هفتگ
هفتگ

هفتگ

برای مانی زیاد اسباب بازی می خریم... تقریبا هر بار و هرجایی که چشممان به ویترین شاد و خوشرنگ یک اسباب بازی  فروشی بیفتد... چقدر هم این فروشگاه ها حس خوبی به آدم می دهند...شاید چون زمان ما اینقدر تنوع و این همه جذابیت نبود.... هنوز وروجک درونمان دلش جورچین و پازل می خواهد و ما هم مانی را بهانه می کنیم و کارت می کشیم  .... بگذریم ... حرفم این نبود... داشتم می گفتم برای مانی زیاد اسباب بازی می خریم. یک سیستمی هم دارم که در مقابل اسباب بازی خریدن ها به کار می برم. چند وقتی که مانی عاشق و شیفته ی اسباب بازی جدیدش می شود از صبح که چشم باز می کند تا شب که بیهوش بشود مدام در دستش این ور و آن ور می برد با خودش... و من هم زیر چشمی نگاهش می کنم... تا برسد آن روز و ساعتی که دیگر خسته می شود کم کم... می گذارد زیر پایش و رویش می ایستد... هلش می دهد زیر کابینت یا رویش با خودکار خط خطی می کند... و از این قبیل کارها... اینجاست که سیستم من فعال می شود... همان سیستمی که گفتم در قبال اسباب بازی ها دارم. دور  از چشمش اسباب بازی را برمی دارم، تمیزش می کنم، اگر تکه ای باشند تمام قطعاتش را از اطراف خانه جمع می کنم و دوباره می گذارم توی جعبه اش... جعبه را قایم می کنم دور از دسترس.... مانی هنوز آنقدر خوب ارتباط برقرار نمی کند که بیاید و بگوید مامان کجا گذاشتیش؟ ... هنوز جاسازهایم  را  بلد نیست که خودش برود و دنبالش بگردد... شاید هم اصلا برایش مهم نیست ... نمی دانم  دقیق... ولی حس می کنم نبود اسباب بازی پیچانده شده را هنوز متوجه نمی شود.... خلاصه... بعد از چند وقت ... یک روز که بهانه می گیرد الکی ... یا وقتی بخواهم خوشحالش کنم یکهو همان جعبه را رو می کنم برایش.... در تمام این چند باری که امتحان کردم ، چهره اش دیدنی بوده... پر از تعجب میکس شده با شعف.... پر از علامت سوال... و باز مثل روز اولی که جعبه را باز کرده بود ذوق می کند و تا چند وقتی مثل بچه های خوب توی فیلم ها که یک تیشرت سفید پوشیده اند و با موهای شانه شده یک گوشه نشسته اند و آرام مشغول بازی اند، می شود...

حالا من در این آخرین دوشنبه ی مرداد نود و چهار، این همه تایپ نکردم که بگویم من مادر باهوشی هستم... یک ساعت قصه گفتم برایتان که  آخرش بنویسم: کاش در زندگی هم یک نفر بود که هر وقت زیادی تکراری شدیم و داشتیم لای دست و پای آدم ها برای اثبات خوب بودنمان تلاش می کردیم، می آمد و غیبمان می کرد....  یه مدت که می گذشت برمی گشتیم ... عزیز و با ارزش... دوست داشتنی و خواستنی.... !!!

خرده چیزها...

جایی خواندم به نقل از اینشتین نوشته بود: "دو چیز بسیار سر و صدا می کنند. یکی خرده پول و دیگری خرده معلومات"

بی ربط هم نگفته! حالا اینشتین زیاده سرش توی حساب و کتاب بوده، همین دو فقره را دیده و چشیده. کلاهت را که قاضی کنی می بینی خرده احساس، خرده انصاف، خرده صداقت، خرده رفاقت، خرده عشق، خرده علاقه، خرده استعداد، خرده هوش و سر سوزن ذوق... این ها و هزاران خرده چیز دیگر مشمول همین قاعده ی "دو چیز بسیار سر و صدا می کنند" هستند. کلاهت را که قاضی کنی دستگیرت می شود همه صدا الکی های دنیا از خرده بودن است. مخلص کلام، کلاهت را که قاضی کنی شیر فهم می شوی همین آدمیزاد، همین من و شما، همین ما هم از خالی بودن، بااااد می شویم خیلی وقت هاااا


فرهنگ

چند روز پیش یه عکس سلفی از یه اقا پسر کنار برج ایفل  به دستم رسید .... و زیر عکس نوشته بود این آقازاده ... پسر احمدی نژاده که داره با پول منو وتو  حال میکنه ....

تو این چند روزه چند بار به طروق مختلف این عکس بدستم رسید ...

من چهره پسر احمدی نژاد دیدم  یه جوانک بسیجیه ... به هیچ ربطی به این عکس نداره .... کاری به اینکه پدرش پول مردم خورده یا نه ندارم

نکته ایی که برام جالبه اینکه مردم به چه سرعتی  چیزی رو که دوست دارند واقعیت باشه رو ... پخش میکنند

چند سال پیش هم یه ویدو  راجع به   سیب درختی اومد بیرون که میگفتند روی سیب یه ماده میمالند که سرطان زاست ... در حالی که من  به سبب شغلم میدونستم که  "چرنده  این ماده که با چاقو در میاره پرزه سیبه ....


زیاد از این ویدئو ها  و عکس ها زیاد منتشر میشه که هیچ مطالعه پشتش نیست  یه بنده خدایی انتن  ان اف سی مبایل که روی باطری مبایلهای  سامسونگ هست نشون میداد و میگفت از این طریق جاسوسی میکنند و غیره ....



اینکه یکی پیدا میشه یه چنین ویدئو های  میسازه  یا یه  خبر کذب در میاره .. یا یه جمله منسوب میکنه به کوروش ... شریعتی  و غیره اصلا چیز عجیبی نیست  خلاصه همه جور ادم  وجود داره ...


نکته عجیبش اینجاست که چرا با این سرعت فراگیر میشه .... فراگیر شدن این  قبیل ویدها نشان سطح فرهنگ ماست ....



چند روز پیش یکی از دوستان میگفت اول انقلاب خیلی مردم بی فرهنگ بودن ... عکس امام تو ماه دیدن ... تا ایت اله خمینی حرف میزد گریه میکردن .... و الان خدا رو شکر به واسطه این مبایلها  سطح شعور مردم رفته بالا .... نگاهی بهش کردم .... گفتم :


گمون نکنم .. این جور باشه ... فقط  بی فرهنگی ... مدلش عوض شده ....

خدا قوت عزیز ...

این کارگرهای ساختمانی که صُب روزهای تعطیل حمام رفته و با موهای خیس و براق ، با لبخند و لباس تمیز از سوپرمارکت برمیگردند ، کیسهء نایلونی دوغ و تخم مرغ و سوسیس در یک دست و نان تازه در دست دیگر ... حالشان خریدنی ست ... خدا حفظشان کند ... خدا قوت عزیز ...

ما را به یک کلاف، به یک نان فروختند ... ما را فروختند و چه ارزان فروختند ...

