ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آورده اند مردی نزد ذوالنون رفت و از صوفیان بدگویی کرد
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیش از یک سکه نقره برای آن بپردازد.
مرد نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او بازگو کرد.
ذوالنون در جواب به مرد گفت :حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمتش چقدر است.
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند!
مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهر فروشان مطلع ساخت.
پس ذو النون به مرد گفت: دانش و آگاهی تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است.
............................................................
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری!
آری چنین است
کاملا درسته اما وای به روزی که بگندد زرگر!
زرگر تقلبی هم، همینطور
داستان هم چیز خوبیه ها!
داستان، قصه، نوول، رمان و ... کلا خوبه
حکایت قشنگی بود. ممنون که اینجا نوشتیدش
نظر لطف شماست
آری چنین است
بله
حکایت بی انقضا و بی استثناییه، نخونده بودمش. ممنون
جهان، تکنولوژی ، ساختارها و غیره... همه و همه تغییر میکنن اما ذات بشر عوض نمیشه
قشنگ بود.اگر وقت کردید به وبلاگ من حقیر هم سری بزنید.خیلی ممنون