مهمان این جمعهی هفتگ، خانم رخساره ابراهیمنژاد هستند.
گلدونهای آپارتمان خیابان سیزدهم
دلم مىخواست دختر یه مامانى باشم که اسم منو بذاره "فرش دستباف". قرار بود اسم من آلاله باشه. ولى یه ماه قبل از اینکه به دنیا بیام، مامان بزرگم مرد. اونوقت تصمیمشون عوض شد و اسم من شد اسم مامان بزرگ خدابیامرزم. من هم هیچوقت با اسمم مشکلى نداشتم، حتى خیلى وقتها هم بهم اعتبار داد، اما با این حال دوست داشتم دختر یه مامانى باشم که اسمم رو بذاره "فرش دستباف". نه فقط بهخاطر اینکه که فرش هر چى پا مىخوره و کهنهتر مىشه، با ارزشتر میشه، بیشتر به این دلیل که مامانم همیشه مىگفت، فرش به خونه شکوه و جلال مىده. معتقد بود اگه هزار تا چیز هم بخرى بذارى تو خونه ولى فرش نباشه، خونه خالى بهنظر مىرسه. مىگفت چیزى که خونه رو خونه مىکنه، فرش است. راست هم مىگفت. یه بار که مامانم فرشهاى خونه رو فرستاده بود قالیشویى، خونهمون شده بود استودیو. صداها مىخورد در و دیوار و این ور اون ور منعکس مىشد و مىپیچید به هم. اون دو هفته هم تا فرشها بیان، همهمون سرسام گرفتیم. مامانم فرشهاش رو خیلى دوست داشت. یه کارى کرده بود که ما هم فرشهاش رو دوست داشته باشیم. یادمه یه بار براى مدرسه باید دو صفحه تمرین خطاطى با قلم نى و دوات مىبردم. سر جوهرم رو نمىتونستم باز کنم. بردمش تو آشپزخونه که بابام برام باز کنه. تو راه برگشت به اتاقم، مامانم ده بار تاکید کرد نریزه روى فرش. دیدین وقتى یکى ده بار مىگه مواظب باش، آخرش مواظب نیستى؟ من هم نمىدونم چى شد، پام گیر کرد به لبه مبل، اومدم مواظب جوهر باشم که نریزه، تعادلم رو از دست دادم و یه جورى افتادم که سرم با شدت خورد به لبه میز و آخم در اومد. دیدم مامانم "خاک بر سر گویان" داره میآد به سمتام. با خودم گفتم حتما سرم شکسته که مامانم اینقدر هراسونه. اما اینجورى نبود. هراسش بهخاطر اون چند قطره جوهرى بود که ریخته بود روى فرش. همون جا بود که فهمیدم فرش واقعا با ارزشه.حتى گاهى از خودمون هم با ارزشتره.
هى.... هع....چقدر دلم مىخواست مامانم اسم منو مىذاشت فرش دستباف. اونوقت صدام مىکرد، فرشِ من. جواب نمىدادم. دوباره صدا مىکرد، فرش هزار گره من. باز جوابش رو نمىدادم. مىگفت، فرشَک من، بازم جواب نمىدادم. آخرش مىگفت، فرش دستباف من. اونوقت من مىگفتم، بله مامان. فرش دستباف خیلى حس خوبى به من مىده. مثل این مىمونه که مامانم نشسته باشه پاى دار قالى و دونه دونه تار و پودم رو با دستاى خودش خلق کرده باشه. رنگهاى دلخواه خودش رو گذاشته باشه. طرح دلخواه خودش بوده باشم. از بافتنم لذت برده باشه و آخرش هم من همون چیزى شده باشم که دلش مىخواسته. آه... واقعن دلم مىخواست اون سالها، اون سالهاى دور، فرش دستباف مامانم بودم. شبها موقع خواب، منو پهن مىکرد روى تخت. مىنشست کنارم، یه شونه مىگرفت دستش و ریشههام رو مرتب مىکرد. صبح ها که از خواب بیدار مىشدم، من رو مىنشوند رو پاش و ریشههام رو برام مىبافت. شاید اگه اسم من فرش بود، مامانم هم راحتتر مىتونست به بقیه یاد بده مراقبم باشن. شاید خودش هم بیشتر حواسش بهم بود.
فرش، اون هم فرش دستباف جدن اسم قشنگى مىتونست براى یه دختر باشه. با اینکه ممکن بود یه اسم تکرارى باشه، اما باز هم قشنگ بود.من اگه یه دختر داشتم، حتما اسمش رو مىذاشتم "گل گلدون". مطمئنن اسمش رو نمىذاشتم فرش دستباف. مىذاشتم گل گلدون. خب خیلى طبیعیه، چون من مثل مامانم فکر نمىکنم. من برخلاف مامانم از فرش توى خونه متنفرم. واقعا بهنظرم بىاهمیتترین و بىارزشترین عنصر خونه فرش است. فقط مىاندازمش کف خونه که از انعکاس صداها جلوگیرى کنم. کاربرد دیگهاى برام نداره. چیزى که به خونهى من شکوه و جلال مىده، چیزى که خونه رو واسه من خونه مى کنه، گل و گلدونه. تنها چیزى که من مىتونم بیشتر از دخترم دوست داشته باشم گلدونامه. واسه همین اگه یه دختر داشتم، اسمش رو مىذاشتم گل گلدون. صداش مىکردم، گل گلدون من، گلدون لعابى من، گل ابلق من، گلدونک من. شبها هم موقع خواب حتما براش آواز "گل گلدون من " رو مىخوندم. به علاوه، من برخلاف مامانم، از اینکه دخترم مثل برگهاى گلدونام، وحشى ، سرکش ، آزاد و بدون محدودیت رشد کنه، جدّا لذت مىبرم. از اینکه دخترى داشته باشم که مثل گلدونام لازم باشه هر روز باهاش حرف بزنم و هر لحظه بهش توجه کنم، لذت مىبرم. از اینکه من هر کارى بکنم باز قبول کردم که شکل و فرم و جهت رشدش دست من نیست، طبیعتش است و از اینکه دخترم مثل یک گیاه باشه، بىشک لذت مى برم. شاید حالا که دختر ندارم، اسم گدونامو بذارم "دختر". صداشون کنم، دختر من، دخترک من، دختراى ...
خانم رخساره عالی بود لذت بردم
زیبا بود اما مطمئنم شما برای مامانتون عزیز بودی مثل فرش دستبافی که دوست داشته ....قشنگ نوشتی مثل تمام زیباییهای این دنیا
از هزار تا مقاله تربیتی اثرگذار تر بود.تمام مدت خواندن این متن داشتم فکر میکردم خودم برای مادرم چی بودم و بچه هام برای من مثل چی بودن.فکر کردم اگه میخواستم اسم دیگه ای برای بچه هام بذارم،باید اسمشونو میذاشتم نفس.
سلام.
از این بهتر نمیشه اثر عمیق مادر رو روی شخصیت و رفتار بچه ش توضیح داد.
عالی بود، ممنون :)
آخرش بود. ته کنایه. خیلی قشنگ. واقعا لذت بردم
سلام
قشنگ بیان کردی
امااین نسبت به مادر بی انصافیه
اگرشماگلدون گلت رامراقبت کنی نبایددخترت اون رو رقیب خودش بدونه
من هم دخترکای کوچیک و بزرگ زیاد دارم..
فرحنازم.. حسن یوسفم.. بنفش مخملی من..