مامان من فوق تخصص عیادت از مریض دارد ! هر جای دنیا ! کسی بیمارستان بستری شود اولین فرصت چادرش را سرش میکند و تنهایی با مترو و تاکسی و اتوبوس توو گرما و سرما آن سر تهران هم که باشد خودش را به ساعت ملاقات میرساند ، فرقی نمی کند مریض فامیل خیلی دور باشد ، هم دهاتی باشد ، همسایه باشد یا هرچی ... از این عیادت ها خاطره های زیادی هم دارد ... تعریف میکرد مریض تخت بغلی یکی از بستگان ، خانم جوان و بسیار زیبایی بوده شبیه مجسمهء الهه های یونان ، در نهایت زیبایی و بلندبالایی اما صورتش رنگ نداشته ، میگفت زرد نبود ، سفید هم نبود ، اصلن انگار بیرنگ بود ، مث این ماهی های شیشه ای که آنطرفشان پیداست ... سرطان داشته ... از همان فامیلمان شنیده بود که همسر بانوی جوان دو ماه پیش زن گرفته و از همان موقع دیگر به عیادتش نیامده ... هفتهء بعد که مامان دوباره رفته بود ملاقات ، تخت زن بیرنگ خالی بوده ، پرکشیده بود ... وختی مامان با بغض این را تعریف کرد من به آن مرد فک کردم ، به اینکه خودش را چه ارزان فروخته ، فقط به قیمت دو ماه و یک هفته ...

.

.

.

عنوان پُست ، شعری از سعید بیابانکی است

بو و برنگ

عصرها که بر می گردم خانه، بعد چای و عصرانه، قبل خواب ِ عصرانه، نیلا یقه ام را می گیرد خِرکش ام می کند به سرزمین کشفیات جدیدش. توی این دو ماه و بیست روز کلی چیز جدید یاد گرفته. با این که می دانم دو ماه و بیست روز زمان زیادیست برای آموختن ولی هر بار که دخترک از لای دست ِ آموخته هایش آس ِ جدیدی رو می کند من جامپ می کنم. جامپ همان هنگ است، همان شوک. ماشین ها جامپ می کنند، سیستم های کامپیوتری هنگ! آدم با کلاس ها اما شوک می شوند، خیلی شیک و مجلسی... کجای حرفم بودم؟ آهان کشفیات دخترک را می گفتم! چند هفته پیش دستانش را کشف کرد. بعد دهانش را و حالا مدتهاست مشغول آزمون و خطا به منظور یافتن بهترین راه جهت فروبردن و -شاید- پنهان نمودن کشف اولی داخل دومیست. بعد از این دو تا هم مثل خیل عظیمی از جمعیت اناث موفق به کشف "جیغ بنفش" و تاثیرات راه گشا و کاربردی ِ این نیروی سحر انگیزش شد. اما قبل از تمام ِ این ها، بوها را کشف کرده بود. کشف کرده بود که روناک بوی شیر می دهد و بغل! و من بوی کولی و آروغ و پنیرک. بوی خانه را، بوی امنیت را، بوی زندگی جدید و دنیای جدید را و بوی خیلی چیزهای دیگر را هم کشف کرده یواش یواش...
گاهی اوقات شریک می شوم با دخترک در کشفیاتش. یاد می گیرم ازش. می دانید که سی و دو سال زمان زیادی نیست برای آموختن! مثلن یاد گرفتم آدم ها قبل از این که درست ببینند، قبل از این که درست بشنوند و قبل از این که حتی درست لمس کنند، درست بو می کشند.فرایند بو کشیدن از مادر شروع می شود. آدمیزاد قبل از هر چیزی مادرش را بو می کشد. پیراهنش را، تنش را، سینه اش را، شیرش را. بعد پدر را، بعد باقی ِ دور و بری ها را، بعد خانه را، بعد راه می افتد و زندگی را بو می کشد، بعد خطر را بو می کشد و زمین خوردن را، بعد رفاقت را، بعد عشق را، بعد بوسه را، بعد آغوش و گرمای آغوش را...آدمیزاد بو می کشد و پُر می شود، مملو از بوها، از عطرها و رایحه ها، تلخ یا شیرین، سرد یا گرم، حال خوب کن یا مهوع...
 و مرگ آخرین رایحه ایست که هر آدمی بو می کشد. همان بوی الرحمن که می گویند. آدمیزاد بو می کشد و پُر می شود، مثل شیشه ی عطر. بعد می میرد و می افتد و می شکند و  پخش می شود توی فضا. همان شیشه ی عمر که می گویند!

+پی نوشت: دو نفر را دعوت کردم این جا بنویسند. به شدت اجابت کردند و به شدت تر بد قولی. پشیمان شدم. طرح تیراژه را دوست داشتم که گفته بود از بین مخاطبین هفتگ هر که دوست داشت مطلب بنویسد بهترینش را بگذاریم اینجا. اگر دوست داشتید بنویسید و بفرستید برایم، با اسم و نشان. قول می دهم بهترین هاش را با اجازه ی  سایر اهالی هفتگ یکشنبه ها و جمعه ها در هفتگ استفاده کنیم.

حکمت

آورده‌اند جان‌مایه‌ی‌روزگار، چیزی‌ست که بازگشت به آن شدنی نیست. فروپاشی آرام‌آرام این جان‌مایه از آن است که جهان به پایان خود نزدیک می‌شود.یک سال نیز، از همین رو تنها بهار یا تابستان ندارد. یک روز هم، به همین سان. بازگرداندن جهان امروز به صد یا چندصد سال پیش، شاید دل‌خواه آدمی باشد، اما شدنی نیست. پس ارزنده است که هر نسلی، هر آن‌چه در توان دارد، به کار بندد.


کتاب بی‌نظیرِ هاگاکوره

 اثر جاودانه‌ی چونه‌تومو یاماموتو

ده اصل گاندی ...

1 - خودتان را تغییر دهید

" شما باید مظهر تغییری باشید که می خواهید در جهان ببینید. "

 

" به عنوان انسان بزرگترین دروغ ما در مورد توانایی مان در ساخت دوباره جهان نیست – این افسانه عصر اتم است- بلکه توانایی ما در ساخت مجدد خودمان است. "

 


اگر خود را تغییر دهید جهان خود را نیز تغییر می دهید. اگر شیوه تفکرتان را تغییر دهید می توانید احساسات و اعمالتان را تغییر دهید و بنابراین جهان اطراف شما نیز تغییر می کند. نه تنها به این دلیل که اکنون شما اطرافتان را با فکر و احساسات تازه ای می نگرید بلکه به این دلیل که این تغییر می تواند به شما کمک کند تا دست به عمل بزنید به شیوه ای که قبلا فکر آن را نمی کردید - یا حتی در مورد آن فکر هم کرده بودید - و غرق در الگوهای فکری قدیمی خود بودید.

اما مشکلی که با تغییر جهان بیرونی بدون تغییر خودتان با آن مواجه می شوید این است که وقتی به تغییری که شدیدا در پی آن بودید می رسید شما همچنان خود شما هستید. شما همچنان کاستی ها، خشم، منفی بافی، گرایش به تخریب خود و غیره را با خود به همراه دارید. بنابراین در این موقعیت جدید شما آنچه را که در آرزوی آن بودید نخواهید یافت زیرا ذهن شما هنوز انباشته از چیزهای منفی است و اگر تغییر بیشتری ایجاد کنید بدون اینکه کمی بینش نسبت به آن داشته باشید و از خود قبلی تان فاصله گرفته باشید ممکن است این حس بیشتر و قوی تر باشد. از آنجایی که خود قبلی شما علاقه به تفکیک چیزها، یافتن دشمنان و جدایی دارد ممکن است برای ایجاد مشکلات بیشتر شروع به تلاش کند و زندگی و دنیای شما را دچار کشمکش کند.

 

 

2 - شما تحت کنترل هستید

" هیچ کس بدون اجازه من نمی تواند مرا آزرده کند. "

 

 

احساس شما و واکنش شما چیزهایی است که همیشه به شما بستگی دارد. ممکن است یک روش نرمال و معمول برای واکنش در برابر چیزهای مختلف وجود داشته باشید. اما بیشتر مواقع راه های دیگری نیز وجود دارد.

شما می توانید اندیشه ها، واکنش ها یا احساسات تان را تقریبا در مورد هر چیزی انتخاب کنید. نباید هیجان زده شوید، رفتار اغراق آمیزی انجام دهید یا به صورت منفی واکنش نشان دهید. البته ممکن است همیشه و بلافاصله اینگونه نباشد. بعضی اوقات یک حرکت بدون تفکر انجام می شود یا یک تفکر کهنه نمایان می گردد.

وقتی بفهمید که هیچ چیز بیرونی نمی تواند احساس شما را کنترل کند می توانید به تدریج این اندیشه را به زندگی روزانه خود وارد و آن را تبدیل به یک عادت کنید. عادتی که می تواند به مرور زمان قوی تر و قوی تر شود. با اینکار زندگی بسیار آسان تر و دلپذیرتر می گردد.

 

 

3 - ببخشید و رها کنید

" شخص ضعیف هرگز نمی بخشد. عفو و بخشش نشانه قدرت است. "

 

 

" چشم در برابر چشم تنها باعث کور شدن کل دنیا می شود. "

 

 

جنگ با بدی با روش اشتباه، به هیچ کس کمکی نمی کند و همانطور که در نکته قبلی گفته شد، این شمایید که انتخاب می کنید چگونه واکنشی نشان دهید. وقتی این تفکر را هر چه بیشتر وارد زندگی تان کنید می توانید به طریقی دست به عمل بزنید که برای خودتان و دیگران مفید باشد.

 

 

شما می فهمید که بخشش و رها کردن گذشته باعث کمک به شما و مردم جهانتان می شود و صرف وقت در خاطرات منفی بعد از اینکه از آن تجربه درس گرفتید دیگر کمکی به شما نخواهد کرد. تفکر در گذشته فقط باعث می شود که شما بیشتر رنج ببرید و نتوانید در حال حاضر دست به عمل بزنید.

 

 

اگر نبخشید، به گذشته و یک شخص دیگر اجازه می دهید که احساسات تان را در دست گیرد. با عفو و بخشش خود را از این بندها رها کنید. بعد از آن می توانید کاملا روی مرحله بعدی تمرکز کنید.

 

 

4 - بدون عمل به جایی نمی رسید

 

 

" یک مثقال عمل بهتر است از یک خروار حرف. "

 

 

بدون اینکه دست به کار شوید کار خیلی کمی انجام می شود. البته اهل عمل بودن سخت و دشوار است. ممکن است مقداری مقاومت درونی وجود داشته باشد.

و همانطور که گاندی گفت ممکن است فقط حرف بزنید. یا به صورت بی پایان درس بخوانید و مطالعه کنید و فکر کنید که به سمت جلو در حرکتید. اما در زندگی واقعی نتایج کمی کسب کرده باشید.

 

 

5 - به این لحظه توجه کنید

 

 

" من نمی خواهم آینده را پیش بینی کنم. من می خواهم به زمان حال توجه کنم. خدا هیچ قدرتی برای کنترل لحظه دیگر به من نداده است. "

 

 

بهترین راه برای غلبه بر این مقاومت درونی که اغلب باعث می شود کاری انجام ندهیم این است که در زمان حال باقی بمانیم و تا حد امکان شرایط را بپذیریم. چرا؟

 

 

زیرا زمانی که شما در زمان حال به سر می برید در مورد لحظات بعدی که تحت کنترل شما نیستند، نگرانی ندارید و این مقاومت که از انجام هر گونه عملی جلوگیری می کند، قدرتش را در نتیجه تصور نتایج منفی در آینده – یا شکستهای قبلی- از دست می دهد و بنابراین راحت تر می توانیم هم وارد عمل شویم و هم بر زمان حاضر تمرکز کنیم و بهتر عمل کنیم.

 

 

6 - همه انسانیم

 

 

" من ادعا می کنم که یک شخص ساده و قابل اطمینان هستم که مانند همه انسان ها خطا می کنم. همچنین اقرار می کنم که آن قدر فروتنی دارم که به خطاهایم اعتراف کنم و قدم هایم را اصلاح کنم. "

 

 

" عاقلانه نیست که خیلی از هوش و درایت یک نفر مطمئن باشیم. درست این است که به خاطر داشته باشیم که قویترین ها ممکن است ضعیف عمل کنند و عاقل ترین ها اشتباه کنند. "

 

 

وقتی شروع به اسطوره ساختن از افراد کنید - حتی اگر کارهای خارق العاده ای انجام داده باشند - این خطر وجود دارد که دیگر نتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید. ممکن است کم کم فکر کنید که شما هرگز نمی توانید به چیزهای مشابه آنها دست یابید زیرا آنها خیلی متفاوت هستند. بنابراین مهم است که به یاد داشته باشید همه ما گذشته از اینکه چه کسی هستم، انسانیم.

 

 

و من فکر می کنم لازم است از یاد نبریم که همه ما انسانیم و مستعد اشتباه. تعریف یک استاندارد غیر منطقی برای افراد فقط باعث ایجاد درگیری های غیر ضروری در دنیای شما و منفی بافی در وجودتان می شود.

باید به یاد داشته باشید که دوری از عادت بد خودتخریبی در اشتباهاتتان باعث موفقیت های بعدی می شود و به جای آن به وضوح می توانید ببینید که کجا اشتباه کردید و چه چیزی می توانید از این اشتباه بیاموزید و سپس دوباره تلاش کنید.

 

 

7 - پایداری

 

 

" ابتدا شما را نادیده می گیرند، بعد به شما می خندند، سپس با شما مبارزه می کنند و در آخر شما پیروز می شوید. "

 

 

پایدار و محکم باشید. در آینده مخالفت های اطرافتان کمرنگ و نابود می شود و مقاومت درونی شما و خودتخریبی که می خواهد شما را عقب نگهدارد و از پیشرفت تان جلوگیری کند روز به روز ضعیف تر می شوند.

 

 

دلیل این که گاندی در روش بدون خشونت خود موفق شد این بود که او و یارانش بسیار سرسخت بودند، آنها تسلیم نشدند.

موفقیت و پیروزی به ندرت با آن سرعتی که می خواهید به دست می آید. فکر می کنم یکی از دلایلی که افراد به آنچه که می خواهند نمی رسند این است که آنها خیلی زود خسته می شوند. زمانی که آنها فکر می کنند برای رسیدن به موفقیت کافی است معمولا به همان میزانی نیست که واقعا برای رسیدن به هدف لازم است. این عقیده اشتباه تا حدودی ناشی از جهانی است که در آن زندگی می کنیم. جهانی پر از قرص های جادویی که به صورت مداوم تبلیغ می شوند و به ما قول می دهند در طی 30 روز می توانیم وزن زیادی کم کنیم یا پول زیادی به دست بیاوریم.

 

8 - خوبی مردم را ببینید و به آنها کمک کنید

 

 

"من فقط به جنبه های خوب انسان ها توجه می کنم. از آنجایی که خودم بی عیب و نقص نیستم، علاقه ای به کشف خطاهای دیگران ندارم. "

 

 

" انسان دقیقا به اندازه ای بزرگ می شود که برای کمک به طرفدارانش تلاش می کند. "

 

 

" زمانی فکر می کردم رهبری با زور انجام می شود اما امروز معنای آن برای من همراهی با مردم است. "

 

 

بیشتر وقت ها افراد ویژگی های خوبی دارند و همچنین ممکن است بعضی ویژگی هایشان چندان خوب نباشد. اما شما می توانید تصمیم بگیرید که به کدام توجه کنید. اگر به دنبال پیشرفت هستید روی خوبی افراد تمرکز کنید. این کار باعث می شود که زندگی برای شما آسان تر شود همزمان که دنیا و روابط تان مثبت تر و دلپذیرتر می شود.

 

 

و زمانی که شما خوبی افراد را می بینید کمک کردن به آنها برای شما راحت تر می شود. با کمک به دیگران و با ارزش دادن به آنها شما فقط زندگی آنها را بهتر نمی کنید؛ در طی زمان آنچه را داده اید دوباره بدست می آورید و افرادی که به آنها کمک کرده اید ممکن است علاقه بیشتری به کمک به دیگران داشته باشند و در نتیجه شما با هم چرخه ای از تغییرات مثبت ایجاد می کنید که رشد می کند و قوی تر می شود.

 

 

با تقویت مهارت های اجتماعی تان می توانید شخص با نفوذی شوید و این چرخه رو به جلو را تقویت کنید.

 

 

9 - هماهنگ و قابل اعتماد باشید، خود واقعی تان باشید و تظاهر نکنید

 

 

" شادکامی زمانی حاصل می شود که تفکر، گفتار و کردار شما هماهنگ باشد. "

 

 

" همیشه بین اندیشه، گفتار و کردارتان هماهنگی ایجاد کنید. همیشه در پی پالودن ذهنتان باشید و خواهید دید که همه چیز درست خواهد شد. "

 

 

فکر می کنم یکی از بهترین نکات برای بهبود مهارت های اجتماعی شما رفتار یکسان و ارتباط بر اساس اعتماد است. به نظر می رسد افراد واقعا به ارتباط درست و اطمینان بخش علاقه دارند و زمانی که اندیشه، گفتار و کردار شما در یک راستا باشد به لذت درونی بالایی می رسید. شما در مورد خودتان احساس قدرت و شایستگی می کنید.

 

 

زمانی که افکار و گفتارتان در یک جهت باشد در ارتباطات خود را نشان می دهد. زیرا اکنون آهنگ صدا و زبان بدن با کلمات شما – که عده ای معتقدند 90 درصد ارتباط است- هماهنگ است. وقتی این هماهنگی نمود پیدا کند افراد علاقه مند می شوند که واقعا به آنچه می گویید گوش کنند و شما بدون هیچ گونه ناهماهنگی، پیام های پیچیده و یا شاید تا حدودی نادرست با دیگران ارتباط برقرار می کنید.

 

 

همچنین اگر اعمال شما با آنچه فکر می کنید و بر زبان می آورید یکسان نباشد کم کم باور خودتان و کسانی که به شما ایمان دارند در مورد آنچه می توانید انجام دهید خدشه دار می شود.

 

 

10 - رشد کنید و به تعالی برسید

 

 

پیشرفت مداوم قانون زندگی است، و کسی که همیشه به دنبال حفظ عقاید خود است تا پایدار و استوار به نظر برسند، خود را در جایگاه غلطی قرار داده است.

 

 

شما همیشه می توانید توانایی ها و عادت هایتان را بهبود ببخشید و خود را مجددا مورد ارزیابی قرار دهید. شما می توانید درک عمیق تری از خود و جهانتان بدست آورید.

 

 

مطمئنا ممکن است گاهی ناپایدار و نامطمئن به نظر برسید یا اینکه ندانید چه کار دارید می کنید. ممکن است در هماهنگ عمل کردن و برقراری ارتباط مطمئن مشکل داشته باشید. همانطور که گاندی گفت ممکن است خود را در موقعیت اشتباهی قرار دهید. جایی که شما سعی می کنید نظرات و عقاید قدیمی تان را تقویت کنید یا به آن ها بچسبید تا محکم و استوار به نظر برسید در حالی که می دانید یک جای کار اشتباه است؛ که البته بودن در چنین جایگاهی دلچسب نیست. رشد و بالندگی گزینه بهتر و شادتری برای انتخاب است.