هفتگ
هفتگ

هفتگ

شب های زوج

چند روزی میشه مکان  آموزشگاه (محل کارم) تغییر کرده حدودا  یک کیلومتر فاصله با جای قبلی، روزهای فرد با ماشین میام اما روزهای زوج مجبورم از مترو استفاده کنم که باید همون مسیر یک کیلومتری رو طی کنم تا برسم به ایستگاه مترو مفتح، یه چیزی توی روزهای زوج  توجهم رو جلب کرد، اینکه تو یه ساندویچی کوچیک هر شب حدود ساعت نه و نیم که از جلوش رد میشدم  یه خانوم حدودا سی و پنج الی چهل ساله با لباس فرم کارمندی با چهره خسته مشغول غذا خوردن بود تنهای تنها...نمیدونم چرا دیدن این صحنه متاثرم  کرد. 

میدونم تنهایی و زوال متولدین سالهای پنجاه و پنج تا شصت و پنج شروع شده و کم کم داره آثار  خودش رو نشون میده، میدونم نهایتا تا بیست سی سال دیگه اکثرا تو خونه سالمندان هستیم  میدونم تو ابر شهری مثل تهران   خستگی و جنسیت و تنهایی آدما خیلی وقته یه امر تکراری شده ... 

اما ته تهش اینه که  به نظرم یه زن هرچقدر خسته و تنها باید تو خونه برا خودش غذا درست کنه، دیدن تکراری زن تو ساندویچی  کوچیک روح آدم رو خنج میکشه

نظرات 14 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 20:39 http://parisabz.blogsky.com

اگر به "ابر شهرتون، تهران" اشاره نکرده بودین داشتم عصبانی میشدما... من تو شیراز تا 40 سال دیگه هم خانه سالمندان نیستم;) تنهایی و زوالم هم اصلا شروع نشده... تو خونه غذا درست کردن هم اصلا زن و مرد نداره... خلاصه به عنوان یک پنجاه و پنجی در کل مخالفم قربان.

از قضا منم پنجاه و پنجی هستم، خوبه که صریح نطرت رو گفتی ممنون

پریسا سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 20:40 http://parisabz.blogsky.com

یادش بخیر قدیما تو فن پیج های فیس بوک، کامنت اول رو گذاشتن کلی کلاس داشت :))))

ها کاکو

حمید سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 21:03

قبلا با چند نفر که تنها زندگی میکنن در این مورد حرف زدم. میگن یه نفر ارزش ظرف کثیف کردن و پای گاز وایسادن و سفره چیدن و جمع کردم نداره. تازه اینایی که میگم بیکار بودن، اونی که ساعت نه و نیم شب لباس فرم کارمندی تنشه که دیگه هیچی!

از این زاویه هم میشه نیگا کرد

شمسی خانم چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 07:51

منم اگه برادرم نباشه اصلا حس آشپزی برای خودم رو ندارم. خیلی که خودم رو تحویل بگیرم یه املت درست می کنم یا سبزیجات بخارپز!!!
یه چیز دیگه هم هست غذاهای ایرانی در حجم کم اصلا خوشمزه نمیشن!!! (آیکون توجیه کردن یه تنبل)
گذشته از همه اینها ما نسلی بودیم که قربانی گذر از سنت به مدرنیته شدیم. هی من میگم یه تیکه زمین بخریم و برای پیری توش کلبه درست کنیم همه با هم زندگی کنیم هیشکی حرف منو جدی نمی گیره:)

تنهایی غذا درست کردن دل و دماغ میخواد، خدا برادرت رو حفظ کنه

آذین چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 08:00

من تنهایی رو خیلی دوست دارم ولی وقتی حرف از تنهایی در زمانی میشه که هیچگونه استقلالی نیست و ناچاری بری سالمندان و ... تمام وجودم به قول فرمایش شما خنج کشیده میشه
الهی که خداوند مهربون عاقبت همه رو ختم به خیر کنه مخصوصا ما تهرونیای همیشه خسته از همه چیز رو

تنهایی مخصوص ذات حضرت حق هست و بس

دخترمعمولی چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 10:33 http://mamoolii.blogsky.com

من مشابه این صحنه رو اینجا (تو آلمان) دیده بودم و البته از زاویه دید دیگه ای بهش نگاه کرده بودم. مثلا یه خانوم 50 60 ساله رو دیده بودم که توی کافه تنهایی نشسته و داره قهوه می خوره. با خودم گفتم تو کشور ما این زیاد رسم نیست. اگه یه خانوم 50 60 ساله تنها باشه، می شینه تو خونه و غصه می خوره. نمیاد از زندگیش لذت ببره و تو کافه بشینه، چایی بخوره، روزنامه و کتاب بخونه و از بودنش توی شهر و بین مردم لذت ببره.
نمی دونم، شاید اگر آدمای مشابه اون خانوم رو که حتی همون ساندویچ فروشی رو هم نمیان تصور کنیم، حتی بدتر باشه. یعنی شاید تو خونه شون باشن و بگن اصلا ولش کن، امشب هیچی نمی خورم.
--
راستی، من چرا تمام این مدت که این وبلاگو می خوندم فکر می کردم شما متاهلین؟!!

به نظرم فرق این دو تصویر تفاوت اجبار و اختیار، آزادی و محدویت است و همچنین جنسیت بیننده...

ملیحه چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 20:56

کاش میشد برین واز اون خانم بپرسید چرا؟ هیچکس ازدل کسی خبر نداره چراتنها وچرا غذای بیرون؟

اون خانوم خسته و کلافه یی که من دیدم بعید میدونم حوصله جواب دادن راجع به مسائل خصوصی اش رو داشت

شیرین چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 23:09 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام.
داشتم فکر می کردم معمولا کسی به قیافه تکیده و خسته زنهای شاغلی که هر شب شام برای اعضای خانواده فراهم می کنند توجه نمی کنه. احیانا خیلی ها به حتم فکر می کنند صرف بودن در کنار بقیه افراد خوشحال کننده است و چه بسا زنانی که سفره پهن می کنند و سفره جمع می کنند حسرت حال زنی را بخورند که می تواند تنها بعد از یک روز کاری برود و ساندویجش را بخورد و قرار نباشد وظیفه دائمی اش پر کردن شکم بقیه باشد.
صد البته حکم نمی دهم به چیزی و اجازه اش را هم به خودم نمی دهم. منظورم اینست که صرف تنها بودن یک نفر نمی تواند حکایت از غمدار بودنش باشد و یا در جمع بودن کسی شاهد خوشحالی درونیش.

سلام
از زاویه دید شما نگاه نکردم چون ته ته ذهنم هنوز شکل غالب تصویر زن سنتی است. هرچند خسته تر،مغموم تر کلافه تر...
البته نگفتم چون تنها بود غمگین بود بلکه جمع این دو بود یعنی غمگین و تنها، بله موافقم میشه تو جمع بود و زجر کشید

نسیم پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 ساعت 01:03

گاهی فکر میکنم اینکه خودم برم خانه سالمندان خیلی بهتر از اون هست که باعث دردسر بشم و بچه هام سر نگهداری من از من خسته بشن
یکی از همکارام از مادر شوهر ۹۰ ساله ش نگهداری میکنه شرایط براش سخته و یکی دو بار پیش ما هم آرزوی مرگ کرده براش این به ظاهر کنار خانواده بودن ارزشی نداره

خانه سالمندان سرنوشت محتوم اکثر ماست. البته متاسفانه

تیراژه پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 ساعت 02:52

همان که شیرین و دختر معمولی نوشتند

یعنی تو هم فکر میکردی من متاهلم

سایه پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 ساعت 10:17

من کاملا با دختر معمولی عزیز موافقم...
هم چنین در راستای کامنت شیرین جان، مادر کارمند من هر شب تو خونه کنار خانواده باید کلی کار بکنه و باور کنین از خداشه پدر و برادر گرام خودشون مسئولیت غذا خوردن خودشون رو به عهده می گرفتن و اینقدر اون مجبور نبود از شب قبل ناهار درست کنه برای فردا و تازه به فکر شام همون شب هم باشه!
به نظرم توی جمع بودن و تنها بودن و تحمیل وظایف جنسیتی به یک نفر خیلی غمگینانه تره از کسی که واقعا تنهاست و تکلیفش یا خودش مشخصه!

از نظر من تنهایی یک خانوم متاثر کننده تر از تنهایی یک آقاست توی جامعه مردسالارما، به همین خاطر دیدن این صحنه بیشتر درگیرم کرد،
با این تیکه از حرفت موافقم "به نظرم توی جمع بودن و تنها بودن و تحمیل وظایف جنسیتی به یک نفر خیلی غمگینانه تره از کسی که واقعا تنهاست و تکلیفش یا خودش مشخصه!"

شیرین شنبه 12 اسفند 1396 ساعت 17:47 http://www.ladolcevia.blogsky.com

ای بابا ... از الان دارید به خانه سالمندان فکر می کنید؟ نفرمایید لطفا، شما تازه سه سال از من جوانترید!

نظرم راجع به آینده بود وگرنه کلا آینده چندان برام جدی نیست

نسرین یکشنبه 13 اسفند 1396 ساعت 01:48 http://yakroozeno.blogsky.com/

یه جور دیگه هم میشه بهش فکر کرد شاید دیگه اذیت نشیم:
ایشون خسته هست و از محیط بسته ی دفتر کارش و خونه خسته هست. با خودش قرار گذاشته لااقل شبها راحت تو فضای بیرون (تری) شامشو بخوره و کمی خستگیشو در کنه و بعد بره خونه.
تنها زندگی کردن بد نیست ولی وقتی زیادی میشه، آدم حالش بد میشه. بخصوص غروب به بعد و خسته تو زمستون...

البته منظورتونو گرفتم، این تصویر مداوم به شما یه بار منفی بیکسی این زن رو القا کرده که خب خوشایند نیست و توی ذهن میمونه.
برقرار باشید
مرسی شیرین جون بابت معرفی

بله حق باشماست اینجوری هم میشه دید، ولی محیط محقر ساندویچی چیزهای دیگری میگفت مثلا اگه ایشون رو تو رستوران شیکی که 50 متر با این ساندویچی فاصله داشت می دیدم میشد به انتخابی بودن روششون وزن بیشتری داد

پرنده گولو یکشنبه 13 اسفند 1396 ساعت 09:20 http://thegooloobird.blogsky.com/

سلام
ماها رو همیشه از تنهایی ترسونده اند
من دوستش دارم این تنهایی ترسناک رو
تنهایی انتخابی نه از روی بی کسی.
خیلی وقتا خودم رو می برم رستوران. زن سی و پنج ساله ای که بلده خودش تنهایی بره غذا بخوره و لدت ببره و برای غذا خوردن و بیرون رفتن و سفر رفتن آوریزون کسی نیست به نظرم دوست داشتنیه.
ترس از تنهایی از خود تنهایی ترسناکتره

سلام
خوبه که تنهایی رو دوست دارید اما من از تنهایی خوشم نمیاد هرچند محکوم شدم بهش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد