هفتگ
هفتگ

هفتگ

پرسه در پرسه در پرسه

به احتمال خیلی زیاد و قریب به یقین اکثر شما این داستان کوتاه رو خونده یا شنیده اید

((موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید و به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی نداردماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید.ازمرغ برایش سوپ درست کردند گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند و گاو رابرای مراسم ترحیم کشتند.و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربطی نداشت فکر میکرد.))

و یا این شعر که به اشتباه به برتولت برشت نسبت داده میشه  و در اصل  سروده مارتین نیمولر  کشیش آلمانی است

((اول سراغ کمونیست‌ها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیست‌ها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودی‌ها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.))

.......................................................................

ما چند با گفتیم به ما ربطی نداره اصلا به من چه؟ یا شونه هامون رو بالا انداختیم؟چقدر بی تفاوت بودیم؟ چقدر تکرار کردیم سری رو که درد نمیکنه دستمال نمیبندن؟ چند بار دیدیم و شنیدیم و سکوت کردیم  تا آب به زیر چونه و آتش به درب خونه مون نرسید کاری نکردیم،بی عملی و عافیت طلبی ما رو تا کجا میخواد بکشونه؟ اصولا عموم آدمها و خصوصا ما  دنبال اینیم که کلاه مون رو سفت بچسبیم تا باد نبره، سر بقیه هر بلایی اومد اومد.



بی ربط نوشت: دم آرش صادقی و علی شریعتی گرم

نظرات 9 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 28 دی 1395 ساعت 21:31 http://parisabz.blogsky.com

چقدر خوب گفتید. کاش این روزها همه به داد ما شیرازیها برسند که شهرمون بخاطر پارازیت داره به پایتخت سرطان تبدیل میشه!

تمام این سرزمین نیاز به همدلی داره

حمید چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 00:58

شاید دلیل بعضی از این بی عملی ها عافیت طلبی باشه، ولی دلیل خیلیاش این نیست. یه چیزیه که کلمه اش دیگه ناامیدی نیست، خستگی نیست، گیر کردن لای منگنه نیست... شاید نزدیکترین تعبیر، فلج شدن باشه. خیلیا دیگه حتی برای خودشونم کاری نمیکنن. بس که رد دادن...

متاسفانه تمام مراحل رو رد کردیم

ملیحه چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 01:16

سلام
این مطلب شما منو یاد یه حکایت انداخت
البته ببخشین
یه روز برا خانواده ای مهمون غریبه میره صاحب خونه آدم مهمون نوازی باشه وچند شب ازش پذیرایی میکنه شب اول مبینه میره سراغ دخترش ! مرده پیچو تاب میخوره ولی با خودش میگه امشب مهمان است فردا میرود!شب دوم میره سراغ زنش میگه امشب مهمان است فردا میرود خلاصه خدمت همه خانوادش میرسه هی میگه امشب مهمان است فردا میرود مرده وقتی مبینه این خیلی هالو شب بعد ترتیب خو دشو میده بعد بهش میگه اشب مهمانم فردا میروم

سلام
و تقریبا 38 سال میشه که مهمون داریم

مائده چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 12:00

سلام
به نظرم تا بوده همین بوده.. یعنی اونقدر از همه چیز و همه کس ناامید و دلزده می شی که فقط از خودت و متعلقاتت محافظت کنی.

با حترام بی ربط نوشتتون رو خیلی قبول ندارم.

سلام
حفظ خود و متعلقات واقعا مهم و از اصول است اولیه هست.
به قبول نداشتنتان هم احترام میذارم

فرنوش چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 12:05

به نظر من این مساله ی بد دو تا دلیل منطقی بدتر از خودش داره:
دلیل اول فرهنگی هست و ریشه در ادبیات داستانی فولکوریک و ناخوداگاه عافیت طلب نامعترض ما ایرانی ها داره. نمیدونم بگم از اعتراض میترسیم یا اونو خیلی زشت میدونیم یا چی. فقط می دونم که ناخوداگاهمون از اعتراض در میره.
دلیل دوم چارچوبهای اجتماعی و تم زندگی "ماموران همیشه معذور" هست. ما اینقدر درگیر زندگی و خانواده ی کم جمعیت و پرمسئولیتمون هستیم که اعتراض کمرمون رو میشکنه. نظام خانوادگی جایگزین در گذشته (زندگی قبیله ای) به آدمی فراغ بال میداد که بره و قهرمان بشه.چون مسدولیت بر عهده ی کل قبیله بود و نه شخص. یعنی اگه شخصی شهید یا زندانی میشد فشار سنگینی (مالی و احساسی) به اطرافیان نمیومد. الان هم که کسی قبیله ای زندگی نمیکنه کم مسئولیتی باعث آزادی عمل و عقیده میشه. ولی اگر مرد یا زنی مسئولیت زندگی بقیه ی عزیزانش رو هم بخاد به گردن بگیره ناخوداگاه مجبوره زره شجاعت رو از تن در بیاره و بشه مامور معذور و برای لقمه ی نانی که باید هر شب در سر سفره ی نانخورهای ناتوانش بذاره دهنش رو ببنده و هر ظلمی می بینه بی تفاوت رد بشه.
نظر من اینه امثال آقای صادقی و شریعتی میتونن وایسن و اعتراض کنن چون نان خور ندارن و همسر یا عزیزشون خودش روی پای خودش وایساده و وبال گردن این قهرمانها نیست. البته منظورم فقط روی پا ایستادن مالی نیست بلکه از نظر اعتقادی و احساسی و ... هم اطرافیان مستقلی دارند.

باهات موافقم و علت عمده این شرایط علاوه بر اونچه گفتی زندگی در شرایط استبدادی سخت از قرنها پیش تا به امروز هست که باعث شده حتی فکر اعتراض رو هم از سرمون بیرون کنیم...
معلومه که خیلی به این موضوع فکر کردی و دقیقا دست گذاشتی رو نقطه عطف ماجرا، اینکه در جوامعی مثل جامعه ما فقط این فرد نیست که تاوان عملش رو میده بلکه دیگران هم در این تاوان سهیم میشن و این جرات و جسارت رو از آدمی میگیره... اما یه سری اعتراضات و نافرمانی مدنی که هزینه ای هم نداره رو میشه امتحان و استفاده کرد فلسفه منفی و نخواستن

فرنوش چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 12:06

ببخشید نظرم زیاد طولانی شد. این مساله ای هم هست که من زیاد بهش فکر می کنم و برای بیانش مجال می طلبم.

خیلی هم خوب بود و دقیق و صحیح گفتی

مهرداد چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 13:36

بی ربط نوشت عالی بود...
به نظر میرسه جامعه از بی تفاوتی به بیهوشی رسیده....
اسید پاش هنوز دستگیر نشده ولی معترض به اسید پاشی هنوز توی زندانه!

متشکر...
کاش متوجه میشدیم کاش

پری چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 23:58

تو زندگی شخصی هر کسی انقدر مشکل هست که مجالی برای فکر به مسائل اجتماعی باقی نمیمونه چه برسه به اقدام به کاری. خیلی ها هم به فکر امنیت خودشونن. و بعضیا هم مثل من امیدی به بهبود یا تغییر شرایط ندارن.
به قول بعضیا از ما اگه بتی شکست بتهای دیگه جاش نشست. این روند همیشه ادامه خواهد داشت.
کاش کسی به داد بی ربط نوشت ها برسه.

هدیه یکشنبه 3 بهمن 1395 ساعت 23:10

شاید خیلی چیزها، از همین عافیت طلبی باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد