ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چند شب پیش مادر بزرگم یه کار بانکی داشت کارتش رو داد بهم تا براش انجام بدم.رمز و رو اشتباه زدم و عابر بانک کارت رو ضبط کرد بنده خدا مادربزرگم که میخواست راحت کارش انجام بشه، حالا مجبور بود بره با ارائه مدارک شناسایی کارتش رو تحویل بگیره البته با دردسر، از شرمندگی فراوان من که بگذریم یه چیزی خیلی ذهنم رو مشغول کرده اینکه چرا رمز رو اشتباه زدم رمز کارت 2580 بود و من هر سه مرتبه رمزی رو که وارد میکردم 2850 بود. مادربزرگم برای سهولت کارش شماره های ردیف وسط رو از بالا به ترتیب انتخاب کرده بود ولی من که ناخودآگاهم میگفت 2850 رمز رند تری هست این عدد رو وارد میکردم.
مسئله ای که این چند روز به شدت درگیرم کرده اینه که انگاره های ذهنی ما چقدر قوی هستند و چقدر میتونن ما رو به اشتباه بندازن، به این فکر میکنم که تو گذشته چند بار انگاره های ذهنی اشتباه باعث رفتار و رویکرد غلط من شده، کجا ها اشتباه کردم،چقدر تو روابط انسانی و عاطفی ام رنجوندم و رنجیدم،انتخاب هام چقدر دور یا نزدیک به واقعیت بوده،قضاوت هام، دوستی ها و دشمنی هام،تعصباتم،راه های رفته و نرفته ام،وووووووو .... این لیست میتونه طولانی و طولانی تر هم بشه چرا که میشه رد پاش رو تو تمام شئونات زندگی و لحظه لحظه عمرمون ببینیم،یعنی کلا تجربه زیسته ام رو بهم ریخته،به این فکر کردم که چقدر شناخت و شناسایی هام میتونسته و میتونه نادرست بوده باشه و چیزی که بیشتر باعث وحشت و عذابم میشه اینه که اصلا هیچ پارامتری وجود نداره که به وسیله اون بتونم متوجه بشم کجا درست بودم و کجا غلط و تحت تاثیر انگاره های ذهنی ام
یاد این افتادم:
عدد هزار رو فرض کن. چهل رو به اون اضافه کن. حاصل رو با یک هزار دیگر جمع کن. عدد سی رو به جواب اضافه کن. با یک هزار دیگر جمع کن. حالا بیست تا دیگه به حاصل جمع اضافه کن. با یک هزار تای دیگر جمع کن و نهایتا ده تا دیگر به حاصل اضافه کن
.
.
.
.
.
.
.
اگه به عدد پنج هزار رسیدی یه بار دیگه با ماشین حساب جمع کن تا ایندفعه به عدد درست یعنی چهار هزار و صد برسی!
ربطش به این پست رو متوجه نشدم
خیلی جالب بود. تا حالا اینجوری بهش نگاه نکرده بودم. یعنی بجز بچه معروفهای تاثیرگذار در زندگی (مثل ژنتیک، سنخ روانی، محیط، تربیت خانوادگی، تجارب تاریخی ملی، ضریب هوشی و هوش عاطفی و سایر هوش ها، تجارب زندگی اعم شکستها و موفقیتها و امثالهم) یه سری چیزای دیگه ای از جنس خطاهای کاملا ذهنی و محاسباتی هم هستن که اونا هم به نوبه ی خودشون زندگی و سرنوشتمون رو سیخونک میزنن! میدونی اینجور وقتا به چی فکر میکنم؟ به اینکه چقدر واقعا هیچی دست خود ما نیست!
البته بیشتر این گونه خطا ها ناشی از تجربه زیسته ماست
به نظر من حالا که اینچیزا دست خود ما نیست باید سعی کنیم تا میتونیم بهش فکر نکنیم. مگر از یک زاویه. زاویه ای که باعث میشه بیشتر با هم مدارا کنیم. یا از آدمایی که تحت تاثیر اینهمه فاکتور غیرارادی به زندگی و اعصاب ما ضربه میزنن کمتر عصبانی باشیم. حداقل فایده ی اینکار اینه که نفرتمون از دیگران (و بعضی کارای خودمون) کمتر میشه
مدارا و تسامح و تساهل بهترین روش ارتباط با اطرافیانه، اگه بتونیم
یه جایی تصویری دیدم که انگار متحرک بود ولی در اصل تصویر ثابت بود و این چشم ما بود که به خاطر خطای دید تصویر رو متحرک میدید. زیر همین عکس نوشته بود "چطور با ذهنی که به راحتی خطا میکنه قضاوت میکنیم؟"
ذهن ما خیلی اوقات درگیر سوتفاهم های خودش میشه. اشتباه درک میکنه، اشتباه میفهمه، اشتباه حفظ میکنه، اشتباه قضاوت میکنه...
کاملا درسته و چیزی که بیشتر باعث نگرانی میشه اینه که نمی دونیم در گذشته اشتباهمون کجا بوده و صحیحمون کجا
خب ما ذهنمون خطا داره و واسه همین هم هست که باید حواسمون رو جمع کنیم! ینی باید دور و برمون رو شلوغ پلوغ نکنیم. یه روال منظم داشته باشه. که متاسفانه در زندگی امروزه، نظم اصلن جایی نداره و در همون کوچه ی یونان میره و آدما الکی سرشون شلوغه و پر از گرفتاری! باید از مشکلات اصلی شروع کنیم. به نیاز های اصلی توجه کنیم. و از خیلی چیزا صرفه نظر کنیم تا بلکه بی گدار به آب نزنیم که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس...
پیشنهاد بسیار خوبیه، البته اجرایی کردنش سخت و شاید غیر ممکن باشه مخصوصا اینکه دانستن فی النفسه جذابه، و انسان گرایش ذاتی به آگاهی داره، و امروز با انفجار اطلاعات (هر چند غیر ضروری و کم اهمیت) ما در دنیای اطلاعات غرق شده ایم، کاش میشد فقط معطوف به اصول اصلی بودیم
خدای من چه اتفاق جالبی! تو کلاس زبان ما یه آقایی هست که از همه مسن تره و من هر جلسه کلی بهش میخندیدم و ازش انرژی خوبی دریافت نمیکردم. امروز یکی از همکلاسیها برامون تعریف کرد که این آقا آدم خیلی ثروتمند و معروفیه! بی اختیار نظرم بهش عوض شد وکلی تحویلش گرفتم. جالبه که بلافاصله گفتم "ذهن آدم چه چیز عجیبیه"... خوندن این پست اونم دقیقا امشب برام خیلی جالبه!
انگاره های ذهنی ما بسیار پیچیده و غیر قابل پیش بینی است
ربط کامنت اول به این پست این بود که هم در مثال داخل کامنت و هم در موضوع پست، میل به اعداد رند باعث اشتباه ذهنی میشه