هفتگ
هفتگ

هفتگ

چشم هات رو ببند و آرزو کن

کاش بابا اینبار سوغاتی یه عروسک بزرگ بیاره. با یه تور روی سرش و یه دامن پر چین... 
وااااای دوچرخه قرمز... یعنی میشه جایزه معدل بیستم این باشه...
شیمی عالی بود... زیست رو خراب کردم. بلد بودما... سر آمار هول شدم... 
بابا سوغاتی میاورد. هربار هم خلاقیت به خرج میداد و یه چیز تازه... اما هیچوقت یه عروسک بزرگ با دامن پرچین از چمدونش بیرون نیومد. معدل کلاس چهارمم بیست شد. برام دوچرخه خریدن اما نه اون رنگی... کنکور به جای داروسازی، گیاهان دارویی قبول شدم. بحث دارو مشترک بود اما این کجا و اون کجا... فکر میکردم توی خوشنویسی به جایی میرسم اما خب... همیشه توی آرزوهام خودم رو جای داروین _زیست شناس انگلیسی_ گذاشتم و مثل اون از این کشور به اون کشور برای اکتشاف رفتم. در آخر هم به خاطر تاثیر بزرگی که روی پیشرفت علم داشتم جایزه نوبل دریافت کردم. ولی... یکی از آرزوهام داشتن یه دلفین برای خود خودم بود اما... 
اما، ولی، حیف، اگر... اینها نقطه مشترک تمام آرزوهاییه که برآورده نشد... سرزنش ها،  دلخوشکنک ها، توجیه ها... تازه خیلی از آرزوها رو نمیشه گفت. بقیه به سلامتت شک میکنن یا بهت میخندن. اما نمیشه ازشون چشم پوشید...
میشه ابعاد ارزوها رو بزرگتر کرد. داشتن یه خواهر یا برادر، زندگی توی شهر یا کشوری دیگه، خونه، بچه، همسر و یا حتی پدر و مادر داشتن...
 در اکثر مواقع توی این بازی اونی که ارزو میکنه ماییم، اونی که نمیرسه هم ماییم...
خیلی چیزها دیگه اسمش ارزو نیست... رنگ و بوی حسرت به خودش گرفته. مثل کسی که تمام عمرش یه غایب همیشگی داشته. بعضی چیزها اسمش آرزوهای دست نیافتنی نیست... شاید تنبلیه شاید هم بد شانسی... مثل کسی که میخواسته یه کاره ای بشه و نشده... لاغر بشه و نشده، پولدار بشه و نشده، موزیسین بشه و...
آرزوها در هر حد و اندازه ای هم که باشن، شبیه یه شمع روشن میمونن توی تاریکی. زندگیت رو روشن نگه میدارن... چشم هات رو ببند و آرزو کن...


این آهنگ



نظرات 15 + ارسال نظر
مرسده چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 22:31

شما علی رغم اینکه خوب مینویسین اما چند هفته است که موضوع نوشتتون و از روی دست نفر قبلی تقلب میکنین و این از جذابیت نوشتتون کم میکنه .

مرسده عزیزم
این کار کاملا خودخواسته و عمدی انجام میشه. ما یک موضوع مشترک انتخاب میکنیم و درباره اش می نویسیم. ایشون از دیدگاه یک مرد و افکاری که داره و من هم از دید یک خانم با افکاری که دارم... به نظر جذاب نمیاد؟ من که فکر میکنم خیلی هیجان انگیزه که تو سعی کنی درباره یه موضوع مشترک بدون کپی کاری و جهت گیری فکرت بنویسی ؛)

حمید چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 22:43

کامنت قبلی رو خوندم. قبل از اینکه درباره ی موضوع پست بگم دلم میخواد نظرم رو درباره ی این نوشتن با موضوع مشترک بگم. به نظر من اینکه دو نفر با دو نگاه متفاوت از یک موضوع حرف بزنن کار جالب و جذابیه. یادش بخیر. قدیما که وبلاگ نویسی رونق بیشتری داشت اینکار خیلی رایج بود و چقدر خاطرات خوبی میساخت. یکی با یه موضوع مینوشت و دعوت میکرد بقیه هم یه پست با همون موضوع بنویسن. یادمه در اوج سرخوردگیهای تابستان هشتاد و هشت یکی از دوستان پیشنهاد داد همه یه پست درباره ی امید بنویسیم. و نوشتیم.. و چقدر خوب شد. چقدر حالمون خوب شد... یادش بخیر

یادش به خیر...
ممنونم حمید عزیز. باور کنی یا نه، کلی از خاطرات خوب دنیای وبلاگ نویسی من مربوط به زمانیه که جوگیریات و ابر چند ضلعی آپ میشد...

حمید چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 22:54

و اما آرزو... به نظر من اگه میخوایم آرزو تاثیر روانی مثبتی رومون بذاره باید بازتعریفش کنیم. خودش رو و کارکردهاش رو و انتظاری که ازش داریم. اینکه آرزو مفید باشه یا نه بستگی به این داره که ازش چی میخوایم. آرزو تا جایی که به "آرزو اندیشی" نرسیده خوب و حال خوب کنه. به آرزواندیشی که برسه آدم رو از واقعیت جدا میکنه. آرزواندیشی یعنی فکر کتیم فلان چیز حقیقت داره چون دلمون میخواد حقیقت داشته باشه. شاید اینجور به نظر بیاد که اکثر آدمها انقدر سلامت روانی دارن که دچار این حالت نشن ولی اگه کمی دقت کنیم همه ی ما تا حدی (و در بعضی موضوعات کاملا) آرزواندیشیم. مثلا آرزو داریم جهان جای عادلانه ای باشه و هرکس که ظلمی میکنه تاوانش رو بده. نیست ولی چون آرزو داریم باشه هزار جور صغری کبری میچینیم که بگیم هست! و خیلی مثالهای دیگه در زندگی شخصیمون

حمید این چیزی که تو اشاره کردی اسمش رویا نیست؟ چون من همیشه فکر میکنم رویا غیر قابل دسترس هست و اساسا تحقق پیدا نمیکنه. مثل صلح جهانی... اما آرزو برآورده میشه و محقق میشه.

حمید چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 23:13

آرزو تا اونجاییش خوبه که به تعبیر زیبایی که داشتی "یه شمع توی تاریکی" باشه. یه چیزی که زندگی رو قابل تحملتر کنه. ولی یه آگاهی هم کنارش لازمه. اینکه آگاه باشی این یه آرزوست و آرزوها غالبا براورده نمیشن. یه حالت بهتر هستن که در جهان مادی وجود ندارن ولی میتونیم در دنیای ذهنیمون خلقشون کنیم و واقعا حالت روانی مثبتی که اگه بودن تجربه میکردیم رو حالا که نیستن هم تجربه کنیم. آرزو همراه با تصویر کردنه. پس همون وقتی که آرزو میکنیم تصویر هم میکنیم پس نقدا نصف العیش نصیبمون میشه! اگه تخیل قوی ای داشته باشیم جدا میتونیم در اون لحظه هایی که آرزوهامون رو مرور میکنیم حالات روحی ای رو تجربه کنیم که در عالم واقعی شاید هرگز به اون آستانه نرسیم. حتی با تحقق اون آرزو. اصلا بعضی آرزوهارو وقتی بهشون میرسی میگی کاش هیچوقت بهش نرسیده بودم، چون آرزوش حال بهتری میداد تا خودش. خود من چند سال پیش این رو موقع خوابیدن با یکی که مدتها بود آرزوش رو داشتم تجربه کردم!

آره این رو قبول دارم که وقتی آرزویی میکنی، تصویری که ازش توی ذهنت میسازی خیلی جذابه و حال و هوای خوبی بهت میده. اصلا حس اینکه یه روزی به اون ارزو برسی رو توی وجودت قوی میکنه و زنده نگه میداره. اما این بخشش رو که میگی بعضی چیزها ارزوشون از خودشون حال بهتری داره رو نمیتونم بفهمم. یعنی میخوای بگی حس دست نیافتنی بودنشون ارزشمندتر نگهشون میداره و وقتی محقق میشن لوث و نخواستنی میشن؟

مرسده چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 23:29

البته این هم روش جالبیه دل آرام عزیز . نمیدونستم این موضوع هماهنگ شده است . باز هم منتظر خوندن نوشته های خوبت هستم .

ممنونم مرسده جان. راستش اینکه گفتی تقلب میکنم یکم برام سنگین بود به همین خاطر احساس کردم باید توضیح بدم.
خوشحال میشم نظرت رو میگی و نقد میکنی

حمید پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 01:11

- ممنونم. متقابلا و حقیقتا برای من هم همینطوره. اسم وبلاگ و یاد اونروزا که سراغم میاد یکی از اولین نامها و یادها برای شماست

- نمیدونم رویاست یا آرزو. حقیقتش دیروز هم که پست عباس رو خوندم به همین گنگ بودن و نامشخص بودن مرزهای این مفهوم فکر کردم. ولی حداقل در ذهن من اینجوریه که آرزو غالبا بزرگتر از اینه که بشه



چه جالب چون من همین حس رو نسبت به رویا دارم!

سارینا به حمید پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 01:59

لزومی نداره خاطره خوابیدنتون با کسی رو بعنوان مثال توی این وبلاگ که خواننده عمومی از هر سنی داره، ذکر کنین!! آرزوتون مشکل داشته که تو ذوقتون خورده. دور از ادبه اینکار.
و البته خوشحالم اون آدم واقعا از دست شما نجات پیدا کرد. شما یک لطفی به عالم بشریت کن و کلا به کسی نزدیک نشو. در اون صورت دنیا قطعا جای امن تری برا بقیه مردم میشه!

آدمها اینجا "آزاد" هستن که درباره متن نظرشون رو بیان کنن. شما لطفا اگر درباره "متن" نظری دارین بیان کنین.

حمید به سارینا! پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 05:12

(:

سارینا پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 14:31

نمیدونستم جنابعالی قاضی القضات تشریف دارید و بهتر از همه تشخیص و فرمان میدهید که چه کسی صلاح است با چه کسی صحبت کند!!

قدمت حضور من در این وبلاگ قطعا بیش از قدمت نویسندگی شما در این وبلاگ است. هیچ چیز عجیبی نیست اگر گفتگویی و تذکری بین کامنت گذاران انجام بشه.

+ در ضمن اگر تصمیم جدیدی بین نویسندگان جدید گرفته شده مبنی بر اعمال رفتار خاصی از طرف نویسنده ها و کامنت گذاران، یا قانون خاصی تصویب کردید، بعنوان مثال همان گذاره ای که در جواب کامنت من بیان کردید، بهتره این تصمیم رو به اعلام عموم برسانید و در گوشه وبلاگ قرار بدهید. این کار به اخلاقی که ازش دم میزنید نزدیکتره!!!

حمید پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 15:47

"یعنی میخوای بگی حس دست نیافتنی بودنشون ارزشمندتر نگهشون میداره و وقتی محقق میشن لوث و نخواستنی میشن؟"

بیشتر منظورم هم اندازه نبودن انتظار ما از لذت دهندگی یه پدیده با قابلیت واقعی لذت دهندگی اون پدیده اس. بقول استاد ملکیان وقتی به یه چیزی میرسیم و بعد به خودمون میگیم"فقط همین بود؟" معنیش اینه که از اول هم "فقط همین" بوده و این ما بودیم که وزنی بیشتر از استحقاقش بهش داده بودیم. آقای ملکیان به این میگه "چرخه ی حسرت و ملال".تا نداریم حسرت، به محض رسیدن ملال. به نظر ایشون انسانی که لذتگرا باشه تا آخر عمر درگیر همین چرخه خواهد بود

ممنونم برای توضیحت. حالا منظورت رو کامل متوجه شدم.

حمید پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 15:47

نکته ی بعدی هم اینه که ما تا وقتی به چیزی که میخوایم نرسیدیم اون رو در بهترین حالتی که میشه تصور میکنیم. مثلا اگه آرزوی یه ماشین خوب داشته باشیم غالبا اینجوریه که در ذهنمون فقط لحظه های خوبی که باهاش میتونیم داشته باشیم رو تصور میکنیم. یه جاده ی خلوت میون دشت و جنگل، هوای خوب، بهار... نه در حالتهای واقعی دیگه ای مثل ترافیک و جریمه شدن و تصادف! یا اگه آرزوی بچه داریم فقط لحظه های شیرین خندیدنش و خوابش رو در ذهن مجسم میکنیم نه مریضی و تا صبح بیمارستانهای اطفال رو چرخیدن و از صدای گریه سردرد گرفتن رو!

دقیقا وقتی آرزویی داریم فقط و فقط ابعاد خوبش رو میبینیم و نه تمام جنبه هاش رو...

عباس پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 17:15

با آرزو میشه باور کرد هنوزم ستاره ای وجود داره.
میشه بی قرار اتفاقی بود که مطمئن هستی نمیفته...
میشه بپذیری امکان داره کسی پیدا بشه که بتونی دوستش داشته باشی

آرزو همون ستاره روشنه که توی دل سیاه آسمون چشمک میزنه و مشتاقمون میکنه که چشم ازش برنداریم...

مجید جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 15:02

اما هنوز زنده ایم با امید ... با آرزوهایمان

بله دقیقا
ان شاالله که به ارزوهاتون برسید

سعیده علیزاده یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 12:34 http://no-aros.blogfa.com/

من نمیتونم به رویایی فکر کنم که میدونم بهش نمیرسم.
از بچگی تخیل رو در من کشتن.
این روزها حالم خیلی بده
کاش میتونستم ارزوهای قشنگ داشته باشم.

داش آکل پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 20:37 http://yekpanjereh.blogsky.com/

من خیلی وقت پیش فهمیدم این شباهت موضوعی رو و حدس زدم که هماهنگ کرده باشین. ولی جالب نمیشه! به نظر من البته. ینی انگیزه خوندن کم میشه، دست و دلت به خوندن نمیره. نمیدونم فقط من این حس رو دارم یا بقیه ام (هم) این طورین؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد