ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
راستش را بخواهید یکسال قبل در همین روزها وقتی هفتگ را شروع کردیم آرزوهای بزرگی در سرمان می چرخید یا شاید بهتر باشد بگویم در سرم .
مثل تمام وبلاگ های گروهی دیگر شروع پر سر و صدایی داشتیم و آرزوهای بلند بالایی
دلمان می خواست بهترین باشیم و پر مخاطب ترین
دلمان می خواست آدم های گردن کلفت مهمان هفتگ ما بشوند
و صدها آرزوی دیگر...
شاید از بین تمام نویسندگان هفتگ من بیشتر از باقی دوستان انگیزه و امید و آرزو داشتم ولی خیلی زود آن هیجانات فروکش کرد و در کمال تعجب اولین کسی که سنگر را خالی کرد من بودم . شاید یکجور دلزدگی بود و شاید هم یکجور قهر . به هر حال رفتن من از هفتگ هم اختیاری بود و هم اجباری .
به هر حال ساختمان هفتگ با یکسال قبلش زمین تا آسمان توفیر کرده است .
اجباری که برای ننوشتن داشتم مشغله کاری بود و خستگی از بلاگستان که الحمدالله رفع شده است .
همسایگان هفتگ لطف کردند و این اختیار را به من دادند که دوباره ساکن یکشنبه های این خانه باشم و من هم با کمال میل پذیرفتم .
اینکه چه بشود را نمی دانم . شاید این برگشتن هم هیجانی باشد که خیلی زود فروکش کند .
با این اوصاف آمدم بگویم که دلم برایتان تنگ شده است . هم برای شما و هم برای نوشتن و دنیای اعتیاد آورش .
برخلاف پارسال دیگر آرزوهای بزرگ و بلند ندارم . فقط دوست دارم چرخ هفتگ بچرخد و چراغش روشن بماند . همین ...
ممنون می شوم که از این هفته یکشنبه ها دستخط مرا بخوانید .
توضیح :
این عکس را پاییز پارسال با ساکنان مجتمع مسکونی هفتگ گرفتیم . مسعود و محمد دیگر از این خانه رفته اند . مهربان بانو هم توی عکس نیست .
سلام علیکم و رحمه الله
من هم ازون خواننده های درست و درمون نبودم ولی خوشحالم کسی که تواناسسو داره بازم مینویسه
چه عالى
خوب ب سلامتی ...
ببین چه ساختمان خوبی بوده که تورو برگردونده دوباره ...