هفتگ
هفتگ

هفتگ

اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

تا همین یکی دوسال پیش دور هم که جمع می شدیم موزیک رو زیاد می کردیم... یک عالمه چیپس و پفک... و از هفت دولت آزاد می گفتیم و می خندیدیم .... حالا همه بچه داریم به جز الی که چند ماه آینده جشن ازدواجشه.... هله هوله تعطیل چون آروین نباید بخوره ... ولووم حرف زدن و آهنگ، کم چون ایلیا می ترسه... و صد البته دیدار ها هم کم.... خلاصه دست خوش تغییرات شدیم...

یکیشون می پرسه : پسر بودن این یکی هم قطعی شد؟ می گم : آره .... می گه: ای بابا، باز هم پسر، یکی تون یه دختر نیاوردها... خب تو که پسر داشتی چرا نرفتی تعیین جنسیت؟ می گم: خب واسم فرقی نمی کرد که یک دفعه فریماه در همون حال چایی ریختن میگه: نه اصلا.... تعیین جنسیت یعنی چی؟ آدم نباید توی کار خدا دخالت کنه!

می خندیم بهش ... بیشتر به لحن مامان بزرگ گونه اش و من جواب میدم : عشقم این علمه .... خدا خودش گذاشته کار علم به اینجا بکشه که بتونی انتخاب کنی دختر داشته باشی یا پسر...  میگه: بمب اتم هم علمه... و شروع می کنه به گفتن از تقدیر و سرنوشت.... اینکه نباید با تقدیرت مبارزه کنی... خودش پسرش رو هر هفته می بره کاردرمانی... تعریف کرد که اونجا با یه خانمی آشنا شده حدودا چهل و اندی ساله... که مادر یک دوقلوی مشکل دار است.... از نظر ذهنی و جسمی... یکبار که نشسته پای صحبت آن زن، برایش گفته که سیزده سال پیگیر بچه دار شدن بوده.... هر عمل و درمانی انجام داده و در نهایت شده مادری با این شرایط .... پیش فریماه اشکش درآمده و گفته من نباید با سرنوشتم می جنگیدم... قسمت من بچه دار شدن نبوده و خدا خواسته این رو بهم ثابت کنه....

کلا آدم بحث و جدل نیستم... آن روز هم بحث را کش ندادم و فقط گفتم خدا بهش صبر بده ولی من خودم این شکلی به دنیا نگاه نمی کنم... من خدا را مهربان تر می بینم... مهربان تر می شناسم....اینکه با دادن چیزی به بنده اش یه کم انتقام هم قاطی اش کند چون به تقدیرش سر تعظیم فرود نیاورده... نه فکر نمی کنم این شکلی باشد ...

البته به تقدیر و سرنوشت هم اعتقاد دارم به شدت....  حتما یک سرنوشتی هست.... ولی تصورم این است که هر چه هست قابل تغییر نیست... قابل جنگیدن نیست.... اگر قرار است یک نفر توی یک شب تاریک کنار جوب ریق رحمت را سر بکشد، هرکاری بکنی و هر کاری بکند همان می شود... با هزار جور ماشین زمان به گذشته و آینده بروی ... با هزار ترفند لاست گونه بخواهی جلوی اتفاقی را بگیری، فکر کنم نمی شود.... او سر ساعت می میرد... اگر هم مادری هر روز با نگاه کردن به احوال نزار دوقلوهایش به جای یک بار، صدها بار می میرد و زنده می شود ربطی به اصرارورزی به خواسته اش و انتقام جویی خدا ندارد... از اولش قرار بوده همین طوری شود.... قرار بوده آن روز دلش بگیرد و با فریماه حرف بزند و فریماه حرف های او یادش بماند و وقتی توی یک غروب زمستانی دور هم نشسته ایم چای بریزد و برای ما از آن زن بگوید ....


نظرات 16 + ارسال نظر
طاها دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 21:34 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

تقدیر و سرنوشت بعضی جاها دست خود آدمه و بعضی جاها نه،جبر و اختیار تو مسیر چیزی که بهش میگن سرنوشت خیلی تاثیر داره

شاد باشید

علیک سلام
ممنون

خزر دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 21:37

هر آنچه خدا مقدر کرده همان خواهد شد اما از طرفی خوب یا بد عادت کردیم اشتباهات خودمون رو گردن تقدیر و سرنوشت بندازیم !

تقصیر گردن سرنوشت انداختن بی فایدس... یه جور خود گول زدنه...
چی گفتم ؟؟؟؟ خودگول زدن !!!

رها آفرینش دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 21:40 http://rahadargandomzar.blogsky.com/

با قسمت اول صحبتهات که خدا مهربانتر از اینه که بخواد انتقام بگیره از بنده اش کاملا موافقم ولی... اینجوری هم نباید باشه که همه چیز کاملا از اول معلوم و مشخصه... در اونصورت چرا وقتی بچمون مریض میشه میبریمش دکتر؟ خوب یا خوب میشه یا نه!
و یا اینکه اصلا چرا اینقدر روی یکسری جزییات زندگیمون اینقدر حساسیت به خرج میدیم وقتی که بالاخره یا بچمون قطعا قراره آدم حسابی بشه یا نشه؟
چرا در مورد ازدواج اینقدر تحقیق و سبک و سنگین میکنیم در حالیکه از پیش مشخصه که خوشبخت میشیم یا نه؟
نه مهربان جان،فکر نکنم اینجوری ها باشه... ولی خودمم نمیدونم چه جوریاس...اگه کسی میتونه حدس بهتری بزنه بگه ما هم در جریان قرار بگیریم...مرسی
این پسورد پایینی که وارد کردم سه رقم آخرش شماره شناسنامه ام بود(((((:

نگران نباش.... هیچ کس دقیا نمی دونم چه جوریاس... خیالت راحت...
همین که با یه قسمت حرفام هم موافق بودی خودش کلیه.... از بس اختلاف نظر و سلیقه هست ...

afo دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 21:49

manam ziyad shenidam az in o on ke nabayad to kare khoda dekhalat kard ... valla chi begam ?!!!!

شنیده ها بسیاره.... ولی خب هیچ وقت دقیقا نمی فهمیم کدوم درست بوده و کدوم غلط...

رها دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 21:51

مگر نه اینکه خدا بارها تاکید کرده که اجابت میکنم بنده ای رو که از تمام دنیا قطع امید کرده؟
مگر نه اینکه تو دعاهامون داریم که خدا هرگز از اصرار بنده هاش خسته نمیشه و دوست داره فقط و فقط از خودش درخواست کنن؟
مگر نه اینکه خدا خودش گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؟
منم باهات موافقم مهربان جان، محاله خدا با این همه عظمت و بزرگی،با این همه اشتیاق واسه شنیدن صدای بنده هاش، به خاطر درخواستایی که صادقانه از خودش خواستن مجازاتشون کنه...
به راستی که بهترین اجابت کننده س...

ممنون رها از کامنت قشنگت...

مهراب دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 22:02 http://mehrabkamali.blogsky.com

سلام
وبلاگتون زیبا بود و زیبا تر نوشته هاتون

موفق باشید و پاینده

وبلاگ من نیست که اینجا.... کلی صاحاب داره همه هم گردن کلفت

دوست دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 23:24

سلام من با حرفای شما کاملا موافقم ولی کاملترشو من به شما می گم،خدایی که من میشناسم انقدر مهربونه که عاشقه بنده هاشه،مثلا درمورد بچه دار شدن،میبینه یه چیزایی این وسط ناجوره و دو تا ژن قراره با هم نسازند چون ما مختاریم و همسرمونو خودمون انتخابش کردیم،خدا برای اینکه بنده اش اذیت نشه نمیذاره بچه دار بشه مبادا نتونه تحمل کنه رنج فرزند معلول رو،منتهی وقتی ما اصرار می کنیم خدا بهمون میبیخشه اون چیزی رو که خواستیم،ولی برای اینکه این اتفاق نیافته همیشه تو دعاها و خواسته هاتون بهترین خیر رو بخواید که بهترین رو نصیبتون کنه،خدا خیلی مهربونه

ممنونم... قشنگ گفتی....

نورا دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 23:28

من خیلی وقت پیش ها یه داستان از ایرج میرزا خونده بودم با همین موضوع که یه خانم و اقایی با اصرار بچه دار میشن و بچشون ادم بزهکاری از اب در میاد که ولدینش از داشتنش پشیمون میشن الان نوشته ی شمارو که خوندم یاد اون داستان افتادم. راستش خودمم در این مورد راجع به شما فکر میکنم به تقدیرو سرنوشت هم اعتقاد دارم اما تو این قضیه با تناقض های زیادی مواجه ام یکیش اینکه خیلی چیز ها هست که روایت شده عمرو کوتاه یا بلند میکنه یا چیز هایی از این دست من فکر میکنم حتما راه برای تغیر دادن زندگیمون هست مامانم چند وقت پیش ها میگفت که از یکی شنیده علت اینکه میگن اون دنیا روز حسرت اینکه خدا مثل یه فیلم زندگی مارو به اون شیوه ی درست تری که میتونسته باشه بهمون نشون میده و ما میبینیم که اگه خیلی از اون خطا هامونو نمی کردیم زندگیمون چه جوری میشد و تو دنیا چه جوری بود؟؟! مثل این قلم چی لامصب که تراز ادم و وقتی غلط هارو نمیزدی میده و فقط حسرته و حسرت و حسرت و صد البته که حسرت اون دنیا خیلی وحشتناک تره.

