ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این روزها انقدر پیام های عجیب و غریب روی موبایلهامون دریافت میکنیم که خیلی نمیشه بهشون اعتماد کرد. اما گاهی ذهن و فکرمون رو درگیر خودش میکنه...
"احتمال اینکه ما در کیهان تنها باشیم 1 بر شصت میلیارد است. دانشمندان تخمین میزنند در کهکشان ما 300 هزار تمدن هوشمند وجود دارد و 20 درصد از ستارهها داراى سیاراتى حیاتپذیر اند!"
فکر کنین اگه میشناختیمشون یا قرار بود باهاشون ارتباط برقرار کنیم... برای رفتن به سیارهی آلفا باید دو تا سفینه عوض میکردیم. یا مثلا سیارهی بتا انقدر کوچک بود که بوی غذاش سیاره کناری ها رو روانی میکرد. یا شاید سیارهی تتا از زمینی ها خوشش نمیومد و دلش نمیخواست باهامون رفت و آمد کنه و حتی بدتر از اون میخواست وارد فاز جنگ بشه... اون موقع بود که افراد کره زمین با هم متحد میشدن. فکر کن... دیگه مهم نبود تو ژاپنی هستی یا روس، ایرانی یا آفریقایی، آمریکایی یا...
شبیه فیلم های تخیلیه اما ظاهرا باید کم کم باور کرد که کل هستی تنها برای هفت میلیارد انسان به وجود نیومده. پس اگه یکدفعه احساس کردین که یه سفینه اومده روی زمین و یا یه موجود فضایی اطرافتون دیدین، خیلی کول برخورد کنید و اصلا تعجب نکنین. حتی میتونین به یه قهوه با یه تکه کیک شکلاتی بزرگ دعوتش کنین و یادتون بیاد که ما در کیهان تنها نیستیم...
تو بچگیام چقدر منتظر این سفینه بودم، شبا چشمامو میبستم و تصورش میکردم ولی راستش حالا اگه اتفاق بیفته خیلی می ترسم!
چرا میترسی پریسا؟
سلام،
من همیشه فکر میکنم که چه زبانی حرف میزنن؟
سلام
به زبان فضایی!
ولی به هر زبانی هم که حرف بزنن یواش یواش میتونیم زبان هم رو یاد بگیریم. مثل خیلی از زبان های دیگه.
جوووووری دارم خیالت رو راحت میکنم که انگار قرار آخر هفته بریم سیارهشون مثلا
سلام دلارام جون،
فکرش و بکن، ببین چی میشد. بعد هر روز از تجربه های جدیدمون از بودن با اونها اینجا تو هفتک مینوشتیم:
بعد میشد به جای هفتک هرشب
سلام عزیزم
خیلی هیجان انگیز میشد
برای ماهایی که یادمون می ره این زمین رو با آدمهای دیگه,کشورمون رو با هموطنای دیگه,شهرمون رو با شهروندهای دیگه,ساختمونمون رو با آدمهای دیگه,والدینمون رو با خواهر برادرهای دیگه,شریکیم و همه سهم مشترک و حق برابر داریم,چقدر شوکه کننده ست واژه ''هم کیهانی''
همینطوره زهرا جان... اگه یادمون بود، جنگ نمیشد، دعوا نبود، ویرانی روابط اتفاق نمیفتاد
من ترجیح میدم به قورمه سبزی و پلو زعفرانی دعوتش کنم ! و عمراً لب به خوراکی های اون نمیزنم! کسی چه میدونه؟ شاید بیسکوییت سیانوری و شکلات شیمیایی تو جیبش! باشه
اما یقینا به عمر ما قد نمیده این رویارویی و قطعا که برخوردی دوستانه رخ نخواهد داد. شک ندارم
یعنی میگی اولین دیدارمون وسط میدون جنگه؟ ولی فکر نکنم... همونطور که اونها برای ما ناشناخته هستن ما هم براشون ناشناخته ایم. چرا باید غریبه ها با همبجنگن...
در مورد اتحاد زمینی ها.. آره رویای قشنگیه، اما خیلی دیررر، اگر اونجا هم هر کس به فکر فرار خودش نباشه و کسی رو قربانی نکنه، تصورم از اون روز چیزیه شبیه به توصیف صحرای محشر تو قران مسلمونا
تصورشم وحشتناکه که هرکسی فقط به فکر نجات خودش باشه.
عالى بوووود مرسى
اگه این واقعیت داشته باشه من یک سفینه دربست میگیرم با یه قهوه ساز و دو تا فنجون میرم پیش مسافرکوچولوکه تک و تنها شالش رو پیچیده دور گردنش و توی سیاره کوچیکش نشسته..
اونجا می نشستیم کنار هم، قهوه میخوردیم و به حال هم بغض می کردیم.
فکر کنم شازده کوچولو حرفهای شنیدنیای داشته باشه.
شاید ساکنین سایر کرات مثل خپیت با بازی علیرضا خمسه، زمین رو دوست داشتن و همه چی خیر و شادی و دوستی بود
چه خوب. پس چه خوش بگذره کنارشون.
اونا کیک شکلاتی دوس ندارن.
حیف شد
چرا دل آرام
همین زمین خودمون رو ببین، تازه واردین به دو قاره ی آمریکا و استرالیا و سرنوشت بومی ها، جنگ های بر سر استعمار و استثمار
قطعا اولین بررسی ها در مورد میزان منابع طرف مقابل و منفعته و بعدش میل به تصرف . همونطور که همین الان هم زمینی ها در به در آبند در مریخ و ..
کسی به دنبال دوست و دوستی نیست. با این حال تصور خمسه ی فیلم من زمینی ها را.... و ای تی و امثالهم جالبه
درست میگی، اینم روی دیگهی ماجراست...
من قول میدم توی پارکینگ ساختمان هفتگ براشون چایی زغالی تیار کنم
آقا مجید ما یکساله اینجاییم بهمون چای زغالی ندادین. خوب هوای غریبه ها رو دارینا
همین که نیان اعصاب آدمو بریزن به هم کافیه..
خودمون کم رو اعصاب هم فوتبال بازی میکردیم اینام اضافه بشن چه شود..
فکر کنم کل سیستم زندگیمون بهم بریزه
تو نگاه من هنوز انقدر چیز عجیب و غریب روی همین کره ی زمین یا همین کشور خودم هست که آرزو دارم تجربه کنم که دیگه به فضایی ها فکر نمیکنم. مثلا چند روزی کنار عشایر بودنه.. زندگیشون واقعا برام عجیبه
یا تجربه ی غواصی ته اقیانوس
یا پرواز
یا پرش از ارتفاع
یا حتی یه اسب سواری ساده
رانندگی با یه ماشین دنده اتومات
خرید از یه فروشگاه مارک بدون نگاه عجیب فروشنده به سر و وضعم
زندگی توی یه کلبه ی جنگلی
و خیلی چیزای دیگه