هفتگ
هفتگ

هفتگ

مرزهای آبی

سلام.نامه نوشتن توی این روزگاری که صدا به صدا نرسیده پیغام ها می رسد خیلی محلی از اعراب ندارد. اما دلم خواست.دلم خواست بگویم چطوری؟خوبی؟حال و بالت خوب است؟خوش می گذرد؟دلم خواست بگویی خوبم. همه چیز خوب است. بی تو فقط می گذرد.اینطوری در به در محبت کردن هاتم.این طوری خراب یک فنجان چای و لبخندم. یک دست روی دست گذاشتن دو نفری.از سر بلا تکلیفی.از سر بی تکلفی.اصلن گمانم آدم وقتی دلش می خواهد باهاش حرف بزنند، حالش را بپرسند، نوازشش کنند، از این کار ها می کند.من هم آمدم قلم کاغذ کردم و نوشتم خوبی تا بعد بنویسم: اگر حال ما خواسته باشی باید بگویم که.....

اگر از حال ما خواسته باشی باید بگویم که..._یک عمر دلم خواست نگاه کنم توی چشم هات و به جای خواسته باشید بگویم خواسته باشی.جای خسته نباشید بگویم خسته نباشی. جای خدانگهدار بگویم قربانت.تصدقت.فدات._اگر از حال ما خواسته باشی باید بگویم که خوبم.مختصر و مفید دلتنگم..اصلن هم نمی خواهم بیشتر از این صمیمی بشوم باهات.بنشینم سفره ی دلم را برات باز کنم.کار خیلی مردانه ایی نیست... نباشد.قدر یک دریا دلم می خواهدت.قدر قلب یک گنجشک ،بی قرارم.قدر پای یک آهو بی جفت در اواخر اردیبهشت،لرزانم.درد دل کردن صمیمیت می آورد.همین طوری فکر کرده ام که حالا باید نامه بنویسم زیبا.زیبا!با تمام خط قرمزهام آمده ام پای خطوط کم رنگ آبی پشت پلک هات بگویم عاشقم تو را.از خیلی پیش.

تو فکر می کنی وقتی خدا کوزه ها را شکست و آدم خلق کرد مرز هاش را چطور تصور کرد.چقدر خرج مهربانی کرد.چقدر سهم گذاشت برای دوستی ؟چقدر خالی گذاشت برای عاشقیت؟چقدر پر کرد احساس.چرا یادش رفت جای بال بگذارد برای آدم.که هر وقت خواست پر بکشد دلش...که هر وقت خواست برود بنفشه هاش را بیاورد.چرا طوری نکرد یک بوسه این همه خرج بر ندارد.تو فکر می کنی اگر من و تو سوای این همه ادب آداب دارد قرن ها، یک روز، خام خام، با هم مقابل می شدیم، من ،این دوستت دارم را، قدر چند تا آبنبات قیچی باید مزه مزه می کردم که بگویم یا نه؟تو فکر می کنی اگر من و تو هفتصد سال قبل توی یک کوچه ای که انتهاش خدای خانه بود و ابتداش خمار خانه ....؟تو فکر می کنی اگر تاریخ ما دیگر بود،جغرافی ما این نبود.شیمی ما فرق می کرد.فیزیک ما...نه ....بگذریم.....بگذاریم اندام  تو همین طوری بماند زیبا.....؟راستی تو اصلن فکر می کنی؟تو چرا فکر نمی کنی؟چرا هر چه زیباست زیاد فکر نمی کند؟چرا هر چه زیباست بی خیال و رهاست؟

دست کم باید توی قصه ها بودیم.اگر آن روز که شال سورمه ایی داشتی من دست دست نمی کردم.الان جای دست هات...الان جای دست هات روی گونه های یخ زده ام خواب غروب شنبه ایی دلگیر اواخر دی ماهی خشک از سالی سیاه نبود.از آن خواب هایی که می خوابی هوا روشن است،بیدار می شوی تاریک.بعد بغضی غریب می آید راه نفست را می گیرد تا داغ یک دوستت دارم به زبان نیامده را تازه کند.بعد تو بمانی با بغض هات.با سکوت سرشارت .تو بمانی با جالی خالی هات.با نامه هات...با نقطه چین هات...با جغرافیای دلتنگیت با تاریخ بی حوصلگیت با خطوط قرمز بی خودیت با مرز های آبی آخ.

 

نظرات 23 + ارسال نظر
در آرزوی هستی شنبه 27 دی 1393 ساعت 20:46

چقدر زیبا نوشتید. دست مریزاد. عالی

در آرزوی هستی شنبه 27 دی 1393 ساعت 20:51

حرفها و حس های گفته شده و نشده ی خیلی هاست که با قلم زیبایی به رقص کشیده شده....
مانند هنرمندی که دانه های مروارید را به رشته میکشد تا گردنبندی زیبا بسازد، جواهرات کلام را به رشته کشیدید و متنی نو و زیبا آفریدید.
قلمتان مانا و خاطرتان آرام و آزاد و رها و شاد باد

زهرا.ش شنبه 27 دی 1393 ساعت 20:53 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

ناراحــتم ...از چشم و ابرویت

از ارتباط باد با مـویـت

از سینه ریزت از الـنگویت

ناراحتم! از من چه میخواهند !؟


ناراحتم... یاران ، سـَـران بودند

امـّـیدِ مــا ناباوران بودند

این دوستان ، سرلشگران بودند !!

