هفتگ
هفتگ

هفتگ

ساکن طبقه سوم

((من اومدم  خیلی هم خوش اومدم...))

سلام سیدعباس هستم از نوع موسوی، شروع  وبلاگ نویسیم  برمیگرده به سال 81، طی این مدت بارها در بلاگستان در حال رفت و آمد بودم  چرا که ((عشق همیشه در مراجعه است...)) و عشق به بلاگستان برای من دائمی بوده و باعث خوشحالی و افتخار است که این مرتبه  بازگشت را در کنار  عزیزان و بزرگواران هفتگ  تجربه کنم چرا که  به نظرم علی رغم حضور و ظهور شبکه های اجتماعی مجازی گوناگون و رنگارنگ و متنوع،  بلاگستان با تمامی مسائل و کم و کاستی هایش ((زورقی شکسته اما هنوز طلایی)) است.

و اما بعد... روز اثاث کشی (البته نهایتا متوجه نشدم که اثاث کشی است یا اسباب کشی که بعید میدونم نهایتا هم متوجه بشم) با توجه به اینکه قبل و منقل خاصی  ندارم (چرا که کرگدن جان لطف نموده وسایلش رو برام باقی گذاشته) همراه کارتن کتابها راهی ساختمان هفتگ شدم  با اینکه قبلا هم اینجا اومدم مهمونی اما انگاری همه چی برام یه جور دیگه ست و تازه گی داره به حیاط که نگاه میکنم میگم کاشکی اون پسر حاجی، مهندس پیمانکار با نمک، فوتبالی هنوز اینجا بود اگه نمیشد فوتبال باری کنیم لااقل یه شوت یه ضرب میزدیم.کارتن ها رو میذارم تو آسانسور دکمه طبقه سوم رو میزنم اما هیچ اتفاقی نمیفته صبر و صبر اما خبری نیست برمیگردم تو لابی  چشمم میفته به  تابلو اعلانات یه کاغذ چسبوندن که  در صورت بروز هرگونه مشکل عمومی در ساختمان به مدیریت ادواری، ساکن طبقه  دوم مراجعه نمائید. کمی مکث بعد را میفتم  با خودم فکر میکنم مشکل خصوصی رو به کی بگم؟ ضمنا جنون ادواری میدونم چیه اما مدیریت ادواری؟!!! به طبقه اول که میرسم یاد ممد حسین میفتم اگه بود الان حتما  پشت در روی اون صندلی بلند نشسته بود و از چشمی داشت  زاغ سیاه ما رو چوب میزد اما الان که نیست یه صداهایی از پشت در می آد میدونم بابک ساکن این طبقه ست انگار داره ریاضی درس میده تا ده میشمره و در جواب یه سری اصوات نامفهوم تحویل میگیره بعد با خوشحالی میگه هوراااا و برای خودش دست میزنه... خدا رو شکر میکنم بابت خوشحالی و سرخوشیش، مزاحمش نمیشم شب میام دنبالش که بازی رو با هم ببینیم هن هن کنون میرسم طبقه دوم زنگ میزنم یه بار دو بار سه بار کم کم داشتم نا امید میشدم که  یهو یک خانوم  با غیظ درب رو باز  کرد _بفرمائید _سلام  موسوی همسایه طبقه سوم هستم بالا سریتون _ حالا میگی چیکار کنم برات گاو و گوسفند بکشم؟ _ نه خانوم محترم بابت اینکه آسانسور حرکت نمیکرد و تو تابلو اعلانات نوشته بود مزاحمتون شدم

با عصبانیت یه اه طولانی و کشیده به صورتم حواله کرد و شروع کرد که اگه گذاشتین بفهمم آخرش فاطما گل زن کریم میشه یا مصطفی. ببین آقای ی چیه بود فامیلیت ؟ _موسوی هستم_ آهان  اینجا یه سری مقررات داره که باید رعایت کنی افتاد؟؟ با دستپاچگی میگم بعله از جیب مانتوش یه لیست بلند بالا در میاره و شروع میکنه تو راه پله مراقب باش دیوار ها خط نیفته موقع اثاث آوردن به کارگرها بگو حتما _ کل اسبابم چن کارتن کتابه.  از پشت عینک ته استکانیش یه نگاه عاقل اندر  بهم میکنه کتاب فروشی؟ _نه کارمندم _ پس اینهمه کتاب برا چیته؟ _ دوست دارم مطالعه رو...به پا گرد طبقه اول میرسیم ادامه میده راس ساعت 9 شب زباله دم در _  من تا نه الی نه و نیم سرکارم زود برسم ده و نیم یازده ست هرچند زیاد زباله تولید نمیکنم_ صدای تلویزیونت نباید مزاحم سریال دیدنم بشه افتاد؟_ بله من فقط فوتبال میبینم و نود_خب اینجا زیاد نباید رفت و آمد داشته باشی این دختر خاله این خانوم همکار این خانوم دوست این دختر عمو این ... نداریم اینجا ها_ چشم حتما رعایت میکنم  این جور مسائل مربوط به محسن باقرلو میشد که اهل فسق و فجور بود و ماساژور  خانوم میاورد من کاملا بچه مثبتم هرچند قبلا با ماریا کری و بریتنی اسپرزو  شارن استون همسایه بودم_ فانتزیای قشنگی داری.

 در میزنه  بابک اینبار داره اسامی رو تدریس میکنه سریع در رو باز میکنه باهم روبوسی میکنیم به بابک میگه ببین این پیرزاده  باز چه بلایی سر آسانسور آورده.، بابک سریع میره پایین میخوام دنبالش برم که خانوم پرسید چرا هرچی گفتم راحت قبول کردی؟ _ آخه اعتقاد دارم که ((نه با کسی بحث کن ونه از کسی انتقاد کن.هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن!آدمها عقیده ات را که می پرسند،نظرت را نمی خواهند،،می خواهند با عقیدۀ خودشان موافقت کنی!بحث کردن با آدمها بی فایده ست)) _ گفتم نظر خودت رو بگو نه زویا پیرزاد ....سرم رو میندارم پائین و سریع میرم پیش بابک، آسانسور رو درست کرده میگم شب بیا با هم فوتبال ببینیم میگه باشه مانی و نیما رو که خوابوندم میام پیشت تو همین لحظه جناب شمسی پور رو دیدم سلام کردم و گفتم آقا مجید  افتخار بدید شب تشریف بیارید منزل ما دورهمی با بچه ها فوتبال ببینیم و تخمه و قلیون و صفا...کاملا جدی جواب دادن خیر آقا ترجیح میدم کتاب بخوانم و موسیقی  گوش کنم_ بععله هر جور صلاح میدونید. یهویی آرش رو دیدم با سه تا جعبه پرتقال اومد سمت آسانسور گفت چطوری دوستم؟

................................................................

این داستان ادامه دارد

 

 

نظرات 17 + ارسال نظر
سهیلا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:56 http://rooz-2020.blogsky.com/

سلام و خیلی خوش اومدی جناب موسوی عزیز و شیرین سخن

ممنونم از نظر لطفتون سهیلا خانوم

ارش پیرزاده سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:58

دمت گرم به تمام پستهای با حال هفتگ اشاره کردی .... اونم با چه هنرمدی ... دمت گرم حال کردم منتظرم ....ادامه اش چی میشه

رها آفرینش سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:07 http://rahadargandomzar.blogsky.com

آقای موسوی خیلی خوش آمدید...اونوقتها هنوز ساکنین طبقه ی اول و دوم رو خیلی نمیشناختم،اینه که قاطی میکردم که کدوم کدومه،راستش تا خیلی وقت نمیدونستم کدومشونه که یه سره راه پله رو میپاد...
خوش اومدین آقای موسوی...خیلی خیلی خوش اومدین...

متشکرم رها خانوم، البته من تمام ساکنین قدیمی و جدید این ساختمون به غیر از خانوم اکبری و آقای شمسی پور رو از نزدیک میشناسم

مریم سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:13

خوش اومدی... دمت گرم عباس جون... شروع عالی و محشری بود... همینجور خوشگل بتازون... حواست به مبلا و وسایلم باشه، خط و خش نیفته... خخخخخ

رو چشمم لققین عزیز

دل آرام سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:44 http://delaramam.blogsky.com

چه قوانین سفت و سختی خدا به دادتون برسه

شما هم چندان بی نصیب نخواهی بود از این قوانین:

خورشید سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:45

:)

چه مرور قشنگی..

ارادتمندیم آقای طبقه ی سوم

بزرگوارید

بابک اسحاقی سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 22:45

خیلی خوش اومدی عباس جون
خیر مقدم
ایشالا که مدتهای مدید بنویسی و همسایه ما بمونی

مجید شمسی پور سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 23:21

قربان سپاس از دعوت شما .
لطفا باشه برای شبی که قراره ریال چار تا بزنه به بارسا !!! مزاحم میشیم قربان .

حتما بازی برگشت انشاالله، البته من عشق فوتبالم و کلا اکثر شبها فوتبال میبینم اما پرسپولیس و رئال برام اصل قشنگی فوتبال و زندگیند

الهام چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 01:34 http://divaretanhai.blogsky.com

سلام. خوش اومدین.
نوشتتنون عالی بود
موفق باشین.

سپاس الهام خانوم

محبوب چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 07:45

چقدر خوشحالم اینجایی عباس... ای ول... چقدر هم خوب و باحال نوشتی.. دمت گرم

قربونت عزیز جان

نیمه جدی چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 20:41

خیلی هم عاااالی چه گوارای بلاگستان... مشتاق و منتظریم.

جالبه شما چه خوب یادتونه

مرسده پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 00:02

خیلی خوب نوشتین ... منتظر بقیش هستم ... خیلی خیلی خوش اومدین ...

ممنون از نظر لطفتون

مریم گلی پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 07:43

به به ورودتون که بسیار پر انرژی و عالی بود عالی بود خوش اومدین ... ما منتظر قلم زیباتون هستیم

نگاه شماست که زیباست

مریم نگار پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 18:09

ای دادا..شما همه رئالی هستید؟؟!!
عباس آقا.. یا بقول مهندس شمسی پور..حضرت عباس !...شما که بازی اخیرشونو دیدید...پس انصافا قبول کنید بارسا یه سروگردن بلاتره...تازه اونم بدون مسی...

ممنون که ساکن هفتگ شدید...تبریک

متشکر از شما، البته بارسا حالا حالا باید بدو تا شاید چند ده سال دیگه نزدیک مادرید ی ها بشه

تیراژه پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 19:57

زورقی شکسته اما هنوز طلایی..
تو طلایی بودنش شک دارم اما هر چی بود واسه اونموقع خوب بود، وبلاگستان رو میگم
خوش اومدید جناب موسوی، فیس بوکتون که خبری نبود، "دیوار" تون هم که.. خوشحالم اینجا میتونم نوشته های دوستی را بخوانم که کامنتها و نقل قول هایش برایم جالب بودند.

اما من هنوز طلایی بودنش رو باور دارم، در زمینه نقل قول هم راوی نا مسلمون بوده

نیمه جدی جمعه 6 آذر 1394 ساعت 08:41

آره خب . مع الاسف یا مع الشعف! حافظه ی من زیادی خوبه در نتیجه کمتر چیزیه که یه روزی توجهمو جلب کنه و بعد من فراموشش کنم. یادمه تو کامنتای وبلاگ شما کلی بحث در می گرفت در مورد مسایل مذهبی و عقیدتی. یه بار کم مونده بود در مورد حضرت علی کار به چاقوکشی و قتل برسه! آقای اهورا فرزام و چند نفر دیگه داشتیم اون وسط خودمونو می کشتیم:))
در هر حال خوشحالم که بازم تو وبلاگ مینویسین اونم تو هفتگ که بهترینه.

پرهون سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 00:58 http://printemps.blog.ir

شروع خوبی بود. ما منتظر ادامه ش هستیم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد