یک چیزی میگم به من میخندید ولی ایرادی نداره خنده خوبه... به نظرم یه نوع فلسفه هم باید باشه به نام "فلسفه در آشپزخانه". باور کنین از اون فلسفه های اسم و رسم دار میشه. اصلا فکر میکنین چرا مادربزرگهامون انقدر عاقل و مدیر و مدبر شدن؟ چون در مکتب همین فلسفه مشق کردن. باز میخنده!
بذارید براتون یه مثال عینی بزنم. جاتون خالی چند شب پیش در حال طبخ فلافل بودم. بگو خب! روغن گرم شده بود و برای خودم فلافل قالب میزدم و خوشحال مینداختم توی ماهیتابه. اما بعضی هاشون مقاومت میکردن و از قالب جدا نمیشدن... شبیه اونهایی که اعتماد نمیکنن و خودشون رو نمیسپرن دست اونی که باید... فکر میکنن بچسبن به موقعیتشون و رها نکنن این ساحلِ امن رو... غافل از اینکه اونی که داره ماجرا رو هدایت میکنه براشون خواب بهتری دیده... همین ها تا میوفتن توی روغن داغ شروع میکنن به سر و صدا... که ای داد و ای فغان بیا اینم نتیجه اعتماد به بالاسری، موقعیت به اون خوبی رو از دست دادیم افتادیم توی جهنم و داره تمام وجودمون رو میسوزونه و نابود میکنه... بیخبر از اینکه اتفاقا این حرارت و این جهنم سوزان داره بهشون ارزش میده... داره بهشون قابلیت تبدیل شدن به غذای خوشمزه میده...
شبیه زندگیمون نیست؟ من که میگم اگه یه وقتهایی تحت فشاریم، اگه یه زمانهایی به خودمون میایم و میبینیم تا خرخره توی جهنم روغن داغ داریم دست و پا میزنیم، شاید یکی از اون بالا داره قدر و قیمتمون میده... آره... حتما یکی از اون بالا داره قدر و قیمتمون میده...
تشبیه بسیار جالبی بود فقط بعضی وقتا آشپزا یادشون میره یه چیزی تو روغن داغ انداختن و وقتی بوی سوختگیش بلند شد متوجه میشن، اون موقع هم که باید اون چیز رو انداختش دور!!!
فکر کنم آشپزش تازهکاره
مثال خوبیه. اون بالا سری ما رو میچزونه تا آماده ی خوردن بشیم
امیدوارم ارزشش رو داشته باشه
با احترام به نظر شما و با توجه به اینکه به اینکه مشکلات ادم را آبدیده میکند اما...
چرا این توی روغن داغ رفتن ها فقط متعلق به کشور های جهان سوم هست ؟
بقیه کشور های دنیا سراسر خوشی و خوشبختی نیست اما مشکلات عجیب و غریب ما رو هم ندارند ، بنظرم این فلسفه بیشتر یه توجیه هست برای تحمل مشکلاتمون
به نظرم خیلی ربطی به جهان اول و سوم نداره. البته از نظر سیاسی و اقتصادی کاملا حق با شماست اما من بیشتر منظورم مشکلات ریز و درشت زندگی شخصیمون بود.
خدا کنه ته نگیریم . همون سوخاری و طلائی قابل خوردن بشیم
واقعا
فلسفه تقدیر گرای شرقی...
عامو خب پخته شدنم قاعده داره!فلافلی که من باشم آشپز مذکور فقط انداختتم تو ماهیتابه با شعله ی بالا و رفت دنبال کارای دیگه اش. مدت مدیدی جلز ولز کردم. دود کردم بنکل خاکستر شدم خبری از آشپز نشد . ماهیتابه هم پوکید و آشپز نیومد. گاز و خونه با هم رفتن رو هوا آشپز منکر شد که صاحب قبلی خونه بوده. خلاصه که فلافل خاکستر و خاکستر نشینی شدیم رفت:)
جان؟ نیمه ی خالی لیوان؟ نه قربونت لیوان ما از کرگی آب نداشت که حالا خالی باشه یاپر.
( الان آقای موسوی میاد میگه چرا جدی نیستم! خب بابا من نیمه جدیم)
ای جان که انقدر توصیفاتت شیرینه نیمه جدیییی جانم
درود
تیتر انتخابی عالی بود همسایه ... عالی
درود
سپاس از شما
همین دیروز بود داشتم به همسر میگفتم ادمای اصیل با مشکلاتشون اصیل تر میشن و ادمای ناچیز ، ناچیزتر.
چه تعبیر جالبی. ممنونم آلا جان
چرا وبلاگتون رو به روز نمی کنید؟؟؟؟
حتما به زودی به روز میکنم.
موقعیتی که من توشم در رابطه با کارم...
پس حتما اتفاقات خوبی در راهه که ارزش سختی کشیدن رو داره.
نظر بنده به نظر نیمه جدی جان نزدیک تره. آخه دیگه چقدر بپزیم خاکستر شدیم رفت پی کارش که :)))))
دقیقا همینه که گفتی.. مثل مادری میمونه که بچه شو میبره تا آمپول بزنه یا ختنه کنه. به نظر بچه مادره خیلی بدجنسه و خیلی سخته توی اون موقعیت بودن ولی به واقع اینطور نیست.