هفتگ
هفتگ

هفتگ

دست های تو تصمیم بود ... باید می گرفتم ...

چقدر دستها به نسبت سایر اعضا و جوارح سهم و سهام بیشتری از زندگی آدم دارند ... مثلن با پاها مقایسه کنید که فقط راه میبرند ... دستها در لمس زندگی ، در زیستن زندگی با ما شریکند ، چشم بسته همه جا را بلدند ، همه چیز را میشناسند ... موقعی که یک عزیزی چشمانمان را از پشت میگیرد با لمس دستها و صورتش او را می شناسند و از این شناختن درست اندازهء ما ذوق میکنند ... وختی داریم یک اس ام اس عاشقانه تایپ می کنیم قبل از ما شهد کلمات را چشیده اند و غرق لذذت شده اند ... وخت نوازش کردن و نوازش شدن ... سیلی خوردن و بغض کردن ... دست زدن برای موفقیت و شادی یک عزیز ... لای موهای کسی رفتن و چون قایق بی لنگر کژ گشتن و مژ گشتن ... وخت گیلاس به زیر گیلاس دیگر کوبیدن پلکانی از میز تا فرش به حرمت رفاقت و کوچکتر بزرگتری ... وخت فندک زدن برای دوست منهدم شده از کج مداری روزگار که دستان لرزان خودش را یارای این کار نیست ... وخت رد کردن پیری یا کودکی از خیابان ... موقعی که توی جاده یک دست به فرمان است و دست دیگر یله روی شانهء همسفر و سلطان جهانم به چنین روز غلام است ... موقع چتر گرفتن روی سر عشق ... وخت بچچه بغل کردن و کالسکه هُل دادن ... موقع گُل یا پوچ بازی کردن و ریسه رفتن ... موقع ریسه بستن برای رجعت مسافرانمان ... هنگام امضای عقدنامه با نگاه زیر زیرکی خیس به چشمان مادر و پدر ... هنگام شمردن پول رانندهء خاور در روز اثاث کشی به منزل نو با هزار امید و آرزو ... موقع بستن کراواتِ پسر را پدر کند داماد ... موقع گرفتن میلهء سرد و بیرحم تابوت عزیزان ... و ...

.

مثل ذهنم پراکنده گفتم ، شما اگر ذهنتان آرام و جمع است می توانید همین فرمان را بگیرید و بشمرید تا بی نهایت ... داستان دستها مفصل است ... دستهای خستهء افسردهء ملایم ... دستهای پیر و چروکیده ... دستهای طفلک زشت از کار زیاد ... دستهای باطراوت گوشتالوی تحریک کننده ... دستهای محکم و باصلابتِ حمایتگر ... دستهای کوچکِ بی پناه ... دستهای چنگ زنندهء حریص ... دستهای دست و دلباز ... اوووووه ... تمامی ندارد ...

.

.

.

پی نوشت :

عنوان ، شعری ست از شمس لنگرودی

.