هفتگ
هفتگ

هفتگ

لاک پشتی که دریا نداشت


لاک پشت به دنیا آمد. برای رفتن به دریا همه جا را گشت. 

از یه گوجه فرنگی بالا رفت. از یه درخت بالا رفت. از یک تپه بالا رفت. حتی توی حیاط  خانه همسایه پشتی را هم دنبال دریا گشت.
جغد را دید. از او نشانی دریا را پرسید. جغد گفت: این جا دریایی نیست. تو هم لاک پشت دریایی نیستی، لاک پشت علفزاری.
حالا برو توی علف ها و گل ها. هم خونه بساز و هم گل و علف بخور. هم تخم بگذار و هم به بچه هایت یاد بده که همه لاک پشت ها، لاک پشت دریایی نیستند.
لاک پشت کوچولو به او نگاه کرد و گفت: من بالا خره به دریا می روم. حالا می شود توی خانه ام بخوابم و خواب دریا را ببینم.
جغد گفت: بله، که می شود.

برو هر چه دلت می خواهد خواب ببین. و دوید رفت توی لانه اش نشست.
جغد با خودش فکر کرد: چرا من تا حالا خواب دریا را ندیده ام؟

و بعد پلک هاش را روی هم گذاشت و گفت: خب، همین الان می خوابم و خواب دریا را می بینم.

خرو پف کرد تا زود خوابشان ببرد.

این یه داستان کودکانه قدیمی هست نکته یی که برام جالب بود اینه که ما چقدر لاک پشت علفزار هستیم اما دنبال دریا میگردیم؟ چقدر میخواهیم چیزی بشیم که نیستیم! چقدر خلاف طبیعتمون رفتار می کنیم؟ تا کجا وقت و زندگی و جوونی و سرمایه مون رو میذاریم دنبال چیزی که اساسا و اصولا برای ما نیست...

یادم نیست کجا خوندم: وقتی پرنده هستی اما نمی تونی بپری و جای بال چیزی شبیه دمپایی تو بدنت داری شکاف بین پاهات اونقدر کمه که امکان دویدن نداری و عمده بدنت رو چربی تشکیل داده،باید بپذیری جزوی از زنجیره غذایی هستی...

مهاجران

چند شب پیش پنج تا مسافر داشتم داشتن از جشن عروسی برمیگشتن به استراحتگاهشون، پنج جوان شهرستانی با لهجه یی شیرین و دلهای زلال، ملغمه یی از شادی، حسرت، ناامیدی و یاس تو وجودشون بود صاحبکارشون خواسته بود یه حالی به اینها بده دعوتشون کرده بود عروسی دوستش تا اینها هم دلی از عزا دربیاورن هم شاد بشن و خوش بگذرونن، عروسی در تالاری در مرکز شهر قرار داشت ولی چنان برای این بنده خداها شگفت انگیز و پرزرق و برق بود که انگاری خود آلیس از سرزمین عجایب برگشته...

حرف میزدن و باهاشون هم کلام شدم هدف صاحبکارشون درست از آب درنیومده بود چون شدیدا سرخورده و مایوس شده بودن و حسرت تو تک تک کلماتشون جاری و ساری بود آسمون ریسمون بافتن و حرفهای امیدوار کننده من هم چاره ساز نشد ضربه این فاصله طبقاتی و شکاف مالی بیش از طاقت وتوانشون بود.

اونقدر شوخی کردم و خندودمشون که با لبخند پیاده شدن، باخودم به این موضوض فکر کردم که اگه جشن در نیمه شمالی شهر و یا اگر مختلط بود چه به روزگار این جوون ها می اومد! 

از خلال صحبت هاشون متوجه شدم در روستا زندگی می کردند و درک و هضم این همه اختلاف براشون بسیار صقیل و سنگین بود.

یکیشون نظر جالبی راجع به تهرانی ها داشت میگفت شما همه وضعتون خوبه گفتم من اگه وضعم خوب بود چرا این موقع شب باید مسافرکشی کنم؟ جواب داد باباهاتون برای همتون گذاشته هیچی عین خیالتون نیست!  بحث رو ادامه ندادم چون فایده یی نداشت به صاحبکارشون فکر کردم بنده خدا اومده بود ثواب کنه اما در عمل این پنج نفر عمیقا کباب شده بودن.

تا آخر شب حرفهاشون تو سرم تکرار میشد و یاد فیلم مسافران مهتاب افتادم و از صمیم قلب آرزو کردم راه کدخدا رو پیش بگیرن نه مراد رو...

احوال

باران می بارد

شهر شلوغ است

گنجشکها دیگر نمی خوانند

هر لطافتی به لجن کشیده است

چلچله ها را بال و پر بریده اند

کنسرت کلاغ هر روز تمدید می شود

پیک آخر به سلامتی کاج که تا همیشه سبز است.

((در خدمت و خیانت روشنفکران))

- شرمنده‌ام، نسل ما گند زد!

«داریوش شایگان»، فیلسوف ایرانی دوم فروردین‌ماه ۱۳۹۷ در ۸۳ سالگی درگذشت. بخشی از گفت‌وگوی او با نشریهٔ «اندیشهٔ پویا» را با هم مرور می‌کنیم:

• متفکران نسل شما نگاه تردیدآمیزى نسبت به مدرنیته داشتند. دربارهٔ چرایى این نگاه توضیح دهید.

•• بله همین‌طور است. صحبت شما دربارهٔ نسل ما درست است، «غرب‌زدگى» جلال آل‌احمد بسیار بد است و راه حل او به بن‌بست ختم می‌شود. در کتاب «آسیا دربرابر غرب» و نیز «تاریک‌اندیشى جدید» به این مسئله پرداخته‌ام.

ما گریزى از مدرنیته نداریم، ما باید از رهگذر مدرنیتهٔ غربى، سنت شرقى را بکاویم. نمى‌توان با خودِ سنت خودش را نقد کرد. «هانرى کربن» کارى را انجام داد که خودِ «آشتیانى» به عنوان یک محقق مسلمان نمى‌توانست انجام دهد.

• به زعم شما دلیل این توقف ما چیست؟ حملهٔ مغول؟ استعمار؟ استبداد؟ انحطاط تفکر؟

•• ایران در دهه هاى چهل و پنجاه داشت جهش مى کرد. ما از آسیاى جنوب شرقى آن موقع جلوتر بودیم، ولى بعد آنها پیش افتادند و موفق‌تر شدند. علت عدم موفقیت ما بنظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمى‌دانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستى از جایگاه خود در جامعه و جامعهٔ خود در جهان نداشتیم.

ما باید خودمان را با همتایان‌مان در سطح منطقه مقایسه مى‌کردیم نه با انگلیسى‌ها و فرانسوى‌ها. مى‌توانم این را به‌عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکى دیگر از آسیب‌هاى جامعهٔ ما در آن هنگام چپ‌زدگى شدیدی بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد.

من اگر چه چپ زده نبودم و حتا ضدبلشویک بودم، اما این فهم را نه به‌واسطهٔ شعور خود که بخاطر وضعیت و پایگاه و جایگاه خانوادگى‌ام به دست آورده بودم.

بسیارى از روشنفکران اروپایى نیز چپ بودند، منتها در آن جا تعادل برقرار بود. «رمون آرونى» بود در مقابل «سارتر» ولى این جا «رمون آرونى» نبود، کسى جلوى چپ‌ها نبود. ما با اسطوره‌ها زندگى مى‌کنیم و این بسیار بد است و یکى از نتایج چپ‌زدگى است. به هیچ چیز نباید اسطوره‌اى نگاه کرد.

• روشنفکران نسل شما چقدر از روش علمى براى تحلیل جامعه استفاده مى‌کردند؟

•• در حد صفر! نسل کنونى جوانان ایران شعورشان از نسل ما بسیار بیشتر است، زیرا در دنیاى دیگرى زندگى مى‌کنند. مخصوصاً زنان ایرانى بسیار جهش کرده‌اند. باید اعتراف کنم، شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!


منبع:اندیشهٔ پویا

کنفسیوس

گفته‌اند که امپراتور چین دستور داد تا کنفوسیوس -حکیم و فرزانهٔ بزرگ چین- را اعدام کنند. وقتی او را به زندان بردند، در روز پیش از اعدام، زندان‌بان او را در حال بازی با پروانه‌ای زیبا دید. کنفوسیوس از زندان‌بان دعوت کرد تا او هم زیبایی‌های بال پروانه را نگاه کند. زندان‌بان از سخنان او متعجب شد و گفت که «دیگران شما را به فرزانگی می‌ستایند در حالی که اینک چون کودکان، سبک سر می‌نمایید. چگونه روز قبل از اعدام‌تان به زیبایی‌های بال پروانه‌ای نگاه می‌کنید!؟»

 کنفوسیوس پاسخ داد که «البته آن سخنان را دربارهٔ من، دیگران گفته‌اند، اما اگر این سخنان وجهی داشته باشند به دلیل همین ویژگی است؛ زیرا اول اینکه من چه اکنون لذت ببرم یا نه، در هر صورت فردا صبح اعدام خواهم شد؛ پس خردمندانه است که حالا از دیدن زیبایی‌های این پروانه لذت ببرم و زمان حال را با خوشی سپری کنم؛ اما دلیل دوم و مهم‌تر این است که اصلاً چرا ما از اعدام می‌ترسیم؟ زیرا اعدام موجب مرگ می‌شود. چرا از مرگ می‌ترسیم؟ زیرا مرگ جلوی زندگی ما را می‌گیرد. چرا می‌خواهیم به زندگی ادامه دهیم؟ چون می‌خواهیم به لذت بردن ادامه دهیم. پس چرا من اکنون از دیدن یک پروانه لذت نبرم، درحالی‌که امپراتور می‌خواهد من از فردا لذت نبرم؟»

....

کاش ماهم میتونستیم مثل کنفسیوس باشیم، اصلا تو این شرایط امکانش هست؟!  اینجور حکایات و روایات صرفا جنبه پند آموزی دارند یا اینکه امکان عملی کردنش در زندگی روزمره هم وجود دارد؟

بای سیکل

زمانی که دوچرخه پایش به تهران باز شد.

زمانی که دوچرخه به تهران آمد برخی مردم به آنهایی که دوچرخه سوار می‌شدند "بچه شیطان" و "بچه جن" می‌گفتند و معتقد بودند که راکبین از طرف شیاطین و پریان کمک می‌شوند چون بغیر از این کسی نمی‌تواند روی دو چرخ حرکت بکند و دلیلشان هم این بود که می‌گفتند مرکبی که اگر کسی آنرا نگه ندارد، خودش نمی‌تواند خودش را نگه دارد چگونه می‌تواند یکی را هم بالای خود نشانیده راه ببرد؟! پس این کار ممکن نیست مگر آنکه خود آن روروئک را جنیان ساخته و راکبین آنها نیز بچۀ جن ها و شیطان ها می‌باشند. 

چنانکه اولین باری که این مرکب به تهران آورده شد دو پسر بچۀ انگلیسی با شلوارهای کوتاه در میدانِ مشق آنها را به نمایش مردم گذاشتند .

پیرها و سالمندانی که به تماشایشان رفتند بسم الله و لاحول گویان و شگفت زده که گویی به تماشای غول و آل و پریزاد رفته اند باز میگشتند و آمدن دوچرخه را یکی از علائم ظهور میگفتند.


منبع: طهران قدیم جعفر شهری

((مردی نبود فتاده را پای زدن))

ازدیشب که تیم ملی طی یه نیمه فاجعه بار شکست سنگینی رو تجربه کرد انواع تحلیل درست و غلط، احساسی و عقلانی و... خوندم قصدم یه تحلیل فوتبالی نیست چون مخاطب اینجا هوادار تخصصی فوتبال نیست.

هرچند 

وقتی بجای کارد تیز سلاخی از کارد میوه خوری استفاده می کنیم.

وقتی فضای دو قطبی شدید میسازیم لزوما همیشه ما برنده ماجرا نیستیم.

وقتی با تمام بزرگان فوتبال بدون دلیل درگیر میشیم.

وقتی دایما به حاشیه می پردازیم به جای متن.

وقتی خودمون رو بزرگتر از هر کس و هر چیزی میدونیم.

وقتی به راحتی دروغ میگیم و تهمت میزنیم.

وقتی هرگز و هیچ جا به عنوان نفر اول موفقیتی کسب نکرده ایم.

وقتی به جای پرداختن به مسایل فنی، صرفا دنبال هوچی گری و جنجال هستیم.

وقتی

وقتی

وقتی

این وقتی ها رو تا میشه خیلی ادامه داد اما میگذاریم و میگذریم چرا که نتیجه تمام این وقتی ها شکست تحقیر آمیز است ...

بله مردی نبود فتاده را پای زدن، اما به هر حال سوقط هر دیکتاتوری تماشایی ست!

تو بگو

روانشناسها میگن:

مردهاراعصبانی نکنید

وقتی مردها عصبانی میشوند قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود....

مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند.آنها به حل مسئله فکر نمیکنند تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم...

مردها در عصبانیت شخصیتی بدبین، بد دهن و نامهربان دارند...

فقط یک راه دارد سکوت کنید وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند وقتی آرام شدند راحتتر متقاعد می‌شوند

روانشناسها میگن:

زنهاراعصبانی نکنید

زنها وقتی عصبانی میشوند قدرت جسمیشان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند...

یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید...

غر زدن از ویژگی های بارز همه زنان است.

یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید. زنها ماجرای عصبانیتشان را در تمام این مدت با خود حمل می‌کنند.

..............

بسیار خوب این حرف روانشناسان علیرغم اینکه در دودسته بندی کلی ارایه شده رو با اغماض می پذیریم اما نکته یی که ذهن آدم رو درگیر میکنه اینه که بعضی انسانها که متاسفانه در جامعه امروز رشد زیادی داشته اند و روند رو به تزایدشون روز افزون بوده ( حالا عمدتا به دلایل اقتصادی و تبعیضات وحشتناک یا هر عامل دیگه یی)  بصورت پیش فرض عصبانی هستند یعنی ما عصبانی شون نمیکنیم بلکه اونها بدون اینکه ما کمترین دخالتی در عصبانیتشون داشته باشیم کلا عصبانی هستند و مستعد و آماده درگیری اعم از بدنی و زبانی.

با این دسته افراد چه باید کرد؟ چقدر سعه صدر بخرج بدیم تا کجا صبوری کنیم؟ اصلا مگه اکثر ما در شرایط بهتری هستیم که در کمال آرامش مشغول کظم غیظ باشیم و پیشگیری کنیم از برخورد با این جماعت عصبانی بالفعل؟