ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نوشته ای از دوست عزیز نادیده
جناب راسکو لنیکوف :
.
هر کسی هر آدمی یک جوری راه میرود یکجوری مخصوص به خودش. انگار آدمها را میشود از روی راه رفتنشان شناخت. حتی اگر صورتشان را نبینی از پشت میتوانی حدس بزنی، کیست که میرود.
مثل این است که آدمها خودشان را در راه رفتنشان جا میگذارند. هرکسی به اندازهی باری که برداشته است شانههایش خمیده است و به اندازه زخمهایی که خورده است، لخ لخکنان میرود. به اندازهی دلخوشیهایش میچرخد و میرقصد، به اندازه خیالبافیهایش میدود و به اندازه پریشانیهایش تلو تلو میخورد. من از راه رفتن آدمها میفهمم هرکسی چقدر خودش را میکِشد،چهقدر جامانده، چهقدر دلش میخواهد بنشیند و خستگی درکند، چقدر دیگر می تواند جلو برود و چقدر مانده تا برسد. چقدر میخواهد بیفتد و دیگر بلند نشود. من میفهمم که هر آدمی چقدر بار روی دست و دلش میبرد .چهقدر سنگین میرود و چهقدر خالی.
فوق العاده بود، عالی. ممنون.
چقدر جالب ...ازین به بعد باید حواسم به راه رفتنم باشه ..
یک نوشته ...رشته رشته فهم و درک و تجربه انسانی...
یاد من باشد پیش از شما راه نروم تا منتشر نشود اوراق زخم و خستگی و معرفت روزگار...
کاشگی آدرس این وبلاگا رو هم بذاری