هفتگ
هفتگ

هفتگ

تازه رسیده خونه،عذاب وجدان داره که بازم مطلبش رو به روز مخصوص خودش نرسونده و الان تو روز جعفری نژاده،تازه باز اگه دست پر بود یه چیزی.خیلی ناراحته،از صبح هم یادش بوده اما انصافن نیم ساعت هم وقت خالی نداشته تا همین الان،خواسته بیاد بنویسه چیزی ندارم که بگم اما روش نشده.یکی از ناراحتیاش اینه که فک می کنه احتمالن بی نظمیش باعث ریزش مخاطبان وبلاگی میشه که ملک خصوصیش نیست.تو فکر رهن دادن اینجاس.اما دلش نیست.کدوم مستاجری مث خود آدم دل میسوزونه آخه( الان مثلن تو خیلی دل میسوزونی چاقال:محسن کرگدن درون)به خودش قول داده از این به بعد مطلبشو نذاره واسه آخر وقت و شب امتحان .خودشو دلداری می ده که آره دیگه من تیپیک این طوریم دد لاینیم آخر وقتیم تیپ شخصیتیم هم همینو میگه برید سایت ایران ذهن ببینید.با این حرفا می تونه همه رو گول بزنه الا خودش.الان به ذهنش رسیده حرفای بی سر و تهشو با یه جمله ی حکیمانه تموم کنه و خلاص.چراغا هم خاموش که با کسی چش تو چش نشه.من فکر می کنم نقطه ی شروع شکست و ویرانی واژگونی و از تاج و تخت افتادن هر کسی دقیقن همون لحظه و دقیقه و جاییه که خودش هم دروغای خودشو باور می کنه.مثال؟کاماااااااان.

نظرات 15 + ارسال نظر
مهرداد یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 01:13 http://foogh.blogfa.com/

بزن زنگووووو
رسیدن بخیر خسته نباشی
بابا انقد صب تا شوم ندو دنبال پول
یه لقمه نون و بوقلمون این حرفا رو نداره
یه خورده از ارش پیرزاد یاد بگیر اخوی
شسه رفته سر شب میاد هوا میکنه میره
چیه تو همش بدو بدو حالا از سر چراغ خاموشی
یه وخت نری تو دیفال به قول اقا باقرلو

راسی اینجا مدیر اپارتمان کیه
کی خصوصیا رو چک می کنه

گنجشک یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 09:28

من یکی از دغدغه هام وقتی که یه نفر تو چشمام زل میزنه و با اعتماد به نفس دروغ میگه همینه که آیا خودش هم میدونه داره دروغ میگه یا واقعا باورش شده؟جددن نمیفهمما
مخصوصا تو محیط اداری از این دروغ ها آدم زیاد میشنوه مثلا مدیرت تسبیح دست گرفته و از افکار خیرش و خوب خواستنهاش برای کارمندا میگه و تو تو دلت یکریز داری میگی تو روحت مردک فلان فلان شده.....
ولی ته دلت میگی شایدم واقعا فکر میکنه انقدر آدم خوبیه
بعد آیا منم ممکنه تو این موقعیت قرار گرفته باشم یعنی یه چیزی در مورد خودم بگم و نفهمم که دارم دروغ میگم؟

دل آرام یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 09:58 http://delaramam.blogsky.com

جمله حکیمانه جای خود اما انصافا اون لبخندی که "کامااااااان" روی لبم آورد هزار مدل آسمون ریسمون بافتن با چاشنی طنز نمیتونست به لبم بیاره. مخصوصا که داشتم تصور میکردم که آقا طیب الان خسته و با عذاب وجدان و بدو بدو داره مینویسه...
خلاصه اینکه شما لبخند به لبمون آوردی و این کلی با ارزشه.

جعفری نژاد یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 10:28

تو از اونایی که سحر ماه رمضون تو عالم همسایگی باس نیم ساعت قبل اذان صبح آویزون زنگ خونه ات بشیم نکنه خواب بمونی و لابد شی به صیام بدون سحری و با لب تشنه

اما اشکالش چیه اصن
داریم می نویسیم اینجا که دلمون خوش باشه، که کاری که دوست داریم رو قاطی آدمایی که دوست داریم انجام بدیم(هفتگ واسه من یکی که همینه و جز اینم نیست) حقوق که بهت نمی دن که معذب کنی خودت رو... اونجوری که خوش خوشانته بنویس، البت که سنگ مرام ِ مخاطب هم هحکمن و حتمن سنگین تر از ایناس، کلن باکت نباشه

االهام یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 11:09 http://elham7709.blogsky.com

پیش میاد دیگه، گاهی همسایمون میره سفر و دیروقت میرسه، گاهی هم خواب میمونه و صبح از خونش بیرون نمیاد.
گاهی آدم فراموش میکنه که خوب کاریشم نمیشه کرد. ولی امان از روزی که یادمون هست و دغدغش رو هم داریم ولی خوب یک روز بیشتر از بیست و چند ساعت که نیست. اونوقته که همه اون بیست و... ساعت رو همش با عذاب وجدان سر میکنیم و آخرم هیچی به هیچی.
مثل من مدتهاست میدونم باید کاری رو انجام بدم یا به کسی زنگ بزنم اما فقط میدونم، این زمانه که نمیدونه.

موفق باشید و نگرانش نباشید.

محسن باقرلو یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 15:48

چن روز پیش با حمید سر یه داستانی صحبت میکردیم ، اوشون معتقد بود هیییییچ آدمی حتتا رییس جمهورا و پرزیدنتا ، روی کرهء خاکی زیست نمی کنن که نیم ساعت وخت خالی و آزاد در طول روز نداشته باشن ... یادم باشه دفعه بعد که همچین تئوری و تزی خواس بده با یادآوری تو بکوفم توو دهنش !!

بابک اسحاقی یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 16:15

برعکس بچه ها که گفتند اشکال نداره
به نظرم این بی نظمی در آپ کردن اصلا خوب نیست آقا طیب
بهتره آپارتمانت رو به یه نفر دیگه اجاره بدی

بابک اسحاقی یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 16:16






الکی مثلا من مدیر هفتگم

مهسا یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 16:52

سلام.راستش دیروز چند بار تو اینستا دیدم شما دارید لایک میکنید فورا اومدم ببینیم پست گذاشتید یا نه.چند بار این اتفاق افتاد.هی دیدم خبری نیست.بعد به خودم گفتم حالا شب میاد میگه سرم شلوغ بود و وقت نکردم و...خووو ببخشید تو خیالم گفتم!

عباس یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 18:11

به محسن باقرلو:
با احترام به تو و مسعود... کاملا با حمید موافقم میدونی بحث بحث اولویت هاست...

خورشید یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 18:56

خیلی جالبین شماها..
کلا..
این نوشته رو دوست دارم. یه طور معذب آشناییه..
کامنتارم دوست دارم.
کامنت جناب باقرلو.. آقا سید موسوی..
آقای جعفری نژاد..
«..لابد شی به صیام بدون سحری و با لب تشنه ..»

:)

زینب یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 20:46

آره راس میگین عباس آقا
بحث اولویت هاس

اگه روز آقا طیب مثل روزی بوده که پست هفته قبل رو داشتن، میتونم حدس بزنم مسیر فلان تا فلان رو حاضر بودن بدون و نقشه ش رو تو اینستا لود کنن ولی وقت نداشتن اینجا رو آپ کنن!!

آیکون طلب پدر داشتن از نویسندگان هفتگ بالاخص مسعود طیب

زینب یکشنبه 3 اسفند 1393 ساعت 20:47

*طلب "ارث" پدر

ساجده دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 15:29

میگم آپارتمان شما ازین صاحبخونه ها نداره بخواد برا پسرش زن بگیره، بیاد بگه آقا لطفا خونه رو خالی کنید میخوایم جهیزیه عروسمونو بچینیم....

همین چندخط هم ازسرمون زیاده...منتظر میمونیم تا هفته بعد.

پروین دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 20:44

خیلی ها اینجا منتظر نوشته های زیبای شماییم آقا طیب عزیز، اما اینکه خودت را مقید بدانی به نوشتن و از سراجبار نوشتن هم خوب نیست از آنطرف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد