هفتگ
هفتگ

هفتگ

((نسل ما رو فرشته ها کشتن))

سیر شکل گیری حوادث  عجیب هستن،انگار یه دستی یه نیرویی یه چیزی که نمی دونم چیه در حال چیدن پازل و دوباره و هزاره باره بهم ریختنش هست هر بار یه پازل جدید با یه الگوی تازه، و هرکدوم از ما توی پازل جدید جا میگیریم و اونقدر جا به جا میشیم تا بالاخره برسیم به اون پازل نهایی و تمام  از اونجا به بعد دیگه تو هیچ پازلی نیستیم  اصلش اینکه شدیم یه قطعه گم شده یا بهتر بگم یه قطعه ای که دیگه تو هیچ پازلی جاش نیست و هیچ الگویی اون رو نمی پذیره.

تو یه پازل مهمترین قطعه هستیم و تو پازل دیگه یی فقط حضور داریم که تصویر کامل بشه بدون کمترین ارزش. هیچ وقت کسی از یه قطعه نمیپرسه دوست داری کجا قرار بگیری؟چرا که از قبل مشخص شده اون طبق الگو جاش کجاست پس دیگه بال بال زدن اساسا معنایی نداره یه سیاهی لشکر اگه خود مارلون براندوی فقید هم باشه هرگز تو یاد هیچ کسی نمیمونه چون قراره قطعه  یی باشه برای تکمیل و بهتر دیده شدن اثر که نبودش تاثیری تو کلیت ماجرا نداره...

چندشبی میشه دارم به توالی روز و شب،ماه ها و فصول فکر میکنم و دیدن این حجم از تکرار و تکراری نشدنش خیلی عجیبه شاید اولش ساده به نظر برسه اما عمیقا دهشتناک هست این همه تکرار و تکرار و تکرار.بله روزها با هم فرق دارن اما اگه بطور کلی نگاه کنیم هیچگونه تفاوتی قابل مشاهده نیست...