هفتگ
هفتگ

هفتگ

با هماهنگی صاحب شنبه!

امروز هم می آیی....

در را باز میکنم، تمام قد در آستانه در ایستاده ای!

 زیر لب سلام میدهی و بعد ساکت و سنگین روی مبل لم میدهی.

مثل نوزده سالگی ام دستپاچه چایی میریزم. میدانم کمرنگ باید باشد،

بعد غذایی را که باعشق پخته ام در بشقابی میریزم.

عجله میکنم....همیشه عجله دارم...

همیشه مضطربم...به استرس معتاد شده ام...ولی اذیت نمیشوم.

تو را هم آزار نمیدهم، تازه گاهی ازین همه عجله لذت میبری!

این را از نگاههای دنباله دارت میفهمم وقتی باعجله در آشپز خانه می چرخم....یا وقتی اعلام میکنی چند دقیقه برای حاضر کردن این غذا دور خودم چرخیده ام.

همیشه برای زندگی کردن بهانه ای باید باشد...

گیرم که این بهانه چندان هم دندان گیر نباشد.

بی بهانه انگار فقط دورخودمان می چرخیم.

چه خوب که من بهانه هایم را همیشه،  هرطور، پیدا میکنم .

حتی با پختن یک غذا!!!""