هفتگ
هفتگ

هفتگ

تو فقط خنده ما را دیدی*

امروز دیگه نتونستم چشم ببندم روی خرده فرمایشات ریز و درشت بچه های کلاس کژوال... یک ترم تمام روی اعصاب بودن... هر جلسه باهاشون یه مدل گذشت، هر سری یه درخواست جدید...  یه روز گفتن بین تعطیلیه امروز کلاس نمیایم! یه روز گفتن نور کلاس کمه میایم کلاسهای پایین. دفعه بعد، ما کلاس عصر رو صبح بیایم؟ روز کلاسمون رو میخوایم عوض کنیم. بگین استاد یک ساعت زودتر بیاد شب تعطیلی توی ترافیک نمونیم!  امروز فلانی و بهمانی مسافرتن کلاس کنسل باشه؟ میشه اینجوری باشه؟ نمیشه اونجوری نباشه؟
حالا سر تحویل ژوژمان هم بازی دراوردن...  تا حالا سه دفعه است که تاریخ ژوژمانشون رو عوض کردن  ... دقت کنید! عوض کردن... یعنی ما تعیین نکردیم، استاد تعیین نکرده، به اختیار خودشون گذاشتیم... امروز وقتی نسیم اومد پایین و گفت میشه ژوژمانمون...- چشمهام رو تنگ کردم و منتظر بقیه اش شدم_ بیفته شنبه هشتم آبان... گفتم نسیم این یک ترم روانی کردین ما رو بس که ارد دادین و توقع داشتین همه فقط بگن چشم... شد چهار بار... باشه هشتم آبان، اما من بعد از این دیگه تاریخ تغییر نمیدم... دو دقیقه بعد اومد پایین گفت میشه بشه یکشنبه و یک لبخند اندازه کل صورتش تحویلم داد. گفتم من الان میام بالا... پله ها رو که بالا میرفتم با خودم فکر کردم واقعا آدمها چقدر میتونن متوقع باشن... بعضی ها خودشون رو در چه حدی میدونن که انتظار دارن همه در همه حالتها باهاشون فقط موافقت کنن... رفتم بالا به استادشون میگم این چه وضعیه؟ چرا انقدر متغیره این ژوژمانتون؟ گفت هی غر میزنن نمیرسیم. گفتم غر زدنیه مگه؟ یه روز رو مشخص کنید چون اخرش همینا میان میگن انقدر تاریخ عوض شد ما نفهمیدیم چی شد، همه کاسه کوزه ها سر خودتون میشکنه. گفت من حریف نمیشم. ازش اجازه گرفتم و رفتم سرکلاس گفتم ژوژمان همون شنبه هشتم آبان. صحافی کار حاضر نکرده و پیک گیرم نیومد و آژانس توی ترافیک موند و بچه ام مریض شد و تو رو خدا 1 ساعت بیشتر بمونین میرسونم، نداریم. از الان جمع و جور کنین کارهاتون رو که دیر نشه. یکم منو نگاه کردن... بعد شروع کردن آخه ما اون روز کلاس داریم، یکی گفت سرکارم، اون یکی گفت تا ساعت چند؟ یکی گفت اخه من دانشگاهم، یه صدا از اون ته گفت من بچه ام رو نمیتونم جایی بذارم، یکی دیگه گفت من دیرتر میشه بیارم؟ در کسری از ثانیه کلاس رفت روی هوا... میگم چه خبرهههه بقیه کلاس دارن... دوباره شروع کردن... اما اینبار حرف ها تغییر کرد... ما اینهمه پول دادیم، ما دانشجوی قدیمی خودتونیم، پس چرا تا حالا میشد الان نمیشه، معلومه فقط به فکر پول هستین، دانشجو که براتون مهم نیست، پس ما ترم دیگه ثبت نام نمیکنیم، ما که نمیرسیم برای کی تاریخ تعیین میکنین...
  آخرش گفتم هرکی کار آورد که آورد، هرکس هم نیاورد ایشالا ترم بعد... و اومدم پایین...
بعضی اوقات انقدر جلوی آدم های پرتوقع کوتاه میایم که کوچکترین مخالفت، بزرگترین برخوردها و توهین ها رو در پی داره...

*مسعود فردمنش

نظرات 10 + ارسال نظر
پریسا چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 20:20 http://parisabz.blogsky.com

به نظرم تو بعضی موارد، خودمون به بقیه اجازه و فرصت میدیم پرتوقع باشن. اگر از همون اول یه چیزایی رو سخت یا جدی بگیریم بعد میتونیم برحسب مورد کوتاه بیاییم و نارضایتی هم در پی نداشته باشه ولی عکسش سخت تر اتفاق میفته.

