هفتگ
هفتگ

هفتگ

می گم: نمی دونم از سر صبحی چه مرگم شده، تو دلم یه جوریه، نه خوبه، نه بد. انگاری یه طرفش سیاوش کُشونه، چهار بند انگشت اون طرف ترش ساز و نقاره می زنن چهار تا خُل و چِل واس خودشون. گشنمه ها، اما گشنه ام نیس. بند کردم به این باقالیای ماسیده، بدون گلپر، همینجوری یخ یخ... باقالی بزن راستی.

می گه: سیاوش کُشون چیه؟

می گم: درساتو نمی خونی دیگه؟ کتاب و مجله ام که هیــــــچ. کلن صفر-صفر مساو، به نفع اموات و اهل قبور. زنده ای اما انگار که نیستی.

می گه: بُل نگیر بابا. تو که خوندی بگو، تو که سواد داری، تو که بلتی بگو!

می گم: اصش بیخیال... باقالی بزن. نیگا نکن این طفلکیا این ریختی، بی مشتری ماسیدن کف پاتیل. فصلش که بشه، اون شبایی که سگ سینه پهلو می کنه تو بی پدر و مادر ِ سرمای خیابونای طهرون، متاعی می شن واسه خودشون! خوردنی، چشیدنی، دل بردنی. خیابونا که از بوق بوق ِ ماشین و نگاه سنگین ِ جماعت ِ همیشه طلبکار خالی بشه، عاشقا، اونا که خواستن لمبر می زنه تو دلشون قُرُق می کنن شهر رو. باقالیه داغ می زنن با گلپر. چشاشون رو با نگاه ِ دلبر سیر می کنن، دلاشون رو با طعم گلپر و باقالی. واسه ما میشه روزی، واسه اونا خاطره...

می گه: من که دوس ندارم!

می گم: خاطره دوس نداری؟ آدم ِ بی خاطره هم مگه میشه؟ فکر ِ بعدنات رو کردی؟!!

ابروهاش رو گره می زنه به هم، زشت می خنده، می گه: باقالی رو گفتم باقااالی ...

می گم: ته ِ دلم رخت می شورن انگاری، نگرانم، طوریم نشده باشه یه وقت؟! حال خودمو نمی فهمم، مثل این درخته. نیگا ابلق شدن برگاش، انگار نه انگار حالا مونده تا پائیز!

می گه: چی چی مونده خره! اومده که...

می گم: کوووو؟ کجاس؟!

می گه: اونجا رو شاخه ی درختا، کف پیاده رو، همینجا توی دلت...

نظرات 14 + ارسال نظر
زهرا.ش دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 00:47 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

خیلی قبلترها فهمیدم....پاییز یک "زن" است....از آن زن های لاغر اندام و شکننده که مانتو های گشاد و بلند می پوشند،روسری ساده ای را محکم روی سرشان می بندند.... و چشم های قهوه ای درشت دارند.
توی دل این زن رخت می شورند.

چه تعبیر محشری... ممنون

شادی دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 07:46

مرسی...خیلی خوب بود...

خوبی از خودتونه :-)

مندی دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 08:00

سلام علیکم،
همین شماهایید که جنس دسته دو به جا جنس آکبند میدید دست مشتری دیگه!!!
مسئولین رسیدگی کنن!
بسیار عالی و ممنون بابت توجه شما.

ما شرمنده. اینجا که ننوشته بودمش که

مریم گلی دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 09:02

عالی عالی ..... دیگه چی میتونم بگم آخه قلمتون فوق العاده است ... جوری ذره ذره میخونمش مبادا تموم شه ... حیف که هر چه قدرم آروم آروم خوردم خیلی خیلی زود تموم شد ... ممنون که می نویسین

ممنون ممنون، خیلی خیلی

کوهستان دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 13:19 http://koohestaan.blogsky.com

خیلی زیبا نوشتید.
یه نمره صالح علا هم قاطی داشت.

دل آرام دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 18:11 http://delaramam.blogsky.com

اگه اشتباه نکنم قبلا هم یه متنی توی همین حال و احوال خونده بودم ازت. اون رو زدم پای بی قراریت برای اومدن نازدونه ات، این رو بزنم پای چی...
الهی که حال و احوالت همیشه بهار باشه. اون دم دمای عید، پرنشاط، سبز،با طراوت نغمه خون...

سمیرا سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 12:00 http://nahavand.persianblog.ir

حستو میفهمم..بارها و بارها تجربه ش کردم..شاید قد سالهای عمرم...بوی ماه مهر میاد و توی دل منم رخت میشورن

نسیم چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 06:13

این حس رو همه دارن اما یبا منتقل کردین.

مینو چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 09:05 http://milad321.blogfa.com

پاییز اول توی دل آدما میاد.کاش جادوی رنگهاش میومد و مینشست توی این دلی که دایم یکی داره اونجا رخت میشوره

آرتیست اتاقک زیر شیروانی چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 17:11 http://the-nox.blogfa.com

یک وقتهایی، توی یک حال و هواهایی، چشمت می خوره به متنی که انگار حرف همون لحظه است که توی دلته...
من حالم همینه الان...
زندگی مزخرفیه...

زهرا.ش چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 22:44

۴شنبه شد..

خورشید پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 18:47

یه لحظه دلم تنگ شد..

برای پاییز
برای پاییز سال قبل
برای یکم قبل پاییز سال قبل
برای خونه ی قدیمی تون

خورشید پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 18:47

دو لحظه دلم تنگ شد

هورام بانو شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 13:24

پاییز...
فصل عجیبی است
دوستش دارم
با تمام دل تنگی هایش...

مثل همیشه زیبا...
بعضی چیزا هر چقد تکراری بازم به دل میشینن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد