-
تشکر
جمعه 25 دی 1394 22:25
پدر من جمعه پیش تقریبا همین ساعتی که شروع به نوشتن این متن کردم بعد از تحمل 38 روز بودن در " icu " از دنیا رفت تو این چند وقته خیلی چیزها رو درک کردم ...خیلی از باور هام تغییر کرد ... حضور ذهن خوبی ندارم ... که همشونو بنویسم چند تاشونو که الان تو ذهنم هست می نویسم ... امیدوارم که پراکنده گویی نشه و از حرف...
-
برای عرض تسلیت
شنبه 19 دی 1394 20:15
آرش پیرزاده ،نویسنده خوب هفتگ در غم از دست دادن پدر بزرگوارش سیاهپوش است . ما نویسندگان و ساکنین ساختمان هفتگ این غم بزرگ را به دوست نازنین و همسایه مهربانمان از صمیم قلب تسلیت عرض می کنیم و برای خانواده محترم پیرزاده آرزوی صبر داریم . به احترام درگذشت پدر آرش پیرزاده ،هفتگ یک هفته سکوت می کند .
-
پیر زن ...
پنجشنبه 17 دی 1394 21:53
تو این 38 روزی که پشت در اتاق icu نشستم حداقل 10تا از بیمار های بخش icu ....از دنیا رفتن ... بعد از فوت معمولا زنگ می زنن بستگانشون بیان بیمارستان و مریض رو تخت ببینن که فوت شده بعد جسد منتقل می کنن ... واکنش همراه ها وقتی به سالن انتظار پشت درب icu می رسن و وقتی میرن توو و جسد می بینن و بر می گردن جالبه ... تقریبا...
-
روز فرشته
چهارشنبه 16 دی 1394 20:00
امروز تعطیل بودم و این تعطیلی می تونست مثل خیلی از روزهای دیگه باشه. می شد لم بدم جلوی تلویزیون و از این کانال به اون کانال برم و آخرش هم التماسشون برای جذب مخاطب رو بی نتیجه بذارم و خودم یه فیلم پلی کنم... می شد شال و کلاه کنم و برم توی مغازه ها بچرخم و ببینم چی برای خرید پیدا میشه. هرچند پیش خودمون بمونه که هیچوقت...
-
باد
سهشنبه 15 دی 1394 20:36
جنگ پروانه ها را گاو بازها خواهند برد... یادت هست زندگی همچون گلوله بر ما شلیک شد... ما چه میدانستیم نخستین شلیک آخرین فرصت است چگونه توضیح دهیم شنیدن صدای حرکت آب در آوندهای درختان را برای ایشان که در چنگ بازار دف میزدند و هلهله می کردند. باد می وزد و گونه دختران را میبوسد در مزارع قهوه ریودوژانیرو، و دست می کشد بین...
-
مکالمه با یک مریخی خردسال
یکشنبه 13 دی 1394 20:20
با خواهرزاده ام کیامهر داشتیم حرف می زدیم . کلاس سوم دبستان است . یک موضوعی را برایم تعریف کرد و برای اینکه مطمئن شود فهمیده ام پرسید : افتاد ؟ پرسیدم :کیامهر جان میدونی (افتاد) یعنی چی ؟ گفت : یعنی یه چیزی از بالا بیاد پایین دیگه . جاذبه زمین گفتم : انیشتین ! اینو که نیمای ما هم بلده . چرا وقتی می خوای بفهمی کسی...
-
بیایید برای هم نامه بنویسیم .
شنبه 12 دی 1394 21:30
یکم : یک نامه از چهل و چند سال قبل . با سلام خدمت پدر عزیزم ضمن عرض سلام و آرزوی سلامتی برای شما پدر عزیز و مادر و برادران و خواهرم . امیدوارم همیشه و در همه حال در کنار هم شاد و خوشحال باشید و به یاد این پسر دور افتاده در غربت نیز باشید . باری اگر از احوال بنده نیز جویا باشید ، ملالی نیست جز دوری شما که آنهم امیدوارم...
-
فرهنگ بد
پنجشنبه 10 دی 1394 21:14
پدرم به علت خون ریزی معده وارد بیمارستان شد دکتر متحصص معده بعد از اینکه معده رو شستشو داد ... یک روز پدرمو توو " ای سی یو " نگه داشت بعد دستور داد بره توو " بخش " در بخش طبق دستور پزشک بهش سوپ دادن و سوپ وارد ریه اش شد و عفونت ریه کرد ... دوباره بردنش توو " ای سی یو " و الان یک ماه...
-
چند رج رویا
چهارشنبه 9 دی 1394 20:00
سکوت برف عجیبه. میری پشت پنجره و می بینی شهر لباس سفید به تن کرده. آروم و بی صدا میاد و همه جا رو سفید می کنه... مثل حس همون دوستی که پاورچین پاورچین میاد و چشمهات رو می گیره و میگه اگه گفتی من کیم؟ تا به خودت بیای، غافلگیر شدی و حدس زدی و با هم خندیدین... مثل حال و هوای عشق... نرم نرمک میاد و میخزه توی قلبت... تا...
-
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
سهشنبه 8 دی 1394 20:24
روز ولادت آخرین فرستاده است مینویسم و خط میزنم چند صفحه نوشتن و خط زدن ... دلگیرم از آنچه با پیامت کردند از هزارو چهارصد سال پیش تا همین امروز... میگذارم و میگذرم و گوش جان میسپارم به شعر سیاوش کسرایی با صدای اثیری فرهاد « الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم والا پیام دار محمد گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دی 1394 20:00
امروز می خواهم از زن هایی یاد کنم که کار می کنند... نه آن دسته که خودشان دوست دارند شاغل باشند... نه آن دسته که یک شغل شیک و مجلسی با حقوق و مزایای عالی دارند.... نه آن دسته که کار برایشان فان است و توی تایم کاری شان عشق و حال می کنند.... می خواهم از آن دسته زن های شاغلی بنویسم که اگر کار نکنند چرخ زندگی لنگ می زند...
-
این جهان کوه است و ...
یکشنبه 6 دی 1394 22:11
صبح ها مهربان و مانی و نیما را می برم مهد . نیما می رود شیرخوارگاه و مانی هم می رود کلاس دو ساله ها و مهربان هم که از همان اول صبح مشغول کارهای مهد می شود . چای و نان و پنیری می خوریم و می روم کارگاه . امروز صبح وقتی داشتم وارد مهد می شدم دیدم که تاکسی سبز رنگی که مال یکی از همسایه هاست مدام استارت می زند اما روشن نمی...
-
دختری در قطار .
شنبه 5 دی 1394 21:56
پیش نویس : این متن نوشته ی محبوبه ی موسوی است . سپاس از او . نام کتاب: دختری در قطار نویسنده: پائولا هاوکینز مترجم: محبوبه موسوی. نشر میلکان. تابستان 1394 بهطور خلاصه میتوان گفت این کتاب، روایتی مدرن از موضوعی کلاسیک است. موضوع عشق و خیانتی که به خون منجر میشود اما در ساختار چندصدایی که نویسنده- هاوکینز- عرضه...
-
امید
پنجشنبه 3 دی 1394 22:46
نمی دونم شاید این حرفو تو وبلاگ " هانا " گفته باشم ....من همیشه هر وقت هر جایی حرف می شد ....همیشه می گفتم امید داشتن بار منفی داره ( درست مثل نذر کردن ) ... آدم امیدوار .... مثل گدایی می مونه که تو خیابون خفتت می کنه تازه مبلغ کمک رو هم تعیین می کنه .... آدم باید جای امید، ایمان داشته باشه .... آدم با ایمان...
-
چراغ های روشن
چهارشنبه 2 دی 1394 20:00
یاهو، آیدی، چت، چراغ روشن... قرار نیست باهاشون جمله بسازیم. اگه اهلش بودید همین چهارتا لغت الان شما رو پرت کرده توی دنیای پر رونق اون روزها... اگرم اهلش نبودید باقیش رو بخونید. هممون درست وسط یک تقاطع بهم می رسیم... هرچند دیر اما از دو سه سال آخر رونق بازار چت، من هم به نوبه خودم سهم و خاطره ای دارم. دوستانی بودن که...
-
یلدا در هفتگ
سهشنبه 1 دی 1394 21:56
وارد حیاط میشم برگای خشک تو باغچه و بوته های خشکیده گلها و درختای عریون خبر از بستن باروبنه پاییز میدن. دوست دارم عشق بازی برگ و برف رو فصل عروسی درختاست هرچند که درختان این شهر هم مث دختران شهرمون چن سالیه که آرزو به دل پوشیدن رخت عروسی هستن... تو افکارم غوطه ورم که صدای جناب شمسی پور رشته افکار و خیالات رو پاره...
-
کلید مفقوده افتضاح
یکشنبه 29 آذر 1394 20:20
در شیشه ای باز شد و وارد شدم . بانک که چه عرض کنم بیشتر شبیه لابی هتل بود . پارتیشن های چوبی ، مبل های چرمی ، سیستم تهویه مطبوع ، خانم های زیبای لباس فرم پوشیده ، مانیتورهای بزرگ ، آبسرد کن و گرم کن و چای کیسه ای و کافی میکس . فرم های واریز و برداشت بصورت منظم و مرتب در دسترس . یک استند شیک با کلی بروشور معرفی حسابها...
-
سفر – دوست – کتاب
شنبه 28 آذر 1394 18:47
1- محبوبه موسوی از خوبی های سفر یکی هم دیدن دوستان قدیمی است . در روزهای پایانی پاییز می روم گرگان به دیدار دوستی عزیز و دیرین و خانواده اش ، که حکایتش بماند برای وقتی دیگر . پس از گرگان به گیلان می روم . در فومن به دیدار دوستی قدیمی باید بروم که نیست و رفته است تهران . اما محبوبه موسوی را می بینیم و با او به تماشای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذر 1394 21:00
منو ببخشید امروز چیز خاصی تو ذهنم نیست ... پدرم همون جوریه و توو ای سی یو ... از تمام دوستان که تو پست قبلی دعا کردن و کامنت گذاشتن تماس گرفتن اس ام اس دادن تشکر می کنم ... دمتون گرم .... اجازه بدید امروزبه جای نوشتن ، یه سایت بهتون معرفی کنم به نام " کجارو " خیلی مطالب جالبی می زاره و ارزش خوندن داره ......
-
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
چهارشنبه 25 آذر 1394 20:00
پاییز که به نود برسد، درست آنجا که روز با سخاوت می رود شب را یک دقیقه بیشتر مهمان شهر کند؛ ترمه سرخ پهن خواهم کرد... شمع می افروزم و کنار شاهنامه می گذارم... دل پر انارها را می شکافم... دانه دانه ی یاقوت ها را که در قلب سپیدشان یک فصل خاطره دارند به بزم دعوت می کنم... حتما چای دم می گذارم. که عطر هلش بپیچد و تمام محله...
-
به کجا چنین شتابان
سهشنبه 24 آذر 1394 19:46
میزان تاثیر سرعت دویدن فرد بر سرعت حرکت سایر افراد در مترو یا همان نسبیت انیشتین .... هر شخصی که در کلان شهر تهران حتی یک مرتبه سوار مترو شده و از این وسیله استفاده نموده باشدمتوجه سرعت عجیب و عجله فراوان افراد در مترو خواهد شد.و اگر فردی بصورت معمولی ویا با طمانینه حرکت کند حتما وصله ی ناجوری خواهد بود میان افرادی پر...
-
کاش شماره ماشینش را برداشته بودم
یکشنبه 22 آذر 1394 21:49
من بودم و مانی و مامان و خاله مریم و پسر9 ساله اش پارسا . داشتیم از بهشت زهرا بر می گشتیم . مراسم سالگرد پدر دامادم . خیلی سرعت نداشتم . نهایتا هشتادتا ... خیابان اصلی بود و من از منتها الیه سمت راست می راندم و درست نرسیده به رمپ ورودی به یک جاده ، یک پژوی نوک مدادی در همان حالی که هم مسیر ما می رفت تصمیمش عوض شد و...
-
درخت ، زغال ، آمریکا
شنبه 21 آذر 1394 19:04
برای این شنبه چیز جدیدی ننوشته ام . در سفرم و وقتی برای نوشتن کمتر پیدا می کنم . تصمصم می گیرم سری به آرشیو وبلاگ هایم بزنم و هر نوشته ای که تاریخ روز و ماه آن به 21 آذر نزدیکتر بود را بردارم و بر دیوار هفتگ آویزان کنم . از قضای روزگار ، نوشته ای از 21 آذر 91 در چارو هست . همان را کپی می کنم . پوزش بابت قدیمی بودن...
-
پدر
پنجشنبه 19 آذر 1394 12:07
بارالها… از کوی تو بیرون نشود پای خیالم نکند فرق به حالم .... چه برانی، چه بخوانی… چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی… نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی.. نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد… نروم باز به جایی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی ** به غیر از تو...
-
علمِ شیرین
چهارشنبه 18 آذر 1394 20:00
درس فیزیولوژی و ترکیبات عجیب و غریب اسانس ها، بیش از هروقت دیگه ای من رو یاد دوران دانشجویی میندازه... درست ده سال پیش... لا به لای انبوه شیمی های سخت و حجیم، آزمایشگاه یک پناهگاه بود... تنها جایی که من رو از وسط تمام تئوری های سخت به آغوش آرامش بخش مواد و وسایل و دستگاه ها میکشید. هر گروه سرش تو کار خودش و مشغول ......
-
دروغ
سهشنبه 17 آذر 1394 21:11
کیه که تا حالا دروغ نگفته باشه؟! فقط قدیسین و معصومان هستند که از این بدی به دورند. وقتی ما میگیم از دروغ متنفریم مفهومش اینه که از دروغ شنیدن متنفریم نه از دروغ گفتن!!! اما چرا دروغ می گوییم؟ به خاطر اجبار، اعم از درونی و بیرونی، به خاطر بیماری یا مسائل ذهنی و مشکلات جسمی؟ ناهنجاری ها تا کجا بر ما فرمان میرانند؟...
-
به افتخار عدد سی
دوشنبه 16 آذر 1394 20:02
پسرم امروز سومین برف عمرت را دیدی.... عمرت هنوز سه سال نشده ولی سه برف را دیده ای... اولین برف را خوب یادم هست هنوز .... شش ماهه بودی که پتو دورت پیچیدیم و کلاه خرسی آبی ات را کشیدیم سرت و توی تراس خانه قبلی مان تصویرش را ثبت کردیم.... امروز سی ماهه ای پسرم.... همین چند ساعت پیش بود که دکمه های کاپشن ات را بستم ولی بر...
-
ملا محمود
یکشنبه 15 آذر 1394 20:20
بابا خیلی خیلی روی باغ حساس بود . هنوز هم هست . توی این سی سال اگر اغراق نکرده باشم سی تا باغبان عوض کرده ایم . خیلی هایشان را اصلا یادم نیست . از بعضی هایشان خاطرات خیلی کمرنگی برایم مانده است . اما تنها باغبانی که همیشه و خوب در ذهن و خاطرم مانده ملا محمود است . ملا محمود با همه باغبان ها فرق داشت . دو تا فرق اساسی...
-
ما اینگونه ایم !
شنبه 14 آذر 1394 22:17
ما اینگونه ایم ! ( خاطرات کار و کارگاه ) کولر ماشین هم حتا جواب نمی دهد . گرما ، گرمای تابستان جنوب ، با کسی شوخی ندارد . باید عرق بریزی و حسش کنی ! مهندس ایزدی پشت فرمان نشسته ، من صندلی کنار او و زعیم ، کشاورز و مالک بزرگ منطقه ، روی صندلی عقب ماشین نشسته است . صبح ، مثل همه ی صبح های دیگر این یک ماهه ، ساعت ده نشده...
-
منوی پیشنهادی هفتگ برای جمعه(2)
جمعه 13 آذر 1394 20:20
امیدواریم منوی پیشنهادی هفتگ برای روز جمعه مورد پسند شما قرار بگیره ... پیشنهاد ساکن طبقه همکف : حتما که نباید بار و بنه ببندی و شال و کلاه بپوشی و چاووشی برایت بخوانند تا بروی سفر ! من به بعضی سفرها می گویم : " سفر دم دستی " ! از آن اصطلاحات من در آوردی است ! اما هست . لازم نیست از قبل برایش برنامه ریخته...