هفتگ
هفتگ

هفتگ

رادیاتور

پنجشنبه هفته پیش سر صبحی تو اون هوای دل انگیز و خنکای بارون تابستونی واسه  خودم سرحال و سرخوش رفتم سرکار نزدیک شرکت وقتی  ماشین رو پارک کردم هر کاری کردم شیشه بالا نرفت و ماشین پرت پرت کرد و خاموش شد هر کاری کردم روشن نشد که نشد زنگ  زدم یکی دو تا از دوستام اومدن سراغم تو این فاصله کاپوت رو زدم بالا یه کم سیم ها و غیره که به ذهنم می رسید رو بررسی کردم که بی فایده بود کنار گل گیر وایساده بودم نمی دونم چرا، اما علی رغم اینکه می دونستم کار خطرناکی هست   درب رادیاتور رو بازکردم  باز کردن درب رادیاتور همان و پاشیدن آب جوش رادیاتور روی دستم همان.

بماند که چقدر سوختم و چه شد قصدم از بیان ماجرا این بود که بعدش وقتی برای دوستان یا خانواده و دیگران تعریف  کردم واسه دستم چه اتفاقی افتاده ، بعضیا میگفتن خدا بهت رحم کرده و بعضیا هم میگفتن عجب شانسی آوردی... قصد هر دو طرف هم از بیان این جمله این بود که خوشحال بودن بابت اینکه آسیب کمتری دیدم چرا که مثلا اگه جلوی رادیاتور وایساده بودم قطعا علاوه بر دست، سر و صورتم هم می سوخت.

نکته جالب برام جهان بینی افراد بود که خودش  رو از پشت کلمات نشون میداد یکی خدا رو حاضر و ناظر و فعال مایشاء تمام امور می دونست و دیگری اتفاق و حادثه و شانس رو... چقدر جالب بود برام دیدن اینکه افراد ناخودآگاه جهان بینی شون رو در قالب کلمات ساده بیان میکردن.

حالا به نظر شما خدا بهم رحم کرد یا شانس آوردم؟