هفتگ
هفتگ

هفتگ

مردمان دوست داشتنی

مردمان دوست داشتنی

دبیرهای زبان انگلیسی

   اینکه بعد از هفت سال درس زبان انگلیسی خواندن در مدرسه ی راهنمایی و در دبیرستان ، از زبان انگلیسی همانقدر می دانیم که از سیاهچاله های فضایی ، بی گمان تقصیر دبیرهای زبان نیست . تقصیر خود ما هم نیست . این برمی گردد به شاهکار سیستم آموزشی ما .

   دبیرهای زبان انگلیسی ، برای آنکه بتوانند در چارچوب کتابهای درسی ، چیزی از انگلیسی به دانش آموز خود یاد بدهند ، همیشه به  توانایی های خود اتکا می کنند . بی گمان اگر حتا چند کلمه ی انگلیسی ، از آن همه درس بی خاصیت راهنمایی و دبیرستان در ذهن ما مانده باشد ، حاصل تلاش و توانایی های فردی دبیرهای زبان انگلیسی بوده است .

1-      Remember  .

به خاطر سپردن . تکیه کلام معروف آقای عکاف بود . یادش به خیر . دبیر زبانی که از بس این کلمه را تکرار کرده بود ، بین بچه ها به همین اسم هم معروف شده بود . آقای ریممبر ! آقای عکاف نیمه ای جدی داشت و نیمه ای شوخ و بذله گو بود . از گفتن هرگونه متلکی هم هیچ ابایی نداشت ! به هر راهی می زد تا چهارکلمه انگلیسی در ذهن ما فرو کند ! همیشه اول هر درس او با گفتن ریممبر شروع می شد و هرگاه کسی از او سئوالی می پرسید ، بعد از دادن پاسخ ، دوباره ریممبر را به او یادآوری می کرد !

بعضی روزها درس های قبلی را از بچه های کلاس می پرسید . بیشتر هم این پرسیدن محدود بود به پرسیدن چندتا کلمه . روزی ، بی آنکه قراری بر پرسیدن درس باشد ، مرا کشید پای تخته . روزهای انقلابی گری سال های اول انقلاب بود در مدرسه راهنمایی . وقتی آمد سرکلاس ، ما مشغول شعار دادن بودیم و انقلابی گری ! دنبال بهانه ای برای تعطیل کردن کلاس ! گمان کنم برای تنبیه بود که شروع کرد به پرسیدن لغات انگلیسی . اول به احمدرضا گفت که برود پای تخته . کلمه هایی را که نمی دانست ، ما ، دو سه نفر از میان نیمکت ها ، با ایما و اشاره به او می فهماندیم ! در یکی از این اشارات نظر ، آقای عکاف مچ مرا گرفت و خودم را کشید پای تخته ای که سبز بود و سیاهش می خواندیم ! پرسید و پرسید و رسید به کلمه ی Fat  . من بیشتر از آنکه به پاسخ دادن فکر کنم و به آقای عکاف نگاه کنم ، به شیطنت فکر می کردم و به ردیفهای آخر کلاس نگاه می کردم . ناگهان چشمم افتاد به فرهنگ ، که به شکمش اشاره می کرد و هی شکمش را می داد جلو . می خواستم جلوی خنده ام را بگیرم که نیمه ی جدی آقای عکاف به حرف آمد . خیلی خشن و رسمی :

-         اگه به جای مسخره بازی و حرفهای گنده گنده زدن ، یه نیگاه به کتاب انداخته بودی ، حالا برای معنی کردن کلمه ی به این راحتی توی گل نمی موندی . ریممبر می !

ما اما ، که حالا فهمیده بودیم همه چیز آنقدرها هم جدی نیست ، دنبال اشارات نظر خودمان بودیم . چشمم که به فرهنگ و حرکاتش و اشاره هایش به شکم جلو اده اش افتاد ، بی اختیار گفتم :

-         Fat  یعنی حامله !

درمیان خنده های ما ، نیمه ی جدی آقای عکاف هم کاری نمی توانست بکند .

-         ریممبر می ! تو وفرهنگ بروید از کلاس بیرون . وقتی آدم شدید برگردید !

نیمه ی شوخ آقای عکاف هم یک پس گردنی آرام و لبخند معروفش را تحویلم داد . به در کلاس نرسیده ، دوباره نیمه ی جدی ، ما را به نشستن سرجایمان محکوم کرد ! آن روز نتوانستیم از کلاس جیم بزنیم !

یاد آقای عکاف بخیر . بی گمان همیشه برای من و تمام دانش آموزان مدارس راهنمایی شهرکرد در دهه ی پنجاه و شصت ، Remember  خواهد بود . همیشه او را با نیمه ی شوخش ، با لبخندهایش و شلنگ تخته انداختن هایش هنگام راه رفتن به یاد خواهیم آورد . او همیشه در نیمه ی نیک ذهن ما خواهد بود . یادش گرامی .

 

مجید شمسی پور

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 01:42 http://takgem.ir

سلام
وب بسیار زیبایی داری[گل]
[گل]
[گل]
[گل]
[گل]
[گل]
به من هم سر بزن خوشحال میشم...
www.takgem.ir

سهیلا یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 20:02 http://Nanehadi.blogsky.com

یادش بخیر.اگر زنده است خدا حفظش کنه و اگر به رحمت خدا رفته خدا رحمتش کنه.

عباس یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 21:22

خیلی خاطره خوبی بود... مطمئن هستم من هم بعد از این حتما Remember رو با لبخند بیاد میاورم

بشرا سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 01:07 http://biparvaa.blogsky.com

خیلی جالب بود...
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد