-
جابجایی.......
یکشنبه 3 مرداد 1395 20:30
کمد ِ اتاقش رو می خواهیم جابجا کنیم ، اصلا کل ِ چیدمان اتاقش رو خواسته جابجا کنه، طرح میده و نظر می ده.... گاهی هم یه میز ِ تحریر رو می چپونه وسط کتابخونه و کمد و تخت و.... یه جوری که دیگه راه دسترسی بهشون هوایی میشه ! و نیاز به پله برقی پیدا می کنه...... کلافه شدم از جابجا کردن وسایل و هی نظرش رو هم عوض می کنه.......
-
وبلاگستان ؛آخرین بهانه !
یکشنبه 3 مرداد 1395 00:06
دستم با ورقهای کاغذ بیگانه گشته رفیق . و دیری است که خودکار را جز برای امضا در پای نامه های بی احساس اداری ، یا برگه های وام بانکی ، به کار نبرده ام ! رفیق ! بوی کاغذهای کاهی و حس نوشتن با مداد سوسمار نشان را فراموش کرده ام ، مثل عطر باران روی دیوارهای کاهگلی . مثل عطر غروب حیاط خانه های دَرَندَشت ... حالا اما ، تنها...
-
آمار
جمعه 1 مرداد 1395 17:22
سلام به همه دوستان و خوانندگان خوب هفتگ ....... الان حدود یک سال و ۸ ماه هفتگ داره آپ میشه ..... آمار وبلاگ نشون میده دیروز پنجشنبه وبلاگ هفتگ ۳۳۶ بازید داشته ، وقتی وارد بخش ستینگ وبلاگ می شم تو قسمت آمار نشون میده که حدود ۲۱۰ نفر این ۳۳۶ بازدید انجام دادن و وقتی جملاتی که سرچ شده دقت می کنم می بینم خیلی ها به طور...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیر 1395 19:36
برق ها قطعه... چهار طبقه رو کورمال کورمال باید برم بالا... هر طبقه چند لحظه ای ایستادم و به خیابونی که ساختمون بهش مشرفه نگاه کردم. خیابون از همیشه روشنتره؛ شایدم جایی که من ایستادم زیادی تاریکه که روشنایی خیابون به چشمم میاد... طبقه اول رو رد میکنم و توی پاگرد دوم باز چشم میندازم به خیابون. چقدر شلوغه... یادم نمیاد...
-
کودتا
یکشنبه 27 تیر 1395 22:26
از هفته پیش، گزینه های متفاوتی رو برای نوشتن، بررسی می کردم و بد و خوب می کردم ، اتفاقات، رویدادها، کمپین ها و خیلی چیزهای دیگه رو که میشه در موردشون حرف زد ولی اتفاقات پریشب، همه چیز رو برهم زد.... کودتای ترکیه اول که خبر ها را می خونی، چشم هات گرد میشه، باورت نمیشه......دوباره از سر می خونی، به تاریخ ها نگاه می کنی...
-
مسافران
چهارشنبه 23 تیر 1395 20:00
صدای جیغ و خنده ی بچه ها قطع نمیشه. فقط هر از گاهی به یکی اشاره میکنن و میگن تو... بدو برو که منتظرت هستن... اونی که دم سرسره ایستاده، مسئول چکینگ نهاییه... میگه مراقب باش، اولش یکم تاریکه! زبانت رو باید تغییر بدی، چون نمیفهمنش... میدونی که چجوری باید عوضش کنی؛ ستینگ، لنگویج... متاسفانه اونا به باهوشی ما نیستن، از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 تیر 1395 23:33
بعضی شب ها دلم می گیرد از روزی که پشت سر گذاشتم... وقتی که قبل از خواب قدم های آخرم را در خانه می زنم و چشمم می افتد به اسباب بازی های ریخته شده توی سینک .. سبد لباس های کثیف که چقدر زود دوباره پر شد... اثر انگشت های ماستی روی میز تلویزیون... عصبانی میشوم از وقت و انرژی ای که گذاشته بودم برای مرتب کردن... برای تمیز...
-
یادداشت های روزانه - اوره کا ، اوره کا
شنبه 19 تیر 1395 23:58
یادداشت های روزانه اوره کا ، اوره کا می پرسد : چند خوابه ؟ چند متری ؟ رهن یا اجاره ؟ به هر سه سوالش با خونسردی تمام جواب می دهم . چند خوابه و چند متری و رهن و اجاره اش هم با هم ! کمی رهن و کمی اجاره . - اما یک چیز برام مهمه . حتما حتما حتما نوساز باشه و من اولین مستاجرش باشم . حتی الامکان هم ، همین حدود دفتر شما ، توی...
-
متاسف شدن
پنجشنبه 17 تیر 1395 10:59
چند تا سرباز توو جاده تصادف کردن و مردن ،خدا رحمتشون کنه حادثه دلخراشی بود ... صدای همه در اومد .... تو کوچه و خیابون شمع روشن کردن ...مسئولین قول حقوق و بازنشتگی برای خانواده هاشون دادن و.... ولی .... طبق امار پلیس اعلام کرده سال ۹۳ با سیزده درصد کاهش ۱۶۸۷۲ نفر تو حادثه رانندگی جان خودشونو از دست دادن ... بعبارتی...
-
تبریک غیر تکراری!
چهارشنبه 16 تیر 1395 20:10
همیشه برام سوال بوده که این برنامه های مناسبتی، باید چکار کنن که خاص و متفاوت باشن... بیننده توقع چجور برنامه ای رو داره... غیر از اینکه دو تا گل بندازن گوشه تلویزیون و مجری برنامه یه دست کت و شلوار نو بپوشه و جمله های بی سر و ته در باب عید از راه رسیده ردیف کنه و شوخی های خنک با ده بیست تا مهمونی که مثل مترو خط...
-
گفتگو
سهشنبه 15 تیر 1395 17:35
گفتم:باورت رو به خورشید از دست میدی اگر ابری جلوی آن رو بگیره؟ گفت:زندگی بدون ریسک کردن هیچ ارزشی نداره گفتم:جنگ همیشه بدترین صفات رو توآدمی بیدار میکنه گفت:تنهایی پا نداره وگرنه اونم میذاشت می رفت گفتم:تو اون چیزی هستی که میری دنبالش گفت:واقعیت ها بی شمارند، اما حقیقت تنها یکی ست. گفتم:ما نمیتونیم زمان رو به عقب...
-
سه روز سخت. نوشته ای از هدیه آقاخانی
یکشنبه 13 تیر 1395 21:37
بغلش کردم از روی دوتا پتو، توی این تابستون گرم.... در ِ اتاق که به تراس باز میشه و همیشه توی تابستون به خاطر هوا ی خنکی که وارد اتاق می کنه باز هست، حالا بسته است... هوای اتاق گرم هست و محبوس.... دو تا پتوی کلفت روش انداختم.... ولی هنوز صدای تلیک تلیک دندون هاش که بهم می خوره، می اد، بغلش کردم.... با یک دست، کنارش...
-
یادداشت های روزانه
شنبه 12 تیر 1395 23:37
یادداشت های روزانه 1395/04/10 یک بغل روزنامه خریده ام . روزنامه که نه ، چندروز پیش نامه !! روزنامه های بیات شده خریده ام ! خریده ام برای انجام مراسم خانه به دوشی . می رسم به چهار راه ، کنار خط عابر پیاده که می رسم چراغ سبز طاقتش طاق می شود و از شدت گرمای ساعت 9 شب اهواز ، قرمز می شود ! ماشینی ترمز می گیرد و جلوی پای...
-
قرار
جمعه 11 تیر 1395 10:45
امشب یا فردا شب قرار برم پیش دوستانی که ۲۵ سال پیش یک سال با هم همکلاس بودیم ... و دیگه تو این ۲۵ سال خبری از هم نداشتیم چون مدرسه مون یک سال بر قرار بود بعد منحل شد ... حالا یکیشون از رو فیس بوک و تلگرام گشته و بچه ها رو جمع کرده مهر ماه ۷۰ بود همه تو حیاط مدرسه با هم آشنا شدیم سال دوم دبیرستان .. دبیرستان غیر...
-
دنیای مسکوت آدم ها
چهارشنبه 9 تیر 1395 20:00
چه خوبه که ما نمی تونیم به دنیای توی ذهن آدم ها وارد بشیم. خصوصی ترین و بدون فیلتر ترین نقطه عالم... تصور کنین نشستیم توی یک اتوبوس شلوغ... و ادراک ما انقدر ماورایی شده که میشه رفت توی مغز تک تکشون... این دختره امتحان داره... دیشب تا دیر وقت بیدار بوده اما وقت کم آورده و داره نقشه میکشه چجوری تقلب کنه... "خب جای...
-
پت&مت
سهشنبه 8 تیر 1395 19:45
تقریبا هفت هشت سال پیش بود 12 فروردین خونه محسن باقرلو بودم بالای پشت بوم بودیم و محسن رفت روی خرپشته که تنظیم کنه آنتن رو برای دریافت امواج شیطانی دجال واره... کارش که تموم شد برای پائین اومدن مونده بودیم چطوری بیاد نردبون که نبود گفتم برگرد آویزون شو بیا پائین، یا بشین لبه خرپشته بپر... خلاصه هر راهکاری ارائه کردیم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 تیر 1395 23:59
سه سال پیش وقتی ماه رمضان شروع شد، سه روز بود که پدرم را از دست داده بودم. دم افطار جلوی تلویزیون می نشستم و از تیتراژ ماه عسل گریه می کردم تا خداحافظی مهمان برنامه...با حلیم.... با زولبیا....با لقمه نان پنیر و سبزی.... با همه چی یاد پدرم می افتادم ... و دلم می خواست باشد و کنار هم افطار کنیم. برایش چایی لیوانی بریزم...
-
یک اتفاق ؟
یکشنبه 6 تیر 1395 21:30
یک اتفاق افتاده است، یک حادثه، که همه و همه رو وادار به حرف کرده است... وادار به نوشتن... به سرودن..... به غرق شدن در خاطره سالهای دور و نزدیک... شاید به اندازه ی سال ها پیش و شاید هم به فاصله یه روز و یا همین آن....و شاید فردا و روزهای نیامده و دل نگران برای اتفاق های پیش رو..... قلب ها پر شده از حسرت و دستها خالی از...
-
مرگ خوب است ، اما برای همسایه !!
شنبه 5 تیر 1395 23:36
ا ز سیاست حرف زدن این روزها همانقدر روحیه می خواهد که ... بگذریم . یک جور دیگر بگویم . این قاطی شدن سیاست با چیزهای دیگر ، چیزهایی که برای مردم ارزش خاصی داشت ، فضای سیاست و هر چیز دیگری را تهوع آور کرده است . نمی خواهم از سیاست حرف بزنم . و نمی خواهم پا در کفش سیاست کنم ، چرا که وارد شدن همگان در سیاست ، نتیجه اش...
-
انگیزه
جمعه 4 تیر 1395 08:10
تو هر سنی یه چیزی کمه ... که باعث میشه تو به اونچه می خوای نرسی ..... بارز ترین این کاستی ها در نیمه اول زندگی " پول " و در نیمه دوم زندگی " انگیزه " است ... من فکر می کنم در نیمه دوم زندگی " تعهد " که انسان می بره جلو .... وظایف گوناگونی که تو این سن و سال مثل مور و ملخ رو سرت ریخته و تو...
-
برنده شدی، جیغ بزن!!
چهارشنبه 2 تیر 1395 20:00
کانال دو بعد از اذان مغرب، یه برنامه ای نشون میده که درباره محصولات محسن هست و در واقع یه قرعه کشیه بین افرادی که از محصولات این شرکت استفاده میکنن. هر شب قبل از شروع قرعه کشی جدید، تماس تلفنی ای که با برنده ی شب قبل گرفتن رو پخش میکنن. توی این چند قسمتی که من دیدم، به محض اینکه به طرف میگن برنده یک دستگاه سمند شده،...
-
نظر شما چیست؟
سهشنبه 1 تیر 1395 22:10
چند روز پیش یکی از دوستان این متن رو برام فرستاد ((جایی خواندم که نوشته بود سرمهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدیم به نام خدا یکروز صبح زود جهت انجام دادن پرواز وارد فرودگاه امام خمینی (ره ) شدم ،سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی اونجا بودن و همگی در حال خدا حافظی از...
-
انقلابی ها
شنبه 29 خرداد 1395 22:53
انقلابی ها ( 3 ) خودش را با دوچرخه اش می شناختند . مثلا اگر کسی می خواست بگوید او را دیده است ، می گفت : - آژان عباس رو با دوچرخه اش توی محله ی چارو دیدم ! اگر لباس ژاندارمری تنش نبود ، هر کسی او ، دوچرخه و خورجین آویزان از تَرک دوچرخه اش را می دید ، گمان می کرد که او باید یک پستچی باشد ! دائما با دوچرخه اش از این...
-
عدالت
جمعه 28 خرداد 1395 23:19
دوران راهنمایی توو درس تعلیمات دینی یه پرسش مطرح بود به این مضموم : که هرآنچه از خدا سر بزند عین عدالت است یا خداوند چون عادل است همواره در مسیر عدالت است .... اون سالها خیلی فرقش رو احساس نمی کردم .... ولی الان احساس می کنم اگه قسمت اول قبول نداشته باشی در واقع خدا رو قبول نداری . . عدالتی که تو ذهن ما نقش بسته هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 خرداد 1395 20:00
دیگر چه فرقی میکند بیایی یا نه... من منتظر هیچ لحظه ای نیستم... حتی منتظر پیام "بیا تمامش کنیم، برگرد".... کدام مسافر جامانده اینهمه سال چشم به راه بازگشت قطاری میماند که مدتهاست ایستگاه را ترک کرده، که من مانده ام... راستش را بخواهی، باور کنی یا نه؛ من چشم به راه هیچ بازگشتی نیستم... فقط انقدر توان نداشتم...
-
تقارن
سهشنبه 25 خرداد 1395 23:16
۲۵ خرداد روز اهدای خون گرامی باد.
-
انقلابی ها ( 2 )
شنبه 22 خرداد 1395 21:48
انقلابی اول : فدایی ن ه که هیچ کس نداند ، حتما کار هر کسی بوده خودش و یکی دو نفر دیگر می دانند . اما من نمی دانم ! خیلی دلم می خواست بدانم که چه کسی آن کار را کرده بود ، اما نشد! نتوانستم .خیلی دوست داشتم آن آدم عجیب را ببینیم ولی پیدایش نکردم . گمان می کنم فقط خادم مسجد می دانست که او کیست ! همان کس که آن شعار عجیب...
-
جن
جمعه 21 خرداد 1395 07:56
واقیعت اینکه ... ما آدم بزرگها خیلی مطمئن نیستیم که روح یا جن یا شبه وجود داره یا نه بهشت یا جهنم یا خدا یا شیطان هستند یا نه .. امام زمان میاد یا نه اصلا هست یا نه دعا ها مستجاب میشه یا نه ... ما آدم بزرگ ها فقط حس کنجکاویمون فروکش کرده و جواب سوال مونو رو نگرفتیم یا یه حرف یه نفر دیگه رو قبول کردیم .. خیلی هم دوست...
-
اگه من...
چهارشنبه 19 خرداد 1395 20:00
اگه من آسمون بودم، حتما سر ظهر دست ابرها رو می گرفتم و پخششون می کردم جلوی خورشید... آخه بعضی ها بار اولشونه که روزه می گیرن. گرمشون میشه... اگه من زمین بودم، فرش می شدم زیر پای کارگرهایی که باید کل روز رو کار کنن. آخه آسفالت خیلی داغه... اگه من شب بودم، انقدر کش میومدم تا تمام رفتگرهایی که دلشون می خواد روزه بگیرن به...
-
افتخار میکنم پس هستم
سهشنبه 18 خرداد 1395 20:12
به ماه تولدم افتخار میکنم ... هیچ وقت با یه ... بد صحبت نکن، همه خوبها یا متولد... یا دوست دارن متولد... باشن ... یه ... ماهی همیشه برنده ست... من به سال تولدم افتخار میکنم... متولدین سال اژدها اینجورین،متولدین سال ببر اونجوری ... من که متولد سال ... خیلی متفاوت و خاصم... من به گذشته کشورم افتخار میکنم ... وقتی اجداد...