هفتگ
هفتگ

هفتگ

یک وقت هایی می نشینم و نگاهشان می کنم. بچه ها را می گویم... نیما با یک اختلاف سنی 23 ماهه در هیچ کاری از مانی عقب نمی افتد... و این برایم خیلی لذت بخش و در عین حال ناراحت کننده است... خوب یادم هست برای اینکه مانی بگوید (آب) چقدر منتظر بودم و ذوق داشتم. مثل عکاس های حیات وحش که استترار می کنند تا سوژه متوجه حضورشان نشود، دوربین به دست در سکوت گوشه ای می نشستم تا حرکت رو به جلویش با روروئک را ثبت کنم... تمام اولین هایش را با ذکر تاریخ نوشته ام. اولین دندان... اولین گام... اولین باری که گفت باب اسفنجی... 

برای نیما این شکلی نشد... به خودم آمدم و دیدم روروئک را جمع کرده ایم و گذاشته ایم جلوی در ... یک روز خودش فریزر را باز کرد و بستنی مورد علاقه اش را گرفت سمتم و گفت: مامان باز  کن! و من تا آن لحظه اصلا نمی دانستم که بلد است بگوید باز کن... نمی دانستم که زورش می رسد کشو های سفت فریزر را بکشد بیرون!!!

از این به بعد اگر کسی از من بپرسد بچه ی پشت سر هم داشتن خوب است یا نه؟ باید بگویم نه... به خاطر اینکه اصلا نمی فهمی دومی کی بزرگ شد... و وقتی راه رفتن، دویدن و حرف زدن هایش را می بینی دلت عجیب می گیرد که چرا آنطور که باید لذتش را نبرده ای... و ممکن است حتی گریه ات بگیرد که چقدر همه چیز زود گذشت ....



اگر بچه ی دوم هستید از مادرهایتان بپرسید! شما خودتان همین جوری بزرگ شدید...کسی نازتان را نکشیده. اگر تایید نکردند باور نکنید.