هفتگ
هفتگ

هفتگ

آذری

نوشته ای از
 سرکار خانم معصومه ترکانی
.
شاید یک مقدار طولانی باشد
 اما پیشنهاد میکنم بخوانید و کیف کنید :
 .
نوشت سال 87 بود. نوشت اسم شوهرت هاشم بود. نوشت حتی با هم حرف زده ایم ، توی شهر کتاب ، دنبال کتابی به اسم مردی که گم شد می گشتی و من از عطر سنبل بوی کاج با تو حرف زدم . گفت سر کلاس نجومیان یکی خانمی بلند شد و از سه راه آذری حرف زد ، یک خانم دیگر هم پیشنهاد داد برایش کف بزنند . گفتم خودم بودم و پشت بندش یک عالمه خنده گذاشتم . البته قبلش از شهر کتاب و این که ممکن است آنجا همدیگر را دیده باشیم حرف زده بودیم ، من گفته بودم که سر کلاس نجومیان یک بار کلی آدم برای من دست زده اند.
نوشت بعد از آن دیگر ندیدمت.

سال 87 است . شلوار جین از پاچه تنگ مدشده . زهره زن داوود بهشان می گوید لوله تفنگی ، می گوید من هم داشتم ، زمان ما هم بود ، از اوایل دهه شصت می گوید و جوری می گوید زمان ما که انگار خیلی از زمانش گذشته . میگویم توی عکسها که ما جین پاچه گشاد در حد دامن کلوش توی تنت دیده ایم ، می گوید داداش ازگلت نمیزاشت بپوشم اما من داشتم .
من توی محله اولین کسی هستم که از این شلوار تنگ جدیدها میپوشم ، می دانم توی محل پشت سرم چشم مردها دو دو میزند و زنها لب می گزند و به هم می گویند چطور روش میشه ، بعد ابروهاشان را بالا می دهند و چشمهایشان گرد می ماند. دو سه سالی است وضع مالیمان یک تکانی خورده و من یک تنه بار مسئولیت انتقال طبقه اجتماعی ام به طبقه متوسط را برعهده گرفته ام . اول از تیپ و ظاهرم شروع شده ، از یک زن مانتو و شلوار کارمندی پوش جنس "تی آر" که به حد کفایت برای یک زن متاهل گشاد و بادوامند به یک جین پوش با کتانی آدیداس و مانتو تنگ و چسبان تغییر شکل داده ام . این جنس " تی آر" حکم همان اختراع جین را برای معدنچیهای آمریکا را دارد بس که با دوام است و البته در زمستان و تابستان مثل جهنم گرم است اما خب مرگ ندارد ، یعنی یک دوره سی ساله کارمندی را میتوانی فقط با یک دست مانتو شلوار تنها با کمی بورشدگی مانتو و مقداری سایش زانوهای شلواربگذرانی .
در این دوره گذار میشود مرا در هر جور کلاسی که روشنفکرانه بنظر بیاید و البته از قلم نیفتد در کافه های انقلاب پیدا کرد . من متاهلم .هاشم همکلاسی من است ، شوهرم نیست . از سرکلاس زیبایی شناسی مسعود علیا ، پایه کلاسهای "روشنفکریت را قورت بده" من است . همه کلاسهای شهر کتاب را میرویم از نشانه شناسی تا نقد بکت . من و هاشم هردو بچه جنوب شهریم ، اولین نسل شهر نشین مهاجران روستایی . هردومان میخواهیم طبقه اجتماعیمان را تغییر بدهیم .
سر نقد مارکسیستی داستانی از حسین نیازی به اسم "هدیه " ، یکی از خانمهای کلاس بلند شده و پرسیده چرا توالت خانه داستان بو میدهد و آیا این به اضمحلال تفکرات چپ اشاره دارد ؟ . موقع پرسیدن صدایش به اندازه کافی برای اغوا کردن کل کلاس نازک بوده . من و هاشم ته کلاسیم ، من سرم را به پشتی کوتاه صندلی تکیه داده ام ، بدنم را روی صندلی انقدر جلو کشیده ام که زانوهایم به وسط پشتی صندلی جلویی چسبیده و نیمه دراز کشم و حواسم هست هاشم هر از چند گاهی خیلی عمیق پاهای مرا برانداز می کند . با حرف زن دستم را بلند میکنم و خودم هم بلند میشوم . صدایم را صاف میکنم و توضیح میدهم که خانواده داستان از وضع مالیشان معلوم است که خانواده متوسط رو به پایینی هستند و در این طبقه اجتماعی خانه ها سرپناهند و معماری درس و درمانی ندارند ، به معماری خانه ها در محل خودمان آذری اشاره میکنم که خانه ها بسته به وضع مالی خانواده درست کردنشان از یک اتاق و آشپزخانه گوشه حیاط شروع شده و طی سالیان یک اتاق دیگر و یک طبقه دیگر اضافه شده ، توالتها یک متر در یک متر هستند و چه تو حیاط و چه تو آپارتمان همه شان آفتابه لازمند و سیفون درست و درمان ندارند .
اینکه از آذری اسم میبرم سر این است که نامجو ترانه سه راه آذری را خوانده و آذری بچه مشهور است . بعد یک خطابه بلند بالا در مورد آزادی به بالا و پایین میکنم و از روشنفکران عزیز حاضر در کلاس که در عین حال تبری جستن از آنها التماس دعا دارم که مرا جزو اقلیت برج عاج نشین خود حساب کنند میخواهم که همه چیز را با متر و معیار خودشان نسنجند . بعد یکی از بقیه میخواهد که برای من دست بزنند و من احساس مصداق الفقر فخری بودن دارم . تا پایان دوره نجومیان یکی دوبار به من ارجاع میدهد و از من با لفظ خانومی که برایش دست زدید یاد میکند .
همان شب با هاشم دعوا میکنیم . میگوید من دهنم بوی الکل میدهد و آن چه حرفهایی بوده زده ام و ضد آبرو هستم . راجع به الکل حق دارد اما من خودم بوده ام و حرف دلم را زده ام . ماه رمضان است و من به هاشم راجع به بوی دهان روزه اش چیزی نمی گویم چون خواهرم که خانم جلسه ای است می گوید بوی دهن روزه دار بوی بهشت است اما چشم چرانیش را به رویش می آورم . سالها گذشته ، اما دیروز یکی از دوستان فیس بوکی خط به خط آن روزها را حتی بهتر از خودم یادآوری کرده . توی این سالها هاشم ازدواج کرد ، من بچه دارشدم و دیگر نتوانستم سر هیچ کلاسی بروم و آنقدر تغییر سایزدادم که شلوار لوله تفنگی مثل خاطرات دوران شهبانو فرح بنظر میرسد . با هاشم تا پارسال دوست بودیم تا اینکه مثل مردی که گورش گم شد یکدفعه دیگر خبری ازش نشد ، من جای اینکه سرکلاسها خطابه ایراد کنم توی فیس بوک مینویسم و توالتها همچنان بو میدهند.

نظرات 6 + ارسال نظر
sima سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 21:27 http://flower-ss.blogsky.com

می دانم چشمانت با من چه میکند

فقط وقتی که نگاهم میکنی

چنان دلم از شیطنت نگاهت می لرزد

که حس میکنم چقدر زیباست

فدا شدن برای چشمهایی

که تمام دنیاست



یه سری به وب ما هم بزن
تبادل لینک

خورشید سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 23:30

فوق العاده بود

تیراژه چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 01:09

مرگ تدریجی یک رویا
یا
مرور یک زوال با آشنایی قدیمی

خانوم میم چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 12:26 http://mrsmim.blogfa.com

خوندیم و لذت بردیم

خانوم میم چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 12:27 http://mrsmim.blogfa.com

تیراژه؟
خوبی؟

زهرا.ش چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 16:20 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

نرو به زیر کار و بار دلبران، گران
نرو نرو نرو، نرو به زیر کار و بار دلبران گران
خزان شدی و سست و زرد
از کران تا کران
دلت چه شد، دلت چه شد
به باد رفت
تمام ایده‌ها و آرزو، ز یاد رفت

چست و چابکی چنین که خشم دردهی
ز جان گذر
ز جان ز خانمان گذر

گذر گذر گذر گذر گذر......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد