هفتگ
هفتگ

هفتگ

محمد حسین جعفری نژاد

بخونید و  از این همه زیبایی  این نوشته کیف کنید ....


دختر خیلی ساده زیبا بود. لطیف مثل ابریشم، آرام عین نسیم، بی آرایش، بی آلایش تو بگو برگ گل سرخ. مادر اما دو قدم آن طرف تر از زیبایی، تکیه زده بود به تخت وقار، به شکوه، به مادرانگیِ تام و تمام. دو تایی آمده بودند برای رزرو بلیت پروازدخترک به خیلی دور...

نیم ساعتی نشستند، بلیت را برای سه روز بعد گرفتند، دختر لبخندی زد، مادر دمغ شد! بلند شدند، تشکر کردند، هنگام رفتن نگاهم افتاد به آن چند بند انگشت از آبشار قهوه ای موهای بافته ی دختر که از شال سیاه روی سرش بیرون افتاده بود.

فکری ام حکمن این روزهای آخر، توی خانه، توی اتاق دخترک، هر شب وقت خواب دو تایی می نشینند پای تخت. دختر آبشار قهوه ای را رها می کند روی شانه هاش. مادر زیر لب شعر می خواند، آبشار را با دستاش تقسیم می کند، سه تایی، مساوی، می بافدشان به هم. رج می زندشان. یکی رو، یکی زیر، یکی اشک، یکی لبخند. حرف هایش را، نصیحت هایش را، تنهایی هایش را، دلشوره هایش را، حرف می کند، کلمه می کند، می چیند روی خطوط صاف گیسوان دردانه اش، می سپارد به آبشار... دست آخر عوض نقطه، ته خط، انتهای همان آبشار زیبای قهوه ای، گل می زند، سرخ آبی، پارچه ای...

فکری ام نکند موهای بافته ی دخترک که بیرون افتاده اند از شال سیاه، آبشار نباشد، دنباله ی بادبادک آرزوهای مادر باشد بیرون مانده از ابر سیاه ِ زشتِ تنهایی!


                                                      محمد  حسین جعفری نژاد 


اون موقع ها که ساختمون نوساز بود ... همسایمون بود ... 







نظرات 11 + ارسال نظر
نورا جمعه 2 مهر 1395 ساعت 00:03

این روز ها دوستى دارم عازم لندن با موهاى همیشه بافته ى بى نظیرش که عجیب این متن من و یاد نگاه قشنگش انداخته....
ممنون آقاى جعفرى نژاد مثل همیشه عالى و تاثیر گذار

دل آرام جمعه 2 مهر 1395 ساعت 10:38 http://delaramam.blogsky.com

شاید هم یه راهه... یه راه آشنا، برای وقتی که دخترک لا به لای روزهای خاکستری غربت دلش خواست برگرده به آغوش روشن مادر.

دل آرام جمعه 2 مهر 1395 ساعت 10:40 http://delaramam.blogsky.com

الانم منت بذارن بهمون سر بزنن مشعوف میشیم. با این متن های قشنگش...

مرجان جمعه 2 مهر 1395 ساعت 11:59

آخی... دلم برای متن های آقای جعفری نژاد تنگ شد...
یه رقابت داستان نویسی بود بین آقای اسحاقی و آقای جعفری نژاد که هر قسمت رو یکی مینوشت و کلی خواننده و پیگیر داشت. منم برای خودم مدام کامنت میذاشتم. یادمه با دو اسم کامنت گذاشتم و اون اواسط یه بحث بامزه ای سر طرفداری من پیش اومد که من تو کدوم تیم باشم! یه همچین چیزی (دقیق یادم نیس). ولی بعدش فکر میکنم متوجه شدن که هر دو منم و غائله ختم شد. یکی از بهترین خاطرات من از این وبلاگ بود. و قسمت شبیه خوانی رو که فکر میکنم آقای جعفری نژاد نوشته بود هنوز حس میکنم و برام زنده ست.

عباس جمعه 2 مهر 1395 ساعت 17:03

محمد حسین که عالیه، دست تو هم درد نکنه،
اما اون که میره همیشه سبکبار تر از اونیه که می مونه، چی میکشه اونی که یه عمر تو حسرت پریدن بوده با داشتن بال های سیمانی

جعفری نژاد جمعه 2 مهر 1395 ساعت 19:35

عزیزمی آرش جان
کیف کردم از این که دوست داشتی نوشته ام رو

نسیم جمعه 2 مهر 1395 ساعت 22:56

آه از رفتن تمام کسایی که دوسشون داریم

آوا شنبه 3 مهر 1395 ساعت 09:23

ممنون که گذاشتینش وممنون جناب جعفری نژاد
خان جان'دنباله بادبادک آرزوهـــــای مادر..........'
چه تعبیر قشنگی...هر وقت این جور متن ها رو
میخونم یاداون عبارت جناب کرگدن خان جان
میفتم که اگه اشتباه نکنم یچیزی بودبااین
مضمون:به امیدروزیکه راههای رسیدن به
آمال وآرزوهای جوانان ماازفرودگاه نگذرد.
به امید اون روز...............................
یاحق...

Nasim شنبه 3 مهر 1395 ساعت 11:46

مثل همیشه عااالی بود، مثل همیشه قلم سید ممد حسین اشک منو در آورد، اتفاقا امروز صبح داشتم به اون مسابقه داستان نویسی فمر می کردم، که من مسئول هوادار های تیم جعفری نژاد بودم
خوندن نوشته اش حالم رو خیلی خوب کرد
ممنون جناب پیرزاده که این حس رو خوب به ما هم انتقال دادید

سعیده علیزاده یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 00:58

تلخ بود خیلی تلخ
دقیقا این حس رو بعد از دیدن فیلم جدای نادر از سیمین هم داشتم.
برای جدایی از فرزندم نگرانم و امیدوارم این اتفاق هرگز نیفته
ولی فکر کردن به مادرایی که..... خیلی تلخه

امیرعلی دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 09:39

سلام جعفری نژاد بیا واتساپ کارت دارم
همکلاسیتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد