الان ساعت بیستودو و پنجاهویک دقیقهی روز شنبه است و من، حامد توکلی.س ساکن طبقهی همکف هستم. باید همین اول عذر بخواهم بابت خلف وعدهی چند هفتهای. دو سه دفعهی اخیر را ننوشتم و این خوب نیست. قضیه این است که یا یادم میرفت، یا اگر هم یادم نمیرفت، در موقعیتی بودم که شرایط نوشتن نداشتم. حالا اما دارم مینویسم. برای شما. برای شما که نمیدانم دارید این نوشته را در بلاگ هفتگ میخوانید یا صفحهی فیسبوکش. اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم که یکی از دلایل این بدقولی شاید این فیسبوکی شدن هفتگ است. اینکه نمیدانم دارم برای چه کسی مینویسم. نمیدانم شما دارید به چه واسطهای این نوشته را میخوانید. حقیقت این است که مخاطب فیسبوکی فرق دارد با کسی که زحمت نوشتن آدرس یک وبسایت را بر خودش هموار میکند. مخاطب فیسبوکی بیحوصله است. میخواهد هر چه سریعتر به نتیجه برسد. تمام کاری که مخاطب فیسبوکی میکند، این است که غلتک ماوس را بچرخاند. برای مخاطب فیسبوکی نمیشود مقدمه نوشت. نمیشود آنطور که باید و شاید فضا خلق کرد. من خیلی راحت نیستم با این فیسبوکی شدن هفتگ. نه اینکه فکر کنید با خود فیسبوک مشکل دارم، نه. خیلی از شما میدانید که اصلا من عمدهی فعالیتهایم در فیسبوک است. اما این یک بام و دو هوایی برای برندی مثل هفتگ، احتمالا نتیجهی واضحی ندارد جز سرگردانی مخاطب، و البته نویسنده. دارم غر میزنم. دارم مثل بچههای لوس چغلی میکنم. دارم پیش شما از هستهی مرکزی هفتگ گله میکنم. تا چند ساعت بعد از آپلود کردن این نوشته هم باید منتظر عکسالعمل شدید محسن باقرلو باشم. برایم دعا کنید دوستان. دعا کنید که محسن باقرلو مرا جر ندهد و طوری نشود که تکه بزرگهام گوشم باشد.
من، حامد توکلی، فرزند ابوالقاسم، متولّد زهدان و ساکن تهران، نویسنده و روزنامهنگار، قاطعانه بر این عقیدهام که هر چیز باید سر جای خودش باشد. بهقول آن یارو در سلطان مسعود کیمیایی، سازی درسته که صدای خودشو بده. هفتگ، بالا بروید یا پایین بیایید، برای من بلاگ است. و من، بالا بروید یا پایین بیایید، در هفتگ بلاگی مینویسم. خب؟ اما قول میدهم این قضیه دیگر دلیل نشود که بدقولی کنم. دوستتان دارم و متشکرم که نوشتهی من را خواندید.
حامد توکلی
ساکن طبقهی همکف
خدا رو شکر می کنم که مخاطب فیسبوکی شما نیستم :) ...
وبلاگ کجا و دنیای پرهیاهو و سرسام نیوزفید و نوتیفیکیشن های فیس.بوک کجا؟
به قول خودت وبلاگ را کلیک کردن لینکی یا تایپ کردن آدرسی ست؛ که همیت حرمتیست این حرم امن و نجیب را..
میفهمم پستت را و با آن موافقم توکلی جان.
به شخصه ترجیح میدادم اگر قرار بود صفحه ی فیس بوکی "ضمیمه" ی هفتگ شود، صرفا به گذاشتن لینک پستها در فیس بوک بسنده میشد و این دو دستگی و به نوعی آشفتگی در پستها و کامنتها ایجاد نمیشد. به هر حال هفتگ، به هر رویه و روال غنیمتیست در دنیای نوشتن مجازی . مانا باشید هفتگ و هفتگی ها.
من هم وبلاگ را ترجیح میدهم.نمیتوانم با فیس بوک راحت باشم.اولین دلیلش همین بساط سد شکن وغیره.بعد هم من وبلاگ نویسم و ۷ تگ رو بصورت وبلاگ دوست دارم
من یه بار تو وبلاگ میخونم هفتگ رو و یه بار هم در فیس بوک و هربار هم از خوندن هر پست لذت میبرم
والا مخاطب وبلاگی هم پست خوب مختصر مفید میخاد
مقدمه طولانی و حوصله سر بر رو هیچ کس نمیپسنده
خب قرار نیست که آقای بد دهن برای همه تصمیم بگیرن . منم با فیس بوکی شدن موافق نبودم ولی چون ذی نفع نبودم به خودم حق اظهار نظر یا حتی پیشنهاد هم ندادم
خب ما که فیس بوکی نیستیم
فکر میکنم بهتره نویسندگان ِ هفتگ ، وبلاگی بنویسند چون هفتگ خواستگاهش وبلاگ بوده..و فیس بوک جایی باشه که لینک میده به اینجا.............................
اصلا آقای تصمیم گیرنده بیایند و توضیح دهند که فلسفه فیس بوکی کردن هفتگ چی بوده.
درود بر شما ...
راستش را بخواهید فراموش کرده بودم دلیل سوت وکور بودن اینجا چیست
روزهای اول که می آمدم احساس میکردم دوستان تازه ای یافته ام و چقدر خرسند بودم از این آشنایی ..سعی میکردم حتی اگر پستی را با تاخیر خواندم رد پایی از خودم به جا بگذارم تا نویسنده اش دل گرم باشد به نوشتن و بداند که خوانده میشود و احساس من مخاطب چیست؟
همیشه روز بعد و حتی چن روز بعد پیامم را چک میکردم تا جوابش را ببینم اما این روزها فقط حس میکنم دارم با خودم حرف میزنم و کلمه ای از کامنت هایی که مینویسم خوانده نمیشود .شاید توقع زیادی باشد میدانم همه سرشان شلوغ است و همینکه فرصت میکنند پست بگذارند غنیمت است.
امروز تصمیم گرفتم فرصتی که میخواهم صرف کامنت گذاشتن کنم یک پست از وبلاگ دیگری را بخوانم و به دنبال وبلاگهای تازه بگردم که بااین پست شما مواجه شدم
بی اغراق خیلی وقتها حالم با حال نویسنده های اینجا یکی بوده و با جوگیریات و بابا انار دارد ونیکولای آبی وبلاگ خوان شدم از دیروز تا به حال فکر میکردم چه برای پست مسواک آقای پیر زاده بنویسم که از این ببعد هر وقت در آینه نگاه میکند برق چشمهایش را ببیند نه زیبا بودن یا نبودن چهره اش را...همیشه برایم سوال بود که چطور یک زن زیبای آمریکایی حاضر میشود با یک مرد سیاه پوست ازدواج کند و ما توی ایران هنوز در پی زیبایی های ظاهریم و کلی حرف دیگه که تو ذهنم بالا و پایین میکردم تا بهشون یه حس خوب بدم چون هیچوقت حس اینکه به مهمونی یه خونه مجازی اومدم رو نداشتم احساس دوستیم واقعی واقعی بود...
روز و روزگارتون خوش
راستش رو بخواهید من با اینکه توی فیس بوک عضو هستم اما اصلا تاونجا هفتگ رو تمیخونم. تمام مره هفتگ به اینه که من رو به دنیای بلاگری سنجاق نگهداشته.ممنون که مینویسید.حتی چند هفته درمیون نوشتن هم خوبه
سلام
ممنون بابت این مطلب، بنده هم به شدت با شما موافقم
کاملا باهاتون موافقم آقای توکلی
هر چیز باید سر جای خودش باشد.
و این نکته باریک تر ز مو هم باید در نظر گرفته شود که وبلاگ با فیسبوک خیلی تفاوت دارد. چون در ظاهر شاید بگوییم این تفاوت های کوچک و سطحی تاثیری نداره، ولی به قول شما همین یه آدرس نوشتن، یا کلیک روی بوکمارک، برای رفتن به وبلاگ در مقایسه با چرخاندن ویل موس در فیسبوک خیلیییی اثر گذاره.
اصلن این موارد جزئی و کوچک تو زندگی خیلی تاثیر گذاره.
مثلا هزار بار با خودم عهد کردم قرص ویتامینم رو هر روز بخورم، ساعت کوک کردم، هزار تا برنامه، ولی هی یادم میرفت و سر لجبازی هم هیچوقت نمیذاشتمش جلوی آیینه که ببینمش. ولی دیدم نمیشه و آخر سر هم گذاشتم جلو چشم.
آقا مواظب نکات ریز زندگی باشیم.
مخاطبای فیسبوکیِ باحوصله هم داریم آقا، داریم. :)