جن های باغ علیمراد
یک داستان نیمه واقعی !
قسمت سوم
لطفا قسمت اول و دوم این داستان را از اینجا و اینجا بخوانید .
- سگ خور ! اصلا کرایه هم نمی خوام . از جون خودم و از نیسانم که عزیزتر نیست !
پرویز با گفتن این جمله می رود سمت نیسان و ما هم به دنبالش .
- پرویز جان مادرت ! از خر شیطون پایین بیا .
- یا وسایلتون رو بردارید یا می ریزمشون پایین ! دیوونه ها !
- هنوز به باغ علیمراد نرسیده ، پرویز جنی شده ! همون بهتر که نیاد تا باغ !
- آره . برید تا مثل سد مولا بشید . کر و گنگ و منگ !
- چه ربطی داره ؟ آیه نازل شده که هرکی بره توی باغ میشه مثل سد مولا ؟
پرویز در جواب سوال عبدالله ، حکایت سید مولا را می گوید . سید مولا را همه می شناسند . باغبان پیر باغ علیمراد است . نه حرف می زند . نه چیزی می شنود . بیشتر وقتها هم گیج و منگ است. می گویند سید مولا یک شب در باغ در حال آبیاری بوده. آخرهای شب ، می آید کنار دیوار باغ و آتشی روشن می کند تا برای خودش چایی تیار کند . همینکه نفسی تازه می کند ، یکهو سر و صداهای عجیبی به گوشش می رسد . انگار عروسی بوده . فکر می کند حتما سر و صدا از روستا می آید . اما از آن فاصله ی دور که صدای هیچ ساز و دهلی به باغ نمی رسیده است . سید مولا بلند می شود . دور و برش را نگاه می کند . صداها نزدیک و نزدیکتر می شده اند . صداها از زیرِ زمین می آمده اند ! صدای هلهله ی شادی بوده است . کم کم ترس به جان علیمراد می افتد . کسی نمی داند ، سید مولا خودش کتری آب را روی آتش می ریزد یا از ترس می خواسته فرار کند که پایش به کتری آب می خورد و آب روی آتش می ریزد .
یادم می افتد به حرفهای زن عمو . می گفت :
- ریختن آب روی آتیش همون و ریختن صد تا جن روی سر سد مولا ، همون ! تو نگو که آبی که سد مولا روی آتیش می ریزه عروس جن ها رو به کشتن می ده ! جن ها می ریزن روی سر علیمراد و تا می خورده می زننش . آخر سر می خواستن سید مولا رو آتیش بزنن که یه عاقله مردی از توی جنها پیدا میشه و میگه این سیده . نکشیمش . نمی کشنش . اما به سد مولا می گن تا روزی که زنده است باید باغبون باغ بمونه و هر شب میوه های باغ رو جمع کنه یه گوشه ی باغ برای سور و سات و جشن و شادی و بزن و بکوب جن ها ! تاوان مرگ عروس شون ، داماد جنها با اون چشمهای قرمز ورقلمبیده اش همچین زل می زنه توی چشمهای سید مولا که جا به جا سید مولا از ترس گنگ می شه . انگار گنگ مادر زاد . بعد هم یه سیلی همچین میزنه توی گوش سید مولا که پرده ی جفت گوشهاش پاره می شه و برای همیشه کر میشه . انگار که مادر زاد کر بوده !
پرویز هم همین حکایت را می گوید . البته برای تحت تاثیر قرار دادن ما کمی هم پیاز داغش را زیاد می کند :
- بعد هم جنه با اون سم سیاهش یه لگد می زنه توی بیضه های سید مولا و ناکارش می کنه . بعد هم میرن سراغ زن سید مولا و اونو می برن به جای عروس خودشون !
من ، همینطور که می روم کنار پرویز و در سمت راننده را برایش باز می کنم می گویم :
- داش پرویز ! روایت تو با روایت زن عموی من و بقیه ی مردم خیلی فرق داره ها ! ولی تو که نمی خوای این داداش مهدی خودت رو هم جنها بگیرن و ببرنش ؟ هان ؟ سوار شو ما رو تا جلوی باغ ببر . شب تو توی نیسان بمون . ما می ریم توی باغ پیش سید مولا . صبح هم یا خودمون میاییم سراغت ، یا یه جن خوش انصاف با کمک سید مولا ، یه مشت جوون گنگ و کر و کور و دیوونه رو میارن می ریزن ته نیسان ! اینجوری بهتر نیست ؟
- شما همین الانش هم دیوونه اید . اصلا به شما چه ربطی داره که جن وجود داره یا نه ؟ شما رو سننه ؟
- ما می خواهیم مردم بفهمن که اینا همه اش فیلمه ؛ برای اینکه میوه های باغ علیمراد رو کسی نفهمه کی هپلی هپو می کنه . جن کجا بود پرویز ؟ تو که دیگه دیپلم داری . با سوادی ...
پرویز دستش را به حالتی تحقیر آمیز حرکت می دهد و می گوید :
- برو بینیم بابا ، جمعش کن . این گنده گوزیا به شما نیومده ! هفتاد ساله سد مولا رو همه می شناسن و کسی جرات نمی کنه از ترس جنها اصلا سراغ باغ و سراغ سد مولا بره . حالا چار تا بچه جمع شدن گنده گوزی می کنن . کرایه منو همین جا بدین ، تا ته روستا می برمتون . اونجا هم من و مهدی با هم برمی گردیم .
عبدالله ، که حالا چند دقیقه ای است پس از شنیدن حکایت سید مولا ، ترس برش داشته است ، می گوید :
- منم باهاتون برمی گردم . ننجون خدابیامرز منهم همیشه می گفت هرکی آب روی آتیش بریزه جنی میشه .
احمد ، نزدیک عبدالله می شود . می خندد و می گوید :
- ننجون منهم می گفت هر کی روی خاکستر داغ بشاشه جنی میشه . عبدالله جان ! بنده سند زنده ی نقض حرف ننجان ها !!
- ولی من نمیام . اصلا من همینجا می مونم تا مهدی و پرویز برگردن .
احمد عصبانی می شود . همه ی ما عین آتش زیر خاکستر ، منتظر جرقه ایم که آتش بگیریم .
- بسه دیگه بابا ! عبدالله تو همین الانش هم جنی ای ! از این بدتر که نمی شی ! بی وجدان از روی کتاب فارسی ، یه درس که می خونه شصت نمره به صفر بدهکار میشه ، اونوقت قرائت زبان انگلیسی اش همیشه بیست میشه !! حتما اون جنی که به تو زده جن انگلیسی بوده !
پ . ن . : قول می دهم این داستان در یک یا دو قسمت دیگر تمام شود . لطفا آرزوی جنی شدن برای من نکنید !!
محسن باقر لو تو صفحه فیس بوکش متنی گذاشته می خواستم با خواننده های هفتگ هم اشتراک بگذارم ..باشد که وسیله « خیر » بشم
_________________________________________________
تصمیم گرفتم مث پارسال برای خانم صاد و خانم ر عیدی جمع کنم ... برای دوستانی که در جریان نیستند عرض میکنم که این دو عزیز ، دو خانم سرپرست خانوار هستند ... یکی همسر جوانش توی تصادف فوت کرده و دیگری شوهر معتادش سالهاست که گم و گور شده ... خانم ر یک پسر نیمچه مریض دارد و درآمدش مستمری کمیته امداد است و کارهایی که خودش توی خانه میکند ... خانم صاد هم یک دختر کوچولوی ناز دارد و سالهاست توی خانه های مردم کار نظافت میکند ... هر دوشان هم مستاجرند ... سال قبل استقبال و کمک های شما دوستان نازنینم شگفت انگیز بود ، طوری که هر دو هنوز دعایتان میکنند ... اگر مایل بودید در حد توان ، شب عیدی دلشان را شاد کنید لطفن خصوصی پیغام بدهید تا شماره کارت این دو عزیز را تقدیم کنم ، پیشاپیش خیلی مرسی.
__________________________________________
اینم آی دی تلگرام محسن باقر لو جهت دریافت شماره حساب
FBGMB