من هم فکر می کنم راه برای تغییر های کوچیک هست.... ولی در کل داستان خیلی جای تغییر نیست
قلم چی... صبح های جمعه ... رتبه و تراز... یادش به خیر...
جوونی کجایی که یادت به خیر

نورا دوشنبه 15 دی 1393 ساعت 23:30

ببخشید راستی سلللام بر مهربان بانوی عزیییز

علیک سلام

بشرا سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 05:29 http://biparvaa.blogsky.com

خیلی خوب و قشنگ گفتی مهربان ....
من هنوووز با این قضیه ی جبر و اختیار مشکل دارم ... با این قضیه ی تقدیر و سرنوشت...
مثلا توی همین مثال بچه و تعیین جنسیت یا مثلا بچه دار شدن و. مثل فرقه ای از مسیحیت که از وسایل پیشگیری از بارداری استفاده نمیکنن چون میگن دخالت توو کار خداست...هنوز ذهنم درگیره ....که کجاها ما از خودمون اختیار داریم و کجاها سرنوشتمونه ...
اما به یک چیز قلبا معتقدم و اینکه خدا خیلی مهربانتر و بخشنده تر از تصورات محدود ما زمینیهاست...

پروین سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 06:21

من هم کاملاً باهات موافقم که خدا انتقام جو نیست. بخصوص که مثلاً مثل این مورد خاص انتقام عدم تسلیم مادر را با بیماری فرزندان بگیرد. اما در مسالهء جبر و نقدیر و اختیار خیلی سوالهای بی جواب دارم. نشستم ده دقیقه برایت نوشتم اما آخرش انقدر پراکنده بود که بی خیال شدم!

افروز سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 09:55

با خوندن این پست یاد این افتادم که بیشتر دردهای ما بخاطر دعاهایی است که اصرار به اجابتش داریم منم فکر میکنم خدا دلش نمیخواد بنده هاشو اذیت کنه شاید گاهی یکم سربسرشون میذاره که اینم بخشی از زندگی همه ماست که دردو لذتو با هم داریم

سمیرا سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 10:12

منم باور دارم که خدا خیلی مهربونه ولی هنوز نفهمیدم چرا جواب بعضی از دعاها رو دیر میده یا اصلا نمیده؟ چرا خیلی وقتها بنده سالها صداش میکنه و جوابی نمیاد؟نمیدونم...

تیراژه سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 16:04

و یه روز هم که من از صبحش نشستم پستهای چهار سال وبلاگم رو شخم میزنم و به این سالها و روزهایی که رفت و افکارم و نوشته هایم و تقدیر و انتخاب و چی فکر میکردم و چی شد یا کی فکرشو میکرد اینطوری بشه فکر میکنم و مغزم گر گرفته .. میام هفتگ و این پست تو رو میخونم
اتفاقیه یا هر چی..اما پستت در این لحظه برای من خیلی خوب بود..مرسی

رها- مشق سکوت سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 17:53 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

منم فکر میکنم که خدا مهربونتر از اینه که با بنده هاش سر لج و لجبازی داشته باشه و دنبال ثابت کردن قدرتش بهشون باشه!
منم به تقدیر و سرنوشت، تا یه حدی اعتقاد دارم
شاید توضیحش یه کم سخت باشه، اما من فکر میکنم، تقدیر و سرنوشت هرکس، از یه حد و حدودی به بعد، با توجه به تلاشش و زحمتش و ارزشی که برای زندگیش قائل میشه، نوشته میشه. انگار مرحله مرحله است و تو اگه بتونی از یه مرحله بگذری، تو مرحله ی بعدی تو شرایط دیگه ای قرار میگیری.
البته وقتی اتفاقات ناخوشایند خارج از کنترل پیش میاد، مثله مرگ، مثل بیماری و اینجور چیزا، بیشتر سعی میکنم به این تقدیر و سرنوشته و اونکه حتما حکمتی توش بوده پناه ببرم

ونوس چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 08:31 http://www.venouse.blogfa.com

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود اراده اوست

راستی مهربان بانو قدم تو راهیت مبارکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد