هفتگ
هفتگ

هفتگ

ارومیه ی چشمات...

از خدا که پنهون نیس، از شما چه پنهون:
نزدیکای پاییز بود، مثل الانا. باد می یومد، وحشی، عین امروز. نشسته بودیم ته ِ حیاط دانشگاه، روی سکوها، بی کار و یله عین دیوونه ها خیار گاز می زدیم، بی نمک، با حسام. ناغافل زد به سرم، پا شدم دست حسام رو کشیدم گفتم بیا. پرسید کجا؟! گفتم بیا. رفتیم در یکی از کلاسا. 105 بود به گمونم. همونی که در رو به حیاطش شیشه ای بود. انگار کن آکواریوم. همون که دیوار به دیوار اتاق ورزش بود. به دختره گفتم: شما نمک داری؟! علامت سوال شد، یه جور کش داری پرسید نمممک؟! گفتم آره نمک. گفت:نه، ندارم. پرسیدم رفیقاتم ندارن؟ یه نگاه عاقل اندر سفیهی کرد بهم، داد زد: بچه ها نمک دارین؟ همشون با هم، یه صدا و بلند گفتن: نه نداریم! خندیدم، برگشتم، چشمک زدم، به حسام گفتم: دیدی بچه؟! نگفتم ات این دخترا هیچکدومشون نمک ندارن.
تازه دو زاریشون صاف شده بود. لجشون گرفت. همشون با هم، یه صدا و بلند گفتن: خیلی بی ادبی، بی معنی!!
خندیدیم، اومدیم، نشستیم رو سکوهای ته ِ حیاط، بی کار و یله عین دیوونه ها خیار گاز زدیم. بی نمک، با حسام...

اما به چشمات قسم به یه ماه نکشید. روی همون سکوها، ته ِ حیاط، ناغافل نمک گیر نگاهت شدم. فکری ام حکمن عقوبت سبک سری ِ اون روزم بود. می دونی؟! یه عمر جاهلی کردم، پای همه رقم پا خوردنش بودم الا این یه فقره. آخه آه هم این همه دامن گیر. درست پشت بند دل گیر کردن اون بندگان خدا بود که دلم این ریختی گیر کرد پیش چشمات!

چند وقت پیشا نشسته بودی رو کاناپه با گوشیت ور می رفتی. سرم گرم بود به کتاب و اینا. ناغافل پرسیدی: دیگه برام عاشقونه نمی نویسی؟ نیگات کردم. یه جور باحالی گفتی: هوس کردم خب.
دستپاچه شدم. حرفم نیومد!!
گفتی: نکنه سرد شدی بچه؟ نکنه نُطقت کور شده؟ حال ِ حوصله ات خوبه؟ سازی؟

تو دلم گفتم: سرد؟! کور؟! نه به خدا. مگه دِل کاسه شله زرد نذریه که کنار بمونه، تو چشم نباشه، حیف شه، میل نشه. مگه عاشقیت حلواس که یخ کنه و بماسه و از دهن بیوفته. مگه خواستن، تصدیق رانندگیه که 10 سال به 10 سال ببری تمدیدش کنی. مِهر معشوق مُهر میشه تو سینه ی عاشق. نقل این حرفا نیس که.

تو دلم گفتم: اصش مگه میشه پای سفره ی چشمای شما نشست و نمک نگاهتون رو خورد و نمکدون شکست خانووم؟! کسر لاتیه، از ما ساخته نیس به خدا...

تو دلم گفتم: می نویسم.
بعد زیر چشمی نیگات کردم، خنده شدم، زیر لب گفتم: ارومیه ی چشمات نمکی ترین زیستگاه دنیاست، به خدااااا

نظرات 11 + ارسال نظر
محسن یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 22:50 http://myclavers.blogsky.com

تو دلم گفتم...
ان شاالله که به پای هم پیر شین.

دل آرام یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 23:02 http://delaramam.blogsky.com

نمک گیرمون کردی که...

سهبا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 23:17

حق داره روناک، که تندتند هوس کنه از این نوشته ها! سحر میکنه کلمه ها، مثل سحر نگاه بانو! به پای هم پیر شین به شادی و سلامتی. دمتون گرم، عشقتون مانا، قلمتون پابرجا.

نسیم دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 00:00

20
از یه خانوم معلم عاشق نوشته های خوب

n دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 03:31

تکرارشم چسبید، در جریان هستین ک
عاشقانه هایتان مستدام جناب جعفری نژاد
الحق قلمتون فوق العادس

مریم گلی دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 07:52

عشقتون ابدی!!!!!!!!!

باران پاییزی دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 08:15 http://baranpaiezi.blogsky.com

خوشبخت باشید

هورام بانو دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 08:27

انگار کپی پیست کردن بهتون چسبیده جناب جعفری نژاد حسابی نمک گیرش شدین
دفعه دیگه ازتون قبول نمیکنیم هاااااا

جدا از مزاح عاشقانه ترین عاشقانه ای بود که شنیدم..

تو این دنیا یه چیزهایی هست که قشنگیش به تکرارش
روزهاتون عاشقونه

کاپو دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 15:48

:)

نرگس جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 22:08 http://www.t-o-m.blogsky.com

عالی بود

داش آکل یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 12:34

بابا دمت گرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد