هفتگ
هفتگ

هفتگ

قصه هفتم : تیر خلاص (3)

قسمت اول

قسمت دوم


ماه پیشانی شبی که به عقد ناصرالدین شاه درآمد هشت ساله بود . دخترک هنوز داشت در غم برگشتن پدر و مادرش به محمد آباد ضجه می زد . زنان سن و سال دار حرم که دلشان به حال او می سوخت با عروسک و شیرینی آرامش می کردند و مثل بچه های خودشان برایش دل می سوزاندند اما ماه پیشانی مدام بی تابی می کرد و بهانه آقایش ، مرادعلی را می گرفت .


مرادعلی اما افسرده و مستاصل به محمد آباد رسید . یک مهندس روس و دو معمار طهرانی به همراهش بودند و او را تکریم و احترام می کردند و خود سلطان از بابت شروع به بنای امارت پنج هزار تومان به او داده بود . با این حال دلش غمگین بود و مدام فکرش کنار دخترک شیرنینش ماه پیشانی می گشت .

کار بنای امارت ناصری تابستان همان سال شروع شد . مرادعلی هر شش ماه مبلغی گزاف به عنوان مقرری از دربار دریافت می کرد و یک قشون صد نفره تحت الامر او در محمد آباد ساکن شده بودند . به محض رسیدن به طهران خود سلطان یازده پارچه آبادی اطراف محمد آباد را تیول او کرده بود و سال بعد هم حکم رسمی رسید که به مرادعلی لقب معیرالدوله اعطا شده است .

مرادعلی مرد دانا و باسوادی بود اما هیچ فکر نمی کرد که روزی به دربار وصل شود . حالا مراد علی شده بود یکی از رجال دولتی . کسی که سری بین سرها درآورده بود و منزلتی به هم ساخته بود و ثروتی بر هم زده بود . اما با این همه دلش هنوز پی ماه پیشانی بود . سه سالی می شد که دخترکش را ندیده بود و مرادعلی معیرالدوله تمام هم و غمش را گذاشته بود صرف بنای امارت ناصری به این امید که با اتمام بنای امارت ، شاه جهان به منظور تفرج به محمد آباد بیاید و دیدارش با ماه پیشانی تازه شود .

موعد مقرر شش ماهه رسید و از مرکز نه پیکی رسید و نه مقرری . مرادعلی اما به عادت همیشه هر ماه گزارشات ساخت امارت را به مرکز می فرستاد و توشیح نامه سلطان را که نشانه رویت گزارش بود دریافت می کرد بی آن که صحبتی از مقرری کرده باشد . به همراه سومین گزارش بعد از نرسیدن مقرری مرادعلی نامه ای هم به موسی خان مستوفی خزانه دار دربار نوشت به این مضمون که مقرری مدتیست که واصل نشده و عمله و بنا ناراضی هستند و این حقیر از جیب خود به آنها می دهم و اگر مقدور باشد سلام این ملتمس درگاه را به حضرت سلطان برسانید و بابت کار ادامه بنای امارت از ایشان کسب تکلیف فرمایید . پیک که از طهران برگشت موسی خان مستوفی چند خطی در ذیل نامه مرادعلی نوشته بود بدین قرار که : نامه شما به عرض سلطان رسید . فی الحال به سبب برگزاری پنجاهمین سالگرد جشن های قران ، خزانه خالیست و سلطان صاحب قران فرمودند که معیرالدوله خود از مالیات امسال محمدآباد و حوالی بابت ساخت امارت هزینه سازد .

این آخرین مرقومه ای بود که از جانب ناصرالدین شاه به مرادعلی رسید و درست یک ماه بعد وقتی مرادعلی می خواست گزارش جدید را به مرکز بنویسد پیکی از جانب طهران رسید که خبر می داد سلطان به ضرب گلوله میرزا رضای کرمانی به شهادت رسیده است .


شاه جدید ، مظفر میرزا ، ولیعهد شاه شهید وقتی از تبریز به طهران رسید اول از همه اوضاع حرمسرا را سامان داد . مهریه تمام زنان پدرش را تمام و کمال پرداخت و آزادشان کرد .به هریک از زنانی که فرزند داشتند خانه ای هبه داد و برایشان مقرری ماهانه تعیین کرد و زنان بی فرزند شاه را مختار کرد که یا به ولایت خودشان برگردند و یا به عقد رجال کشوری در آیند . اما ماه پیشانی را که یکی از زیباترین زنان حرمسرای ناصری بود به رغم درخواست معیرالدوله ، پدرش به محمد آباد نفرستاد . 

مردی ملاک و ثروتمند به نام اسماعیل خان کلاته ای که اصل و نصب چندانی نداشت به طمع وصلت با خاندان قجر ، وام کلانی به دربار مظفری تقدیم کرد و شاه هم در عوض ، ماه پیشانی را که در زیبایی شهره دربار طهران بود به عقد پسر اسماعیل خان در آورد . ماه پیشانی که چهار سال قبل کودکی بود که با لباس سپید وارد دربار شد اینبار با لباس سیاه از حرمسرای سلطانی بیرون آمد . با آنکه هنوز در آتش دیدار خانواده اش می سوخت بدون هیچ چون و چرا دوباره لباس سپید پوشید و بر سر سفره عقد نشست بدون اینکه بداند داماد کیست و سرنوشت چه پیشانی نوشتی برایش تقدیر کرده است .


+ ادامه دارد ...




نظرات 10 + ارسال نظر
داود (خورشید نامه) پنج‌شنبه 7 اسفند 1393 ساعت 18:25

ساجده جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 09:34

چرا هیشکی نظر نذاشته؟
منم فکرم پیش ماه پیشانی ِ

بهار همیشگی جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 14:31

بی صبرانه منتظر ادامش هستم

تیراژه شنبه 9 اسفند 1393 ساعت 01:35

از این دنباله دارت فقط اولین قسمتش رو خوندم
منتظرم تموم شه بعد با هم بخونمشون ، وبگردی با گوشی شخصیت تازه ای از من برای خودم رونمایی کرده !
چند وقت پیش خواب شما و عزت الله انتظامی و مسعود بهنود و سمیرا بانو و عباس کیارستمی رو دیدم ، خونه ی قدیمی و سماوری که ازش شراب داغ! میریختند توی استکان کمرباریک و با شیرینی نخودی میخوردیم و من غر میزدم که نخود و شراب همخوانی ندارند ، میزبان هم اگر درست یادم مانده باشد پروین بانو بودند و یه برادر جوان هم داشتید اصلا شبیه نبودید ، خواب بامزه ای بود و هشتاد الهفتاد !!
شام سبک تر میل نمایم؟ چشم !

habeyeangur یکشنبه 10 اسفند 1393 ساعت 09:11 http://havashi-zendegi.blogfa.com/

چقدر غم انگیز بود دختر به اون کوچیکی

پروین پنج‌شنبه 14 اسفند 1393 ساعت 07:45

بابک تروخدا تجدید نظر کن در تصمیمت و همین جا بنویس
بیصبرانه منتظرم ببینم ماه پیشانی خانم معیری چرا فامیل پدری اش را دارد و ماه پیشانی کلاته ای نیست.
بنویس
لطفا

ساجده پنج‌شنبه 14 اسفند 1393 ساعت 07:56 http://www.ayatenoor.blogfa.com

آقای اسحاقی من به شخصه عاشق چهارشنبه های هفتگ هستم.همه داستانها رو هم میخونم.نه مثل بقیه دوستان که میذارن اخرش یه جا میخونن.من هرهفته هر قسمت رو میخونم و منتظر هفته بعدمیشم.قصه هاتون جذاب و گیراست.کاش این مدلیش نمیکردین.اما درهرصورت ما منتظر هفته بعدمی مونیم. ممنون که برامون مینویسید.

ساجده پنج‌شنبه 14 اسفند 1393 ساعت 10:23

بانظر پروین خانوم موافقم شدیدا...

بهار همیشگی پنج‌شنبه 14 اسفند 1393 ساعت 11:17

منم چهارشنبه های هفتگ رو دوست داشتم

پریسا پنج‌شنبه 14 اسفند 1393 ساعت 22:59

سلام آقای اسحاقی
چرا نوشتن داستان دنباله دار تصمیم اشتباهی بود؟ چون تعداد کامنتها اونقدر که باید و شاید نبود ؟

در هر حال ، منه خواننده خاموش ، یک هفته صبر کردم تا ببینم آخر این داستان چی میشه ...

قلمتون همیشه سبز و پرتوان ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد