هفتگ
هفتگ

هفتگ

مترو

1-تو یکماه اخیر به مناسبت ولادت پیامبر اسلام، داخل واگنهای مترو  و همچنین محیط  ایستگاه ها تابلوهایی را  نصب کرده اند که در هر کدوم به یکی از خصایل نیک حضرت محمد(ص)   اشاره شده مثلا ((همیشه آراسته و خوشبو بود،  عذرخواهی دیگران رامی پذیرفت، چیزی بیشتر از زیردستانش نداشت))  و بسیار از این دست جملات که گوشه تابلو خیلی ریز نوشته شده شمیم رحمت و ریزتر و نامشخص تر شبیه مهر نوشته شده لبیک یا رسول الله ،  اگه  دقت نکنی اصلامتوجه گوشه تابلو و نوشته اش نمی شوی... بگذریم اینا رو توضیح دادم تا بگم همین چند روز پیش سر ظهر  تو ایستگاه میدون انقلاب دو تا نوجوون 16 الی 17  ساله که از کیف و کتابشون معلوم بود دبیرستانی هستند در حال مکالمه بودن و ناخواسته صداشون رو میشنیدم   یکی شون گفت این تابلو ها رو دیدی؟ دوستش جواب داد آره بابا کارهای امام خمینی رو نوشتن. رفیقش گفت نه اوسکل خان اینا کارهای پیغمبر هست اون یکی  جواب داد  آره بابا می خوان بگن مثلا پیغمبر خیلی شاخ بوده...

...........................................................................................................................

2-سرم رو به شیشه مترو تکیه دادم و حالتی بین خواب و بیدارم  دو تا خانوم سی و چند ساله بدون توجه به اطراف  بلند بلند در حال حرف زدن هستند در رابطه با زوجی    که  مرد متهم به بی بندوباری و  زن اتهامش  ولنگاری ست. هر کدوم هم تحلیل های متفاوتی دارند  و به تناوب از یکی طرفداری کرده و به دیگری می تازن،  تنها بر سر یک موضوع توافق کامل دارن بدون هیچ مناقشه یی  که  بین تموم  حرفاشون این  جمله چند بار تکرار میشه ،   اونها فقط روی کاغذ زن و شوهرن ...

.......................................................................................................

3-ساعت یکربع به ده شب درب آموزشگاه رو میبندم و  راه میفتم سمت ایستگاه مترو، حال اینکه از پله ها پایین برم رو ندارم  دکمه آسانسور رو میزنم و منتظر میشم  تو همین حین یه خانوم   جوان با جثه ریز نزدیک میشه  یکی از پاهاش رو به سختی رو زمین میزاره حالا  پاش پیچ خورده یا تازه از گچ باز کرده نمی دونم ، با هم سوار آسانسور میشیم  دکمه منفی دو رو که میزنم قبل از بسته شدن درب میگه آقا من از تکون های آسانسور میترسم پام هم درد میکنه میشه منو بغل کنید که پام رو زمین نباشه؟  یه دستی بغلش میکنم تا برسیم پایین  بعد از ایست کامل آسانسور و باز شدن درب از بغلم میاد پایین تشکر میکنه و میره...

نظرات 10 + ارسال نظر
مهران سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 20:46

تبریک میگم توفیق خوبی در اسانسور نصیبتون شد!....
البته شوخی کردم قطعا شما مرد محترم و قابل اعتمادی به نظر می رسید که باعث شده اون خانم به شما اعتماد کنه.....

ممنون، لطف دارید
نمی دونم بخاطر چیه، اما اکثرا آدمها بهم راحت اطمینان میکنن

ارش پیرزاده سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 22:07

اقا تو کلا خوش شانسی من هنوز خاطره مهمونی چهار شنبه سوری یادم نرفته

داستان اون شب چهارشنبه سوری با این فرق داشت اینجا صرفا اعتماد بود و کمک اما اون شب

حمید سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 23:10

وضعیت اعتماد مردم به تبلیغات و رسانه های حکومتی و شبه حکومتی رو به جایی رسوندن که اگه میخوای مردم به اعتبار چیزی یا کسی شک کنن بهترین راهش تبلیغ اون چیز یا کس از تریبونهای رسمیه

کاملا درست میگی و به نظرم این از نشانه های شروع فروپاشی از درون یک جامعه ست

کویر بغل! سه‌شنبه 7 دی 1395 ساعت 23:27

هعععی!!!
در حسرت یک بغل حتی چند ثانیه ای بودن وحشتناک سخته...... اونهایی که تنها زندگی کردن برا مدت طولانی میدونن چی میگم...
چه خوب که بغلش کردید و احساس امنیت بهش دادید... امنیت سکون آرامش مطلق، حتی برای چند ثانیه هم معجزه میکنه...
کاش بنگاه های بغل رایگان وجود داشت...

به گمونم اون خانوم بیشتر نیاز به حمایت داشت تا حسرت

پری چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 01:47

به به چه آسانسور خوبــــــــــی. خدا قسمت ما هم بکنه

انشاءالله که نصیبت بشه

فرنوش چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 08:23

به نظر من شما حتی تو دنیای مجازی هم ایجاد احساس امنیت میکنید. من مدت زیادی بود از کامنت گذاشتن هراس داشتم و دیگه زیر هیچ پستی, کامنت نمیذاشتم. از برخورد نویسنده, از برخورد خواننده های وبلاگ و کلا از اتفاقای غیرقابل پیش بینی بعدش میترسیدم. ولی یه بار برا پست شما کامنت گذاشتم و دیدم هیچ اتفاقی نیفتاد. از اون به بعد مرتب کامنت گذاشتم و انقد خیالم راحت شد که الان راحت برای دوستای دیگه تون هم کامنت میذارم و خدایی همه شون هم خوش اخلاق و مثبت هستن. (بعضی نگرانیها به دید بقیه مردم احمقانه و بی دلیل هست ولی در ذهن یه نفر یهو میشه یه فوبیای آزار دهنده)

نظر لطف شماست، و خوشحالم که تونستید بر ترستون غلبه کنید.
ضمنا علمای صاحب نظر در بحث روانشناسی معتقدند هیچ ترسی بدون دلیل نیست....
مردم ما هر چیزی رو که متوجه نشن یا نفهمن، مسخره میکنن یا میگن احمقانه ست

آذین چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 10:12

من که بارها عرض ارادتم رو اعلام کردم
ندیده و نشناخته
نه بغل میخوام نه محبت
فقط حس خوب می گیرم از آسدعباس موسوی و نوشته هاش
چه خوب که مترو سوار نمیشم دیدن و شنیدن بعضی چیزا آزار دهنده است .

شما بزرگوارید و نگاه مهربانتان گسترده...
مترو کلاس درس اجتماعی ست هرچند تلخ و گزنده

تیراژه چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 13:25

یکی از بهترین نوشته هایی بود که ازت خوندم

روی کاغذ..روی دیوار..

لطف داری سرکار خانوم قهوه چی

هدیه شنبه 11 دی 1395 ساعت 08:30

اینم خیلی باحال بود.....

ینی عاشق اون استنتاج اون پسر دبیرستانی شدم... "شاااااااااااخ"

بعدم که بغل گیران بود و عالی... ممنون از این همه صداقت در نوشتار....

میگم ها... حالا این فوبیاش جاهای دیگه عود نکنه

سعیده علیزاده سه‌شنبه 14 دی 1395 ساعت 14:41 http://no-aros.blogfa.com/

خیلی باحال بود... من عاشق جاهای عمومی و شلوغ هستم بخاطر همین افکارها و عقاید مختلف.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد