-
رای
جمعه 7 اسفند 1394 07:20
یه متن تهیه کروه بودم برای امشب از پنج شنبه ساعت 7 هر کاری می کنم فقط 10 خط اولش آپ میشه احتمالا بلاگ اسکای مشکل داره .... به هر صورت بعد از هزار بار تلاش بی خیال شدم و متن کوتاه کردم و محتوای متن ام این بود برید رای بدید و چند خط پایانی متن که دیدگاه خودم بود می نویسم انشاله که آپ بشه 3 _دیدگاه خودم 1 _ از بین رفتن...
-
وقتشه سبزه بندازیم
چهارشنبه 5 اسفند 1394 21:26
زودتر از اون چیزی که توقعش رو داشتم اومد.آخه هنوز کنار مدارک پزشکی بابا نشسته بودم و چشمم به ظرف های آجیل و چای های نیم خورده مهمان های نوروز بود... من تازه داشتم کادوهای تولدم رو سر جاشون میذاشتم و مرتب میکردم... لابه لای شهریور در کنار پدر بزرگ توی پارک محله شون که حالا سه سالی هست شده محله مون قدم میزدم... سر کلاس...
-
قرمزی لبای تو، تو هیچ مداد رنگی نیست
سهشنبه 4 اسفند 1394 21:38
چند روز پیش سر ظهر که یک کمپ آموزشی در حال برگزاری داشتیم دیدم یکی از دانشجوهای خانوم توی آبدارخونه تو سینک ظرفشویی داره دست و صورتش رو میشوره به سمت سرویس بهداشتی راهنماییش کردم، این موضوع رو به یکی از همکارا گفتم که در جواب گفت ببین اون چقدر داغونه که آرایش نداره و داره صورت میشوره چون اصولا زنها و دخترا بیرون از...
-
کانال .تلگرام
یکشنبه 2 اسفند 1394 23:43
شبکه های موبایلی به دلیل کارکرد آسان و دسترسی سریع سهم بزرگی در زندگی امروزه ما دارند . شاید یکی از دلایلی که وبلاگ نویسی و شبکه های اجتماعی دیگر لااقل در ایران با اقبال کمتری نسبت به قبل مواجه می شوند ظهور و رشد سریع همین شبکه های موبایلی باشد . در بین کاربران ایرانی تلگرام بیشترین کاربر را دارد . تلگرام ابزاری بسیار...
-
دنیای پشت پلک چشم هایم
شنبه 1 اسفند 1394 22:57
دنیای پشت پلک چشم هایم قسمتی از یک حکایت دنباله دار 1 – برف می بارد چشم هایم را می بندم . در سیاهی بیکران پشت پلک هایم ، سرما بیداد می کند . سرمای استخوان سوز را در وزش بادی که دانه های برف را به این سو و آن سو می برد ، پشت پلک هایم حس می کنم . دانه های برف ، از آسمان سیاه پشت پلک چشم هایم فرو می افتند و در سیاهی معلق...
-
مهمان نوشت
جمعه 30 بهمن 1394 22:00
مهمان این جمعه ی هفتگ هدیه آقاخانی است . وبلاگ نویسی که مدتها است که نمی نویسد !! سلام . امروز جمعه 30بهمن ماه است.... اینجا هوا سرد و ابری و بارونی است ... از اون هواهایی که من بی نهایت دوستش دارم.... هندز فری و موسیقی و صفحه یادداشت موبایل .... و امروز قراره من یه مطلب برای جمعه هفتگ بنویسم.....( وبلاگی که قبلا براش...
-
چند تا سوال
پنجشنبه 29 بهمن 1394 21:00
۱۰۰ سؤال تعیین کننده ی زیر به شما کمک خواهند کرد بفهمید کجای مسیر حرفه ایِ در نظر گرفته شده برای خودتان قرار دارید و قدم های عملی لازم برای تحقق چشم اندازی قدرتمند را شناسایی کنید. اگر می خواهید نتیجه ی خوبی از آنها بگیرید باید صادقانه پاسخ آنها را بدهید. پس از پایان هر ۱۰۰ سؤال، کمی از پاسخ های خود فاصله بگیرید و بعد...
-
عشق نمیمیره
چهارشنبه 28 بهمن 1394 20:00
بیست و چهارم بهمن تولد یکی از همکارها بود. با هم فکری بقیه تصمیم میگیریم براش علاوه بر کیک و شمع چند بادکنک هلیومی بخریم و توی اتاقش بذاریم. در به در دنبال مغازه "بادکنک پر شده با گاز هلیوم" فروشی!! خب قطعا همچین مغازه ای با همچین کاربری ای وجود نداره. اینه که جستجو رو وسیع تر میکنیم و در نتیجه به دنبال...
-
یکی بر سر شاخ بن می برید...
سهشنبه 27 بهمن 1394 21:46
خبر دستگیری سربازان نیروی دریایی آمریکا توسط نیروی دریایی سپاه را حتما شنیده اید اینکه یک ایراد مکانیکی باعث بوجود آمدن ماجرا شده است.با اصل و فرع این خبر کاری ندارم بلکه اتفاقاتی که از چهارشنبه هفته پیش شروع شده بسیار جالب توجه است. صدا و سیما با آب و تاب تصاویر زانو زدن و گریستن این سربازان را با شعف خاصی پخش نمود و...
-
موسیقی زندگی ...
شنبه 24 بهمن 1394 20:56
گاهی وقت ها فکر می کنم زندگی در هر روز ، زمزمه ی یک آهنگ یا یک ترانه است . فکر می کنم زندگی هر روز موسیقی خاص خودش را دارد . اینکه هر کدام از ما با شنیدن یک موسیقی به خاطرات خود برمی گردیم و با زمزمه ی یک ترانه ، یا سوت زدن یک آهنگ حسی خوب یا دلگیری ای عجیب سراغمان می آید ، دلیلش این است که آن موسیقی ، موسیقی یک روز...
-
تلخ و اما خوب
پنجشنبه 22 بهمن 1394 10:19
پدرم 80 سال اا ماه و 15روز زندگی کرد ...و 25 ساله بود که ازدواج کرد و از دهات های اطراف کردان کرج با داداشاش اومد تهران و یه خونه مشترک گرفتن .... اوایل علف فروشی بعد شیر فروشی و بعد هم وارد بازار میوه شده و 45 سال بی وقفه کار کرد و ثمره ازدواجش یک دختر و 6 تا پسر بود.. که تقریبا بزرگ شدنشونو ... ندید، در طول زندگیش...
-
جور دیگر باید دید
چهارشنبه 21 بهمن 1394 20:00
ما از آدمها چه میدانیم؟ یا چقدر میدانیم؟ از هرکدامشان یک تکه گرفته ایم دستمان و راه افتاده ایم... این عبوس است. اون صبور است. اونیکی عصبی است. بخشنده... خجالتی ...و..و..و... انگار که بری توی یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ و اقلام مختلف رو فقط از روی اتیکتشون قضاوت کنی. اونی که روش نوشته "دور از دسترس کودکان نگهداری...
-
خوشا دیدار ما در خواب...
سهشنبه 20 بهمن 1394 20:53
بعضی وقتها باید شکست خورد، بایست طعم باخت را چشید، اصلا برخی اوقات باید عمدا شکست خورد از قصد باخت تا دیگران گمان کنند برنده اند باید برای حفظ بعضی چیزها برنده شدن را نپذیرفت. اصلا اگر بدانیم برای چه باخت را انتخاب کرده ایم دیگر شکست تلخ نیست بلکه بسیار هم شیرین است به عقیده من تا زمانی که از اصول و باورهای خودمان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 بهمن 1394 21:57
با بچه ها سرگرم بودم که یادم افتاد کتری را گذاشتم بجوشد و حتما تا حالا آبش به نصف رسیده که صدا کردم: بابک..!! میشه چایی دم کنی؟ ( چند وقتی هست که می گه تو تازگی ها زیاد بهم کار میدی ) خلاصه میره سمت آشپزخونه و می پرسه قوری کجاست؟ می گم: همون جا روی گاز / آهان.../ باز می پرسه: چایی خشک کجاست؟ می گم: توی کابینت کنار...
-
سفر ... رویای همیشگی ...
شنبه 17 بهمن 1394 23:45
برخی جاها هست که دیدنش کم کم برایت یک آرزو می شود . یک رویا . گاهی صدها کیلومتر از آنجا دوری ، گاهی در نزدیکی آنجا اما بی آنکه زمانی برای دیدنش داشته باشی . اما از یک جایی به بعد ، به قول قدیمی ها " از وقتی توی سرازیری عمر بیافتی " ، سعی می کنی لااقل یکی یکی آنهمه جای نرفته را بروی و به جای نشستن و حسرت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 بهمن 1394 21:37
مهمان این هفته هفتگ خانم " سارا بشاش " هستند من 20 سال بیشتر ندارم، قاعدتا چیزهای خیلی زیادی وجود دارع که من توی زندگی تجربشون نکردم ، حس های خیلی خوب یا بد و ناخوشایندی وجود داره که من هیچ درکی ازشون ندارم که شاید بعدها باهاشون مواجه بشم و خب به نظرم هر کدوم از این اتفاق ها و احساس ها روی دیدگاه آدم به...
-
آلزایمر
پنجشنبه 15 بهمن 1394 21:30
آلزایمر بیماری بدی ست . مخصوصا اگه فرد بیمار از لحاظ جسمی سالم باشد و توان انجام فعالیتهای روزانه را داشته باشد.. من خودم قبلا تصور جالبی از این بیماری داشتم فکر می کردم که بیمار همه چیز را فراموش می کند .و برای خودش می رود یه گوشه می نشیند و منتظر مرگ می شود... ولی این جور نیست ... درواقع بیمار زمان رو گم می کنه مثلا...
-
ساچمه پلو
چهارشنبه 14 بهمن 1394 21:23
فکر میکنین من تا حالا چند بار عدس پلو درست کرده باشم خوبه؟ 100 بار؟ 60 بار؟ دیگه 30 بار خیرش رو ببینی! اگه نگم هربار هرکی خورده انگشتهاش در معرض بلعیده شدن بوده، اما خب انتقادی هم نداشته و کمِ کم سالم مونده. حالا چی میشه که بعد از این نشان های افتخاری که ردیف کردم یه عدس پلو درس میکنم که با عدس هاش میشه شیشه شکست الله...
-
ستون سقف آسمون
سهشنبه 13 بهمن 1394 20:58
حدود بیست و چهار ، پنج سال پیش که تابستونا مردم بالای پشت بوم میخوابیدن و خنکای شب و چیدن ستاره و پشه بند هنوز متدوال بود خانوم یکی از اقوام بسیار نزدیک تعریف میکرد که شبها زیر سقف آسمون میخوابن، خیلی میترسه و مدام نگران اینه که یهو آسمون هوار شه رو سرش و زیر آسمون دفن شه هرکسی که اینو میشنید سری تکون میداد و یواشکی...
-
خاطرات قدیمی کار و کارگاه - کُرکُری خوانی ...
شنبه 10 بهمن 1394 21:00
در کار باید حریم هر کسی حفظ شود . کارفرما . مشاور . پیمانکار . پیمانکار جزء و ... و ... . هر کسی باید در جای خودش باشد . اما این فقط برای زمان کار است . وقتی در کارگاهی هستی که نه تلویزیون داری ، نه تلفنی که دائم باشد ، نه هیچ جایی و کاری برای سرگرمی ، آنوقت هر چهار نفر آدمی که بتوانند با هم وقت غیر کاری شان را...
-
شعار
پنجشنبه 8 بهمن 1394 21:30
تو دوران موشک باران تهران ، یه ماهی رفتیم دهات خانواده مادریم ...اونجا من به جای مدرسه با پسر داییم می رفتم چوپونی .... 50 تا گوسفند می بردیم باغ های مجاور ده ،علف می خوردن .... تو اولین روز چیز جالبی یاد گرفتم .... گله به جوب آب رسید ... جوب کاملا باریک بود و با یه قدم از روی جوب آب رد شدم ولی اولین گوسفند ترسید و رد...
-
هیچکس برای تولد خودش را نمی رساند
چهارشنبه 7 بهمن 1394 20:00
اول بهمن تولد مادر بزرگ بود. پنجشنبه و یک روز نیمه تعطیل... مامان همینطور که در حال آماده شدن بود که بره کلاس گفت توی گروه مطرح کن ببین اگه همه موافقن امشب بریم برای مامان بزرگ تولد بگیریم. بی معطلی نوشتم و منتظر جواب شدم. تنها کسی که استقبال کرد عمه ام بود اما گفت تا دیر وقت سرکاره و با اینکه خیلی دوست داره همراهیمون...
-
رفیق نا رفیقم
سهشنبه 6 بهمن 1394 20:57
چند وقت پیش خواب متفاوتی دیدم اینکه میگم متفاوت از این بابت که تقریبا هرشب خواب های عجیب و غریب میبینم اما این یکی فرق داشت ... بگذریم دیدم وسط یه دشت صاف و مسطح و خیلی خیلی بزرگ هستم بی نهایت آدم اونجا حاضر بودن آدمهایی که میشناختم و نمی شناختمشون یعنی چهره هاشون برام آشنا بود و نبود ، همه جور آدمی هم بود کوتاه....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمن 1394 22:50
اتفاقی داشتم برنامه دکتر هلاکویی را گوش می کردم.مردم تماس می گرفتند با برنامه اش، سوال و مساله ی زندگی شان را شرح می دادند و بعد او راه حل می داد، من هم سیب زمینی پوست می کندم. یک خانمی تماس گرفت و شروع کرد از بی مهری ها و خیانت های شوهرش تعریف کردن.... تعریف کرد که دقیقا می داند همسرش با چه کسانی رابطه دارد و نمی...
-
اردک هایی با طعم فسنجان
یکشنبه 4 بهمن 1394 19:09
بابا که از در بزرگ آهنی خانه وارد شد ٬ من و مریم و نرگس طبق معمول دویدیم توی حیاط رفت و صندوق عقب ماشین را باز کرد و یک کارتن بزرگ را از آن بیرون آورد . می دونید این تو چیه ؟ سگه ؟ نه ... گربه ؟ نه ... خوراکی ؟ نه ... پس چیه ؟ و یکهو چهار تا اردک دیدیم توی کارتن یکی سفید بود و شبیه غاز ٬ یکی مثل مرغابی ها با رنگ سبز...
-
یک خاطره ی قدیمی
شنبه 3 بهمن 1394 20:59
خاطرات فوتبالی کار و کارگاه . 1- جام جهانی 2006 در کارگاه سد خاکی حاجی آباد ، همه جور سر و صدایی بلند می شود به جز صدای تلویزیون ! اینجا صدای ماشین آلات ؛ سرو صدای کارگرها و پیمانکارها در طول روز ؛ صدای شهرام ناظری و شجریان بر روی اسپیکرهای کامپیوترهای دفتر فنی ؛ هیاهو و جنجال پرسنل در غروب کارگاه و در بازی والیبالی...
-
نعره کن ای خاک خسته نعره کن
جمعه 2 بهمن 1394 22:02
دیروز رفتم کل خیابونا رو گشتم هیج جا مک دونالد پیدا نکردم...این بود لغو تحریمها؟!!! رفتم سوپری سرکوچه مون میگم دو تا دلستر میخوام میگه کالزبرگ یا توبورگ؟ به شوخی میگم حالا که داری حال میدی وطنی باشه آبجو شمس لطفا. دو تا شیشه قهوه یی رنگ میده دستم . دارم از تعجب شاخ در میارم نگاه عاقل اندر سفیهی بهم میندازه و میگه...
-
تعصب
پنجشنبه 1 بهمن 1394 22:00
امروز وقتی به محل کارم رفتم دیدم دو تا از کارگرها که یکیشون ترک و اون یکی کُرد بود شدیدا بحث می کنن ظاهرا پشت پنج هزار تومانی که نوشته شده بود " دانش اگر در ثریا هم باشد مردانی از سرزمین پارس به آن دست خواهند یافت " بر اثر اعتراض آذری زبان ها عوض شده .. و این دست مایه ایی بود برای کَل کَل کردن اونها با هم...
-
داشته های امروز، آرزوهای دیروز
چهارشنبه 30 دی 1394 20:00
تا همین 5_6 ماه پیش توی موسسه بوفه نداشتیم و فقط یه میزی وجود داشت که روش چای و کافی میکس بود و هر کی _کارمندها، بچه ها یا اساتید_ دوست داشت می رفت برای خودش می ریخت... از اونجایی که خوراکی لازمه کاره، ما هر روز یا با یه کوله بار خوراکی می رفتیم سرکار یا از سوپر مارکت نزدیک موسسه خرت و پرت می خریدیم برای خوردن. تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دی 1394 20:45
امروز می خوام از نیما بگم.... نه از نیمایوشیج ! ....نه از نیما علامه !! و نه از هیچ نیمای دیگه ای.... از نیمای خودم ... یک موجود چهار وجب در یک وجب که اکثر اوقات با پستونک سفیدی که روش نوشته ( its a boy ) یه گوشه نشسته و حرکات برادر بزرگترش رو با دقت زیر نظر گرفته... وقتی هم متوجه میشه یکی دیگه داره نیگاش می کنه به...