-
شانس آورد ...
سهشنبه 21 مهر 1394 20:31
نوشته ای از آقای مسعود قادری آذر . یک روز هم میآید که دختر بیست سالهام زنگ میزند و با صدای بچهگانه میگوید: «سلام بابایی! چطوری؟» من میگویم: «مثل آدم حرف بزن! چند بار باید بهت بگم؟» او هم بلند بلند میخندد. ناراحت نمیشود، چون مرا میشناسد. دختر و پدر باید با هم اینطوری باشند. میگویم: «با دوسپسرت که حرف...
-
اندیشه
دوشنبه 20 مهر 1394 22:24
شهر ما چندسالی هست که دیگه واسه خودش شهر شده.... ده سال پیش و یه کم عقب ترش خیلی ها دقیق نمی دونستن اندیشه کجاست... یک می گفت همونجا که نزدیکه شهریاره؟.... قبل کرج دیگه؟ ... آهان اندیشه ی فردیس؟ بین کرج و تهرانه دیگه؟ کلا این شهر یه جایی بود زیر پونز نقشه ی ایران... همین پارسال هم وقتی سرکلاس زبان گفتم من بیست و هشت...
-
تیپ شناسی مترویی
یکشنبه 19 مهر 1394 22:42
تجربه ی چندین ساله ی مترو سواری در شهری که حمل و نقل ریلیِ زیر زمینی در آن بیش از 13 سال سبقه دارد آن قدرها هست که اقل کم خروجی اش کشف تیپ شخصیتی