در چادر دشمن چه میخواهند !؟



ناراحتم از خوب های بد

از تو ، از این یارانِ یک در صد

بی آنکه ربطی بین‌تان باشد !

ناراحتم از این همه بی ربط



من در خیابانی پر از خنده

هی اشک می ریزم به آینده

ناراحتم آقای راننده

ناراحتم ... لطفا صدای ضبط ...


پروانه بودم شمع را دیدم

در شعله ، قلع و قمع را دیدم

تنهاییِ در جمع را دیدم

دیگر بس است این عشق آزاری



در خاکِ مطلوبت چه چیزی کاشت ؟

این دل که جز حسرت به دل نگـذاشت

تو دوستش داری و خواهی داشت

اما خودت را دوست تر داری !


ناراحتم از ناتوان بودن

سخت است مال ِ دیگران بودن

دنبال چیزی لای نان بودن

اینگونه من شاعر نخواهم شد ...


عشق آنچـه در ذهـنـت کشیدی نیست

روحم شبیه آنچه دیدی نیست

زحمت نکش لطفا! امیدی نیست

من دیگر آن یاسر نخواهم شد ...



ناراحت از محدوده ی قرمز

می گِریم از رود ارس تا دز

این اشک ها ... این اشک ها هرگز

از مردی ما کم نخواهد کرد



من در خیابانی پر از خنده

هی اشک می ریزم به آینده

ناراحتم آقای راننده

اما صدا را کم نخواهد کرد ...

اما صدا را کم نخواهد کرد ...



از : یاسر قنبرلو

خزر شنبه 27 دی 1393 ساعت 21:46

من و سکوت سرشار از بعض
من و جای خالی ات
من و نامه هات
من و ...
عالی بود
مستدام باشید جناب طیب

نورا شنبه 27 دی 1393 ساعت 22:10

چرا هرچه زیباست بی خیال و رهاست؟!
عاشقانه ی قشنگی بوود شب شنبه ای:-)

باغبان شنبه 27 دی 1393 ساعت 23:28 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

یه جایی خوندم
"چه خالیست کوچه ها از گذر مردان عاشق
چه غریبند پنجره ها از انتظار زنی دلداده"
با خوندن این متن چرا یاد این شعر افتادم؟

نسیم شنبه 27 دی 1393 ساعت 23:53

آخ و امان از دل عاشق مدتها بود چنین دلنشینی نخوانده بودم
ممنون

سحر یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 00:14

خیلی دوسش داشتم
عاااااااااااااااااااالی

ﻏﺰاﻟﻪ یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 00:27

اﻳﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺑﻪ...

مرسی از بیان این همه حس تو قفس مانده
مرسی که این همه خوب نوشید ... مرسی که آخر شبی دلمون لرزید پای دست نوشته هاتون
مرسی که نوشتید

صدیقه (ایران دخت) یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 00:35 http://dokhteiran.blogsky.com

اون به ترنم ته اسمم از قبل جا مونده بود!!!
:(

Mina یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 02:39

چه قدر بعضیا خوب می نویسن
خوش به حال مخاطب چنین نامه هایی

مریم گلی یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 08:14

چه زیبا و لطیف

گنجشک یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 08:41

آآآآآآخ

افروز یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 08:53

بی نظیر بود لحظاتتون پر از حس های زیبا بخاطر صبح قشنگی که رقم زدید

دل آرام یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 10:14 http://delaramam.blogsky.com

این نامه را فقط باید لبخند زد...

سهبا یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 15:22

مثل همیشه بی نظیر و عالی.... قلمتان مانا!

خورشید یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 17:04

آخ..
چقدر خوب و دل انگیز بود.
خوب و دل انگیز.. از اونایی که من و این حافظه ی درب و داغونم از یاد نمی بریم.

پاراگراف آخر محشر بود.

nasrin یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 20:48

Tashakkor agha teyyeb

پرهون یکشنبه 28 دی 1393 ساعت 21:40 http://printemps.blog.ir

این نوشته بیشتر از هر چیز دلتنگم کرد...
شوق داشت، عاطفه داشت، محبت داشت؛ برخلاف نوشته های عصا قورت داده ی خیلی ها - از جمله خودم - روح رهای منعطفی داشت. ممنون برای تقسیم این همه احساس.

الیز دوشنبه 29 دی 1393 ساعت 20:58

دلم نیومد کامنت نگذاشته بروم.
دلنشین بود. ممنونم .

پروین چهارشنبه 1 بهمن 1393 ساعت 00:05

چقدر قشنگ بود. چقدر لطیف و چقدر دلگیر
قلم زیبا و پرتوانتان مانا آقا طیب عزیز

شمسی خانم شنبه 4 بهمن 1393 ساعت 10:44

یاد شعرهای سید علی صالحی افتادم.
قلمتان پاینده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد