هفتگ
هفتگ

هفتگ

آبباس

چند روز پیش  چون جای پارک پیدا نکردم مجبور شدم ماشین رو بذارم ته کوچه نهم میرعماد، سر کوچه سفارت هند هست. عصر که رفتم ماشین رو بردارم دیدم یه پسر بچه هندی داره با توپ بازی میکنه کمی باهاش بازی کردم یکی دو دقیقه که گذشت دوید چند تا از دوستای همسن و سالش رو صدا کرد وسط کوچه یه گل کوچیک مشتی زدیم  جالب اینجا بود که نه اونها فارسی بلد بودن نه من هندی و انگلیسی، ولی قشنگ حرف همدیگرو می فهمیدیم. بگذریم از نگاه متعجبانه کسایی که از کنار ۴ تا بچه که سرجمع وزنشون اندازه هم بازی چاقشون نمیشد. بعد بازی وقتی از کنارشون رد شدم برای هم دست تکون دادیم و گفتن خداحافظ آبباس... خیلی لحظات جالب و جذاب و عجیبی بود فارغ از حس و حال کودکی که همیشه آدم و لبریز از حس نشاط و خوبی میکنه، اینکه یه ایرانی باهاشون هم بازی شده بود براشون خیلی خوشایند بود اینو از خنده و شادیشون براحتی میشد فهمید.