از مجموعهء مملی نوشت های حمید باقرلو :
.
گوشه دفتر مشق یک مملی! - فرشته ها شوت نمیکنند!
.
امروز ما در کوچه مان فوتبال گل کوچک بازی کردیم (من در زندگانی ام که تا حالا انجام داده ام سه چیز را خیلی بیشتر دوست دارم! نوشابه نارنجی و آبجی کبری و فوتبال گل کوچک!)...مثل همیشه داداش کوچک علیرضا کلی گریه کرد تا اجازه دادیم که در دروازه وایستد! من همیشه میگویم که نباید بچه های کوچولو را بازی بدهیم چون همش گل میخورند و مثل داداش علیرضا هی میروند دستشویی یا میروند خانه مورچه ها را پیدا کنند و دیگر برنمیگردند!...من امروز یک کار خوبی کردم و او را به تیم روبرو دادم و بعد هم یک شوت خیلی محکم به او زدم و او گریه کرد و دلش را گرفت و رفت خانه شان! بعد هم مثل همیشه من و علیرضا با هم دعوا کردیم! دعوا که تمام شد مسلم که پسر حاج آقای مسجد محلمان است و همه اذانها را خودش میگوید و به کسی هم نمیدهد به من گفت بخاطر اینکارم در روز قیامت خدا به فرشته ها میگوید که خیلی توپهای جهنمی که در آنها مار و چیزهای داغ است به من شوت کنند! من خیلی ترسیدم ولی وقتی به آبجی کبری گفتم به من گفت که فرشته های آن دنیا اصلا از این کارها بلد نیستند و اصلا در آن دنیا فوتبال وجود ندارد!...من امروز یاد گرفتم آن دنیا خیلی هم جای خوبی نیست چون فوتبال گل کوچک ندارد!...پایان گوشه صفحه چهارم!
.
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389
جالب بود
ساده اما پر از حرف
مملی نوشت هاتان مستدام
عنوان رو که دیدم پرتاب شدم به حال و هوای دفتر مشق های مملی... وقتی دیدم درست در خط پایین نوشتید "از مجموعه..." گفتم حسم بهم دروغ نگفت...
همیشه مملی نوشت های حمید ناب و خوندنیه.جالبه که هیچ وقت نه کهنه میشه و نه تکراری...
محشر بود
مملی...
چقدر دلم برات تنگ شده بود جون دل..
وااای عزیزم، مملی، خیلی خوب بود، مملی خیلی عالی بود، یادش بخیر
یادش به خیر حمید عزیز
دمتون گرم. هم تو محسن عزیز. هم باقی رفقا که لطف داشتین :)