هفتگ
هفتگ

هفتگ

مهر ، مدرسه ، دوستانی که هستند و نیستند .


اول مهر سال 1353 .

من به مدرسه می روم ! همراه دوستی به اسم سیا که صورت سیاه سوخته ای دارد و همین هفته ی قبل بر سر جمع کردن پوست هندوانه از توی جوی های محله با هم دعوایمان شده بود ! او پوست هندوانه ها را برای چهار گوسفندی می خواست که در حیاط خانه ی شان نگه می داشتند و من برای گوسفندی که یکی دو روز مهمان خانه ی ما بود تا قربانی شود !!

حالا من و سیا ، به توصیه ی برادر من و مادر سیا ، دست در دست هم برای اولین بار همراه آن برادر و روزهای بعد ، تنها ، از خیابان پهلوی می گذریم ، خیابان بوعلی سینا را تا چهارراه سعدی می رویم و از آنجا می رویم تا مدرسه ی پسرانه ی ششم بهمن .

من و سیا . دو دوست که تا یکسال هر روز صبح با هم می رویم و هر روز ظهر با صف بوعلی برمی گردیم .

سال 1353 است . خبری از سرویس مدرسه نیست . دوستانه می رویم . زنگ آخر که می خورد ، خبری از ماشین پدر و مادر برای برگشتمان به خانه نیست . من و سیاه و حسن و حمید و دوستان دیگری که در مدرسه یافته ایم با صف میدان بوعلی ، پشت سر هم از مدرسه بیرون می آییم . در راه یک نفر کلاس پنجمی مواطب است که کسی از صف فرار نکند . صف به هر چهارراه ، کوچه ، بن بست ، و تقاطعی که می رسد کمتر و کمتر می شود تا در میدان بوعلی ، اندک بچه های باقیمانده از جمله من و سیا ، به سمت خانه های خود برویم . همه شاد و خوشحال و خندان.

آخرهای سال ، سیا و خانواده اش از آن خانه ی نیمه خراب در محله ی ما می روند و دیگر هرگز از او خبری نمی شود .

سیا ، دوست من !

نمی دانم کجایی و چه می کنی ؟ شاید در روزهای نوجوانی و جوانی ات به جبهه رفته باشی و شهید شده باشی . شاید هم همان روزها ، به پاس آرمان هایت ، مسیر مخالف حکومت رفته ای و جور دیگری شهید شده باشی . شاید مثل خیلی از دوستان آن روزها ، گرفتار اعتیاد شده ای ! شاید گوشه ای ، زیر خط فقر ، در انتظار سرآمدن روزگار هستی . شاید کسی شده ای که برای حرفهایش کتک خورده و خانه نشین شده ! شاید کسی شده ای که برای نشنیدن حرفهای دیگران ، کتکشان زده و خانه نشینشان کرده !

لعنت به من سیا !

و لعنت به زمان ما سیا !

ببین زمان با ما دوستان قدیمی چه کرده که باید اول ثابت کنیم زنده مانده ایم ، بعد سراغ حرفهای دیگر برویم ! تازه بعد هزار و یک احتمال بد بدهیم ...

لعنت به روزگار سیا !

بودنت را عشق است رفیق .

حتما جایی حالا کنار خانواده ات ، مرد و مردانه به کار و گذر عمر مشغولی و با دغدغه هایت کلنجار می روی . دغدغه های انسان دوستانه ­ات.

دوست من سیا ! کاش باردیگر می دیدمت . و به یاد آن روزها ، در کنار جوی های خیابان پهلوی قدم می زدیم و ... .