هفتگ
هفتگ

هفتگ

بو و برنگ

عصرها که بر می گردم خانه، بعد چای و عصرانه، قبل خواب ِ عصرانه، نیلا یقه ام را می گیرد خِرکش ام می کند به سرزمین کشفیات جدیدش. توی این دو ماه و بیست روز کلی چیز جدید یاد گرفته. با این که می دانم دو ماه و بیست روز زمان زیادیست برای آموختن ولی هر بار که دخترک از لای دست ِ آموخته هایش آس ِ جدیدی رو می کند من جامپ می کنم. جامپ همان هنگ است، همان شوک. ماشین ها جامپ می کنند، سیستم های کامپیوتری هنگ! آدم با کلاس ها اما شوک می شوند، خیلی شیک و مجلسی... کجای حرفم بودم؟ آهان کشفیات دخترک را می گفتم! چند هفته پیش دستانش را کشف کرد. بعد دهانش را و حالا مدتهاست مشغول آزمون و خطا به منظور یافتن بهترین راه جهت فروبردن و -شاید- پنهان نمودن کشف اولی داخل دومیست. بعد از این دو تا هم مثل خیل عظیمی از جمعیت اناث موفق به کشف "جیغ بنفش" و تاثیرات راه گشا و کاربردی ِ این نیروی سحر انگیزش شد. اما قبل از تمام ِ این ها، بوها را کشف کرده بود. کشف کرده بود که روناک بوی شیر می دهد و بغل! و من بوی کولی و آروغ و پنیرک. بوی خانه را، بوی امنیت را، بوی زندگی جدید و دنیای جدید را و بوی خیلی چیزهای دیگر را هم کشف کرده یواش یواش...
گاهی اوقات شریک می شوم با دخترک در کشفیاتش. یاد می گیرم ازش. می دانید که سی و دو سال زمان زیادی نیست برای آموختن! مثلن یاد گرفتم آدم ها قبل از این که درست ببینند، قبل از این که درست بشنوند و قبل از این که حتی درست لمس کنند، درست بو می کشند.فرایند بو کشیدن از مادر شروع می شود. آدمیزاد قبل از هر چیزی مادرش را بو می کشد. پیراهنش را، تنش را، سینه اش را، شیرش را. بعد پدر را، بعد باقی ِ دور و بری ها را، بعد خانه را، بعد راه می افتد و زندگی را بو می کشد، بعد خطر را بو می کشد و زمین خوردن را، بعد رفاقت را، بعد عشق را، بعد بوسه را، بعد آغوش و گرمای آغوش را...آدمیزاد بو می کشد و پُر می شود، مملو از بوها، از عطرها و رایحه ها، تلخ یا شیرین، سرد یا گرم، حال خوب کن یا مهوع...
 و مرگ آخرین رایحه ایست که هر آدمی بو می کشد. همان بوی الرحمن که می گویند. آدمیزاد بو می کشد و پُر می شود، مثل شیشه ی عطر. بعد می میرد و می افتد و می شکند و  پخش می شود توی فضا. همان شیشه ی عمر که می گویند!

+پی نوشت: دو نفر را دعوت کردم این جا بنویسند. به شدت اجابت کردند و به شدت تر بد قولی. پشیمان شدم. طرح تیراژه را دوست داشتم که گفته بود از بین مخاطبین هفتگ هر که دوست داشت مطلب بنویسد بهترینش را بگذاریم اینجا. اگر دوست داشتید بنویسید و بفرستید برایم، با اسم و نشان. قول می دهم بهترین هاش را با اجازه ی  سایر اهالی هفتگ یکشنبه ها و جمعه ها در هفتگ استفاده کنیم.

نظرات 16 + ارسال نظر
زهرا.ش یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 20:49 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

امان امان
امان از دل شیدا
برای ما گنده بک ها مسئولیت گریز یک ماه و دو ماه حرفی نیست
نصفش به خواب می گذره و بقیه اش هم الله اعلم
اما وضع برای نورسیده ها متفاوته
یک ماه یعنی کلی تغییر
همین تغییراتی که شما چقدر خواندنی و چقدر لمس شدنی نوشتید
ممنون آقای پدر
خیلی دلنشین بود
هرچند که من فکر می کنم آدمیزاد قبل از هرچیزی صدای قلب مادرش رو می شنوه

پروین یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 20:54

چقدر عالی نوشته ای از خودت و دخترکت. چقدر عالی
دو سال اول زندگی بچه ها سرشار از تازگی و اعجاب است. خوش به حالت که داری این دوره را تجربه میکنی.
من عصرها، هر روزی که خانه بودم بی بروبرگرد، یک ملافه می انداختم وسط هال جایی که آفتاب می نشست روی قالی، و خودم و سارا میخوابیدیم وسط ملافه و من در دنیای کشفیات جدیدش غرق میشدم. آن روزها، آن ساعتها بهترین ساعات زندگی ام بودند. متاسفانه شلوغی زندگی نگذاشت عین آن خاطره را با سهیل و سینا هم بسازم.
روزهایتان پر از شادی و کشف و هیجان. روزهای سه نفره تان

پروین یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 20:56

بعدنش هم
جامپ و هنگ اقلا از نظر فیزیکی دو حالت کاملا متفاوت و متضادند. الکی نگو!!

محسن باقرلو دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 01:46

خیلی خوب بود محمد

نرگس دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 03:14 http://www.t-o-m.blogsky.com

ایی جانم بعضی قسمت ها رو دوبار خوندم...دلتون میادد اخه..ما رو از .قلم ب این خوبی محروم کنید؟؟!! ...دوس دارم بنویسید ...

تیراژه دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 04:18

بوی هندوانه ی خنک در عصر شرجی مرداد ماه ، بوی روزنامه زیر بغل بابا و بوی گردنش که آمیخته شده با عرق شیرین و ادکلن تلخش ، بوی عشق بوی روزهای بی بازگشت کودکی ، کاش قوی ترین حافظه ی آدمی در حس بویایی نبود ، که گاهی در یک مهمانی غرق نوشانوش لحظه ای و به بوی عطری کوبیده میشوی وسط سنگفرش خاطرات ، آن قدر بی رمق که نا نداری خودت را بکشانی تا گوشه ای خلوت دور از هیاهو
نیلایت همیشه سلامت جعفری جان ، عالی بود

خورشید دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 22:13

نیلا..نیلای عزیزم..

رایحه..عطر .. بو.. از خاطر پاک نمیشن
حداقل من و حافظه ی ضعیفم همه چیزو با بو هاشون به خاطر میاریم

قشنگترین دخترک دنیا .. دنیا قشنگترینه.. خوش بگذرون

بشرا دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 23:25 http://biparvaa.blogsky.com

جانممم ... نیلای شیرین و دوست داشتنی...
عالی بود توصیفتون... دلچسب مثل همیشه.

رها- مشق سکوت سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 00:10 http://www.mashghesokoot.blog.ir

بوی زندگی، عشق و آرامش و خوشبختی میداد نوشتتون
خیلی زیبا بود

ثنا سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 01:58

سلام برادر
خوب من میخام متن بفرستم کجا باس بزارم؟؟؟؟

غزاله سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 05:09

چقدر خوب بود.

asmani سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 12:12 http://asmani1111.blogsky.com/

سلام
دنیای آزمون و خطای کودکانه از همان اول زندگی گوشمان بدهکار حرف دیگران نیست باید خودمان تجربه کنیم

باران سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 15:21

شما تو انتقال حس و حال بی نظیییییرییییییید بی نظیییییر.
لطفن خودتون هم بنویسیییید....

خدا حفظش کنه نیلای عزیزو کنار پدر و مادر پر عشقش...

نیمه جدی سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 23:17 http://nimejedi.blogsky.com

بوهای خوب مثل قالیچه ی سلیمان می مانند. همان قدر جادویی سوار بر آن می روی توی دنیای خاطره ها و یادها و ...
امیدوارم دنیای نیلای عزیزم پر باشد از عطر امنیت و آرامش .

طاها سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 23:35 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
خدا سایه شما را سبز نگه دارد و وجود دختر نازنینتان را بهاری.
این مطلب بسیار زیبای شما منی که از حس بویایی چیز زیادی گیرم نیامده را حسابی توی همان حالت های جامپ و هنگ و ... فرو برده است.
سلامت باشید و شاد

مینو پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 01:53 http://milad321.blogfa.com

بوی کودک شیرخواره اد برای همه عمر پایبندت میکند.با این بو شب بیداریها را تحمل میکنی و خستگی ها را تحمل میکنی.
بعضی بوها هم تو را به کودکیت پیوند میدهد.مثل بوی نان تازه و ریحان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد