پله های پل عابر ِ رو به روی مهرآباد را
بالا می رفتم، شلوغی ِ خیابان دوباره دود گرفته را دید می زدم. داشتم کلمه
پیدا می کردم برای نوشته ی امشب، جمله می چیدم کنار هم که مثل بارهای قبل
سرسری نشود، هول هولکی. قرار بود این طور شروع شود مثلن:
زندگی
دومینوی اتفاقات است. اولی توی اتاق زایمان فلان بیمارستان می افتد. بعد
انگار دست باقی را هم گرفته باشد از پی ِ هم یکی یکی می افتند، اتفاقات...
روی
پله ی نمی دانم چندم صدای ترمز کش دار ماشین به گوشم رسید. ایستادم. نگاه
کردم. موتور سوار از دور ترمز کرد، دیر شده بود. فرمان را چرخاند. پسرک ترک
ِ موتور غلتید وسط اتوبان. خون توی رگهام ماسید!
همه
ی چیزی که می خواستم بنویسم زر ِ مفت بود. آگراندیسمان ِ یک واژه ی چُسکی
به سستیه بنیان دومینو. حالا می خواهم بگویم زندگی دومینو نیست. زندگی
زنجیره ی کامل و همگونیست بافته از اتفاقاتی که می افتند و آن هایی که قرار
نبوده و نیست که بیافتند. پازل مسحور کننده ای از وقوع و عدم وقوع. زندگی
دومینو نیست. نیافتادن یک قطعه یعنی پایان ِ دومینو، یعنی تمام. اما زندگی
سرشار است از لحظاتی که فرا نمی رسند، لبریز از اتفاقاتیست که نمی افتند.
نمی افتند که حیات ادامه یابد، نمی افتند به بهای زندگی.
اتفاقاتی که می افتند مثل پسرکی که از ترک ِ موتور غلتید کف ِ خیابان و نمی افتند مثل مرگ که چند قدم مانده به پسرک زیر پای راننده ی سمند ِ سفید، وسط اتوبان ترمز کرد و متوقف شد
سلام
این پاسخ درست و به جایی بود به ابهامات و سوالات پست قبلی. هرکسی می تونه برداشتی بکنه و این ترمز به جا و به موقع رو شانسی و تصادفی و اتفاق ببینه و مثل سرخوردن موتور سوار حادثه فرض کنه. اما به نظر من تمامش پشت سر هم برنامه ریزی شده است. به دقت و بسیار هم با ظرافت
الان هر آنچه که می خواهم بنویسم زر مفت که نه ، زر زیادی است !
ببخشید
هر کسی پایانی داره، پایان آنی...
کاش فرصت کنیم کمی لبخند بزنیم.
کلا اوونقدر که دست ماست ده برابر دست ما نیست!
گاهی که به سرعت آمدن ها و رفتن ها فکر می کنم بهتر می فهمم که هدف نقشی ست کز ما جای ماند.
آقا نوشته های شما متین و زیبا
اما نمیشد از اول بگید این پسره نمرد بعد الباقی مطلب
بخاطر زیبایی سخن، قلب ما رو آوردین تو دهنمون که، آخه خدا رو خوش نمیاد.
همین زنجیره ای بودنشه که باعث میشه توی تصمیماتم خیلی قاطع نباشم...همش میترسم روی انجام کاری،رفتن سفری ....پافشاری زیادی کنم و بعد اتفاق بعدی اش ناخوشایند باشه و باعث پشیمانی ام بشه...
زندگی دومینوی اتفاقات است. اولی توی اتاق زایمان فلان بیمارستان می افتد...
زندگی زنجیره ی کامل و همگونیست بافته از اتفاقاتی که می افتند و آن هایی که قرار نبوده و نیست که بیافتند. پازل مسحور کننده ای از وقوع و عدم وقوع...
میدونی زندگی هر چیزی میتونه باشه ..
همیشه فکر میکنم اگه قراره به فلان مکان برسیم ، میرسیم ...چون فقط یه راه وجود نداره ولی اینکه از کدوم راه بریم انتخاب ماست..
با هورام بانو موافقم ..."زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاده منو تو برود......" به عقیده ی من زنجیروار بودنه زندگی یا پی در پی بودن اتفاقات دسته خود شخص است آدمها خودشون به اتفاق ،اتفاق نگاه میکنن اتفاق اگه مرگم باشه بستگی به دید طرف داره که حسه خوبی داشته باشه یا بد..!!!
مرسی از زر مفت
پست شما و پست آقا طیب یه جوریه که حرفی ندارم و به جاش فکر و فکر و فکر
جالبه که به جای القای یه تفکر به سبک سریالهای ماه رمضانی و "شاید برای شما هم اتفاق بیافتد" و داستانهای اینچنینی ، فکر سازی کردید ، ایجاد تفکر ، هر کسی مختاره به سبک خودش به این مقوله فکر کنه یا نکنه و به نتیجه برسه یا نرسه و به اشتراک بذاره یا نذاره
زیبا
خداروشکرکه بخیرگذشت..
این زنجیره ء مسحور
کنندهء همیشگی ِ
بودن یا نبودن..
مســـــــئله
اینست..
یاحق...
این حس استیصال در برابر تقدیر نابود کننده است :(