کنم!

در هرصورت اگر با برچسب زدن به من به عنوان کسی که طنز تو عمرش نخونده، جشنتون تکمیل میشه و خوشیتون مدام، بفرمایید خوش باشید. من طنز نخونده، شما خدایگان طنازی!!!

صدیقه (ایران دخت) چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 22:10 http://dokhteiran.blogsky.com

اقا راستی ... محض اطلاع همگی حضار عرض کنم. اگه خیلی طالب ماساژ عالی و بی نقص هستید به جای تایلند تشریف ببرید مالزی ... هم از نظر علمی و هم عملی مالزی خیلی بالاتر از تایلنده ...
همینطوری الکی خواستم یکم اطلاعات بدم

من هرچی اطلاعات دارم از آرش ناجی دارم که این دوره رو تو تایلند دیده
و راضی بود

afo چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 22:30



vay vay vay ... khoda charato bokone

جان ؟

موافق صهبا چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 22:52

فیلم صحنه دار شنیدین؟دیدین؟
توی تموم این فیلما داستان یه چیز دیگستو روایت اصلن صحنه نیست!!!!!فیلم یه داستان داره و یه هدف....
حالا این وسط میان ویه سری مسائل رو به فیلمشون اضافه میکننو میشه فیلم صحنه دار یا مثلا داستان صحنه دار!!!! ...چنین قسمتایی صرفا برای جذب مخاطبایی که دنبال این قسم مسائل اند به فیلم اضافه میشه و هیچچچچچچچچ علت و ارزش و هدف دیگه ای نداره......این که در داستانتون هرآنچه رو که باید اضافه کنید به بهانه طنز جالب نیست.....
به نظر من اون روحانی که میگه زن همه جوره مرد رو به گناه میندازه و باید کاملا پوشیده باشه ذهنش مریضه.....یا بهتر بگم مریض جنسیه.....
اما کسایی که میان تو داستاناشون از ماساژ توسط یه شهرآشوب صحبت میکنن هم به نوعی میتونن به همون مریضی فوق دچار باشن!!!!!

ممنون از نظرتون

ساجده چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 23:13

من صد در صد نه اما تا حدودی با صهبا موافقم. به نظرم ما اجازه نداریم به بهانه طنز همه چیز رو زیر پا بذاریم حتی حیا رو!!!
این قسم موضوعات با زمینه طنز داره وارد این وبلاگ میشه که فکر می کنم بهتره بیشتر مراعات بشه.
با احترام کامل به همه نویسنده های این ساختمون علی الخصوص آقای اسحاقی

ممنون ساجده جان
شما یک دختر خانم مقید و معتقد هستید
اگر مطالب بنده موجب رنجش خاطر شما شده عذرخواهی می کنم
اما دلیلی نمی بینم که تغییر رویه بدم
اما شما می تونید مطالبی رو که باعث ناراحتی شما میشه مطالعه نفرمایید
ارادت

پیرامید چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 23:29 http://lifeformyself.blogsky.com

با احترام خدمت جناب اسحاقی عزیز... من نه به تندی صهبا که حتی خطور کردن چنین چیزهایی به ذهن یه مرد رو گناه می دونه، ولی کمی ملایم تر از شما گله دارم که بعضی حالت ها و کلمات رو تو داستانتون منتقل کردید... البته حق می دم که قصه ای که از اول شروعش معلوم نیست چه جوری می خواد تموم بشه، ممکنه به چنین جایی ختم بشه، اما شاید می شد بعضی مسائل کمرنگ تر تو داستان مطرح بشه، نه به این وضوح...

انتقاد شما به جاست پیرامید عزیز
اگر واژه یا عبارتی دور از ادب بوده و موجب ناراحتی شما شده عذرخواهی می کنم
فضای وبلاگ یک فضای شخصی هست ولی چون افراد مختلف بازدید میکنن باید مراقب بود . این را بگذارید به حساب اینکه خواستم داستان واقعی جلوه بکند .
باز هم ممنونم که دور از عصبیت و بی تربیتی انتقاد می کنید و من حتی اگر با حرفهای شما موافق هم نباشم حرف شما رو به دیده منت می پذیرم و روی چشمم می گذارم .

پیرامید چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 23:32 http://lifeformyself.blogsky.com

البته یه گله ای هم به صهبای عزیز دارم... نقدی که شما به یه داستان کردید که چرا بعضی مسائل توش مطرح شده، خودش گاهی تندتر و واضح تر و بی شرمانه تر، بعضی مسائل رو مطرح کرده... البته جسارت شما ستودنیه، اما ای کاش یه کمی ملایم تر نقد می کردید...

ممنون از آدمهای فهمیده و منطقی

سحر چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 23:57

اون قسمتی که از پست دیشب آقای باقرلو وام گرفتین خیلی جالب بود

ممنون . اتفاقی بود . یکهو به ذهنم رسید .

باغبان پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 00:01 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

همین الان یادم افتاد امشب قسمت آخر داستانتونه.
خیلی باحال بود
منم ماساژمیخوااام.

هرررررر
ماساژ می خوای ؟
حتما جرج کلونی هم می خوای ؟
شما هم گویا در تخیلاتتون انحرافات اخلاقی دارید ها

رها آفرینش پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 00:07

بسیار پایان بندی هوشمندانه ای داشت...خداییش با آقای باقرلو برنامه ریزی نکرده بودین در مورد پست آخر؟
در مورد نظرات دوستان .... همین که شما با شجاعت کامنت اول صهبا رو تایید کردین نشون میده که قصد بدی از نوشتن این داستان نداشتین...
ولی برام سوال شد که ایشون که انقدر از محتوای این قصه ناراحت شده بودن و ادعای ادب و حیا و ...داشتن،چرا به خودشون اجازه دادن به خانمهای محترم شما توهین کنن ، اونم با اون لفظ بد!
اینو هم بگم که از همون پستهای اول این ساختمان میتونستم حدس بزنم که شوخیهای خصوصی شما ، مخصوصا آقایون کم کم پاشون به اینجا باز میشه...
دیگه کم مونده وزارت ارشاد برای نوشته های وبلاگها هم مجوز صادر کنه!

انصافا هماهنگی نشده بود
اگه جواب کامنتهای پست اول رو بخونید متوجه می شید که برای ادامه داستان هیچ برنامه ای نداشتم و وام گرفتن شخصیت پست قبلی باقرلو کاملا اتفاقی بود . از روز اول به فکرم بود که این سوء تفاهمی باشه و این خانم مرموز مثلا کسی باشه که به بهانه تمیز کردن خونه به جای خانوم معتمدی وارد ساختمون شده . اما در یک تغییر مسیر ناگهانی ایده شیطانی و پست فطرتانه ماساژ به ذهنم رسید و تبدیل شدم به مردی خیانتکار و هیز و این حرفها
در مورد کامنت اون دوستمون هم باید بگم که کسی که دم از اخلاق میزنه باید مواظب حرفهایی که از دهنش در میاد باشه . مطمئنا اون حرفهای زشت به خاطر عصبانی کردن من بود که خوشبختانه من با حرف های زشت کسی که منطق و ادب نداشته باشه ناراحت نمیشم . همونطور که گفتم کامنت این عزیز بوی تسویه حساب میده و ربطی به داستان من نداشت .
در مورد شوخی های مردانه هم طبیعیه که آقایون شوخی هایی به مراتب زننده تر داشته باشند . مطمئنا اگر من قرار بود در یک رسانه همگانی بنویسم امکان نشر همچین داستانی وجود نداشت همونطور که بعضی از دوستان اینجا هم اظهار ناراحتی کرده بودند . به شخصه فکر نمی کنم نوشتن از این موارد در وبلاگ ایرادی داشته باشه و قرار هم نیست همه سلیقه شبیه به هم داشته باشند .
ممنون از لطف و تایید جنابعالی

آرش پیرزاده پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 00:11

سلام خیلی باحال بود خندیدم .......
اقا چرا از دید تو من یه موجود دهن لقم همیشه

آرش جان خواستم شخصیتت یخورده طنز باشه
وگرنه تو سنگ صبور منی
تو معتمد ی
عشقی
نفسی

عاطی پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 00:17 http://www-blogfa.blogsky.com

اصن یادم رفت میخواستم چی بگم :دی ی ی ی ی ی ی ی ی ی

خیلی ی ی ی ی جالب بوووود :)))) یعنی من نقش آقای جعفری نژاد رو دوست داشتم درین داستان شدیییید :دی ی ی ی ی. وهمینطور مانی ک یک ساختمون رو رسوا کرد:دی ی ی ی

سیروس شمیسا.یه کتاب نوشت به اسم شاهدبازی در شعر فارسی..ک تاریخچه همجنس گرایی و اینهاست...دادگاهی کردند بیچاره رو..توو دادگاه گفت من کار علمی انجام دادم.اگه اینطوری فرهنگ معین هم مشکل دارد! رو به قاضی کرد و گفت معین را ک می شناسید؟ قاضی گفت: مصطفی معین دیگر؟وزیر فرهنگ؟؟؟
قاضی حتی محمد معین و فرهنگ لغاتش رو نمیشناخت:دی
کلن ربطی با موضوع نداشت.ولی خوب گفتم الکی الکی :دی ی ی

مرسی عاطی
اتفاقا خیلی هم ربط داشت
ممنون از کامنت خوبت

دل آرام پنج‌شنبه 11 دی 1393 ساعت 00:30 http://delaramam.blogsky.com

بامزه بوداااا
البته جذابیت اصلیش برای کشیده شدن پای تمامی ساکنان به داستانت بود. این فضای پستت رو با بقیه پستها متفاوت و پرکشش تر کرده بود.
به نظر من این مدل دنباله دار نوشتن جواب میده. فقط یه هفته طول کشیدنش روی اعصابه که به شیرینی و هیجانش می ارزه

موافقم دلی جان
با توجه به اینکه توی جوگیریات هر روز دارم مطلب می نویسم
بد ندیدم که چهارشنبه های هفتگ فضایی متفاوت تر از پست های تک بخشی معمول داشته باشه و حس می کردم جای داستان توی هفتگ خالی باشه . حرفت رو قبول دارم و تو پست اول هم نوشتم که نوشتن داستان دنباله دار توی هفتگ ریسک هست . دوست دارم چهارشنبه های هفتک قصه داشته باشه و تلاشم رو می کنم که به قسمت سه و چهار نکشه . به هر حال من آدم پرچونه ای هستم و باید به بزرگی خودتون ببخشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد