هفتگ
هفتگ

هفتگ

((من صادقانه روز تولدم بغض میکنم))

تو اینترنت اینو خوندم و نویسنده مشخصی براش پیدا نکردم  که اسمش رو بیاورم، به دلیل اینکه حرف دل من و خیلی از هم سن و سالهای منه اینجا میذارمش

((من دهه پنجاهی هستم))

((من پیتِ حلبی هم قد و قواره خودم را روی یخها به سوی شعبه نفت هُل داده ام !
من از صدای ضد هوایی ها نترسیده ام، به وجد آمده ام و بیخیال روی پشتِ بام آبشاری از گلوله های نورانی را در آسمان تماشا کرده ام !
من مدادِ سیاهِ "سوسمار"نشانم را آنقدر تراشیده ام که توی مُشتِ کوچکم جا شده و باز هم دست از سرش بر نداشته ام !
من توی دفترِ کاهی مشق نوشته ام !
من شبهایِ "وفات"ِ زیادی به عکسِ سیاه و سفیدِ آن منارهِ مسجد (توی تلویزیون) زُل زده ام و ناله تکرار شونده نِیِ عزا را تا آخرِ شب گوش داده ام !
من خیلی از شبها که برق رفته است شمع روشن کرده ام! و دزدکی اشکِ شمع را توی پیاله آب چکانده ام تا "بِسیرَد " !
من در سرمایِ زمستان لرزیده ام ,توی حیاطِ مدرسه وقتی آن قرآنِ جلد آبی با عکسِ یک مرغِ دریایی توی دستم بود و آیه ها را روی آن خط "بُرده ام"!
من "پاترولِ" کمیته را دیده ام !
من رنگ زدنِ دستها را دیده ام به جُرمِ پوشیدنِ پیراهنِ آستین کوتاه !
من هم مدرسه ای ام را توی یک جعبه نئوپانی "تشییع " کرده ام !
من به زور به نمازِ جمعه برده شده ام !
من بارها "گیرِ" پاسدارهای لباس سبز افتاده ام که پرسیده اند :اینجا چه کار میکنی؟! . آنجا که خیابان بود و من مجبور بوده ام از آن بگذرم!
من ویدئو را "قایمکی" دیده ام !
من نوارِ کاست را جاسازی کرده ام ! نواری که صدایِ"معین" رویَش ضبط شده بود ,با کلی خش خش و تق و توق !
من در عزایی چهل روزِه بوده ام ! چهل روز قرآن شنیده ام ! مدام
من کارتونِ سانسور شده دیده ام بارها و بارها !
من مدتها فکر کرده ام آن جوانِ عینکی با سِبیل کوچک,خودِ شیطان است که همه از کتابهایی که عکسِ او روی جلدش باشد میترسند !
من خیلی شبها جلویِ تلویزیون خوابم برده در انتظارِ تمام شدن سخنرانیهاِی پر از جمله هایِ بی سر و ته , تا فیلمِ سینمایی ببینم !
من "ریش قرمز " را بیشتر از خودِ "کوروساوا" دیده ام !
من " آهنگِ برنادت" را از بَرَم !
من با جنگ , ترس, تحریم , غم , شعار , سخنرانی , کمبود , عقده , چادر, زور , ریا, بلندگو , ریش , کوپن , دروغ و حسرت بزرگ شده ام و دارم پیر میشوم !))

نظرات 5 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 21:13

عنوان رو سرچ کردم و آهنگ شاهین نجفی رو پیدا کردم و گوش کردم. قشنگ بود. قشنگِ تلخ. مثل بقیه‌ی آهنگای خوبش...

بله ترانه تلخ و دلنشینی هست.

حمید سه‌شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 21:16

چرا من فکر میکردم تولد تو نیمه‌ی اردیبهشته؟

امیدوارم یه روزی بیاد که هیچکس روز تولدش بغض نکنه. که انقدر حالمون خوب باشه و بهمون خوش بگذره که خوشحال باشیم که به دنیا اومدیم

درست فکر میکردی تولدم اردیبهشت هست...
حس اون ترانه با جنس این متن خیلی بهم نزدیک بود

پریسا سه‌شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 21:27 http://parisabz.blogsky.com

"من هم نوار کاست را با خودکار بیک چرخانده ام..." امان از خاطرات مشترک ما "دهه پنجاهی ها"

منتظر شروع کارتون هم بودی؟

فانوسدار چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 10:25

من در صفی از نون و قند و گوشت و برنج بغل مادرم قد کشیده ام. من دهه پنجاهی ام .من از رنگ قرمز متنفرم نه چون یاد آژیر قرمز می افتم چون یاد سرخی صورت پدر بعد دیدن صاحبخونه وسرخی دستان مادر بعد شستن رختهامون می افتم.
من دهه پنجاهی ام نسل جمع کردن پول توجیبی برای قایمکی گذاشتن در جیب کت بابا و خریدن شال پشمی واسه کم شدن درد کمر مامان و گذاشتن در پاکت کمک به جبهه ها...
نسل خوابیدن زیر کرسی لامپی .نسل سیرشدن با ته دیگ غذا بعد رفتن مهمونا نسل نوبتی رفتن به عید دیدنی همراه مامان و بابا .نسل کنکور دادن به شوق کار پیدا کردن و جهاز خریدن نسل ابرو برنداشتن تو خونه ی بابا ...

اکثرا که از قدیم صحبت میکنن، خاطراتشون پراز شادی و خنده و سرخوشی هست اما نمی دونم چرا متولدین دهه پنجاه عمده خاطراتشون همراه رنج و حسرت و یه بغض فروخورده ست حتی تو شادترین بخش خاطراتشون هم رگه های اندوه موج میزنه...
فانوسدار با خوندن کامنتت بغضم گرفت

شمسی خانم چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 13:55

جوراب سفید / کتونی/ شلوار جین/ تلفن اینا جرم های کوچک بود و بقیه روال عادی زندگی جرم های بزرگ و کثیف!!!!
تا چشم باز کردیم هل مون دادن وسط اقیانوس زندگی و گفتن برو به امون خدا. نتیجه شد نسلی داغون و جزغاله. باریتعالی کلا یه زندگی دیگه به همه مون بدهکاره

حتی متولدین دهه شصت هم به سختی باور میکنن یه روزی پوشیدن شلوار لی از کفر ابلیس بدتر بود...درسته جرات و جسارت دهه هفتادی ها رو نداریم اما ته دلم خوشحالم از اینکه در عین مظلومیت و محدودیت و تعصب و تحقیر ناروایی که برما تحمیل شد نهایتا اونی نشدیم که نامردمان میخواستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد