هفتگ
هفتگ

هفتگ

به بهانه ۱۸تیر...

لعنت به ۱۸تیر!

لعنت به این روزها که یاداور خاطراتی است که نمیخواهی به یادشان داشته باشی!

 روزهایی که دلت نمیخواهد بیایند..

چیزهایی که نمیخواهی در تو زنده شوند...


تازه اصلاحات داشت جان میگرفت؛

ذهن ها باز شده بود...این را میشد از تحلیل مقاله های زیباکلام که سرکلاس گفته میشد فهمید؛

وقتی در بسیاری از کشورها برخورد تمدنها بانام هانتینگتون مطرح میشد' مردی با عبای شکلاتی در کشوری که من زندگی میکردم ؛ از گفتگوی تمدنها میگفت..

چندین و چند روزنامه و هفته نامه متولد شده بودند؛

دیگر در دکه روزنامه فروشی فقط دنبال مجله کیان نمیگشتی!

صبح امروز...دوم خرداد...نشاط و ایران فردا و کلی نشریه دیگر هم چشمت را میگرفت.

یک دفعه یک روز ۱۸تیر لعنتی از خواب بیدار شدم و بوی خون در مشامم پیچید...

وحشت زده بودم...شبها با چراغ روشن و کوله پشتی به بغل میخوابیدم

ولی هنوز هم ته دلم امید داشتم...

قتل مختاری و بعد پوینده اتفاق افتاد.

داریوش فروهر و پروانه فجیع تر از قتلهای قبل به خون غلتیدند.

مراسم سالگرد مصدق در احمداباد را بهم زدند.

اما همه اینها به اندازه روزی که از خواب بیدار شدم و ۱۹روزنامه و نشریه چاپ نشده را در دکه های روزنامه فروشی ندیدم، مرا نکشت!

آن روز مردم!

و چیزهایی در من مرد که حتی صور اصرافیل هم زنده شان نمیکند.

مثل مسخ شده ها از دانشگاه بیرون زدم ،

رفتم آن طرف خیابان. از کنار دیوار ناتمام سفارت انگلیس گذشتم، 

رفتم کافه نادری.

کنار پنجره نشستم و به بیرون خیره شدم بی آنکه دیگر منتظر چیزی باشم...

فقط نشستم .

 از ان روز به بعد تا همیشه ها دیگر منتظر هیچ چیز و هیچ کس نیستم.

همین!