آخه پریسا خیلی سخته از اول بتونی آخرش رو بخونی. با خودت میگی حالا خیلی سختگیری نکنم، اما بعد کم کم میبینی یک مورد میشه دو تا، دو تا میشه چند تا و وقتی به خودت میای که داری به تمام خواسته ها جواب مثبت میدی.

حمید چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 20:38

پروسه ی کم کردن توقع بیجا همیشه پرزحمت و اغلب همراه با تلفات و شگفت زده شدن از واکنشهای فرد متوقعه! ولی ارزشش رو داره

به نظر منم ارزشش رو داره. البته به قول تو همیشه تلفات میده!

نیمه جدی چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 21:12 http://nimejedi.blogsky.com

کار خوبی کردی. در روایات هم آمده لطف مکرر کم کم میشه وظیفه ی مقرر! (خواستم عربی بنویسم روحت شاد شه ولی بی خیال شدم:) به هر حال از قدیم گفتن جلوی ضررو از هر جا بگیری منفعته .نقطه ی پایانو زدی و این خوبه. ( دقت کردی کلن متوسل شدم به تمثیل؟)

خانم شما هر مدل صحبت کنی بنده لذت میبرم. با تمثیل بی تمثیل. عربی، ترکی، کردی (البته با زیرنویس دیگه ؛) )

زهرا چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 22:14

این پست را که خوندم یاد یکی از سخت ترین استادهایم افتادم و به او حق دادم. (عنوان پست آنقدر برایم جالب بود که جستجوش کردم). تشکر

میدونی زهرا، من دلم نمیخواد سختگیر باشم. اما باور کن مخاطبم اگه ده نفر بود میشد به دلشون راه اومد ولی خب حجم دانشجوها و درخواست هاشون زیاده. اگه بخوای به ساز هرکدومشون برقصی، باید سر در موسسه بزنیم کلاس رقص! چه خوب که به استادت حق دادی :)
خوشحالم که عنوان جذاب بوده ؛)

سعیده علیزاده پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 13:22 http://no-aros.blogfa.com/

کلا من یه مدل ادمی هستم که مطمئنم رو پیشونیم نوشته از من سواستفاده کن.
قبلا که حجم عجیب و غریب توقعات دیگران رو از خودم میدیدم ازشون ناراحت میشدم ولی فهمیدم عیب از خودمه که هیچوقت نمیتونم نه بگم و حتی یه کوچولو ناراحتیمو نشون بدم که نکنه ناراحت شن ازم.
خیلی اذیت میشم بابت این موضوع خیلی زیاد.

میفهممت خیلی حس بدیه آدم حس کنه داره ازش سواستفاده میشه... بالاخره از یه جایی باید شروع کنی. حتی با یه نه کوچولو... چون واقعا نمیشه همه رو راضی نگهداشت‌.

عباس پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 14:04

من اگه جای مدیرت بودم، حتما میفرستادمت دوره ارتباط موثر با مشتری،
حق با مشتریست صرفا یک شعار نیست...

به موقعش هم با دل مشتری راه میایم.

آذین شنبه 1 آبان 1395 ساعت 08:03

ناراحت نشیدا
موسسه بی در و پیکر و بدون برنامست
من کارمند دانشگاه تهرانم
یک تقویم آموزشی و یک برنامه درسی کلاس
تمام و السلام
مگه مغازست که چونه بزنند و پایین بالا کنن؟
تشریف بیارید پردیس هنرهای زیبامون رو ببینید

سکوت (الهام) شنبه 1 آبان 1395 ساعت 09:31

واای حرف دل من رو زدین . چند وقته یه آدم پررو و متوقع وارد زندگیم شده که دقیقا از بس بهش رو دادن الان با کوچکترین مخالفت بدترین برخورد رو میکنه. دارم روانی میشم.

سهیلا شنبه 1 آبان 1395 ساعت 20:54 http://Nanehadi.blogsky.com

متاسفانه دانشجوها خیلی پرتوقع شدن،دانشگاه براشون مثل هتل شده،ما زمان دانشجویی یه امتحان رو با خواهش و تمنا عقب انداختیم،استادش دمار از روزگارمون درآوردکه دیگه از این شکرها نخوردیم.

شمسی خانم سه‌شنبه 4 آبان 1395 ساعت 08:55

خانم آدرس دانشگاه تون رو میگفتی من میومدم ثبت نام میکردم والاااااا. من و هم کلاسی هام صندلی هم نداریم برای نشستن تو کلاس !!!!!! بعد از گذشت یک ماه از شروع ترم جدید هنوز کلاس ها برق و ویدئو پروژکتور و .... نداره . دیگه تاریخ امتحان و اینا که بمااااااااند. اصلا ما باید یه ملاقات حضوری هر چه سریعتر داشته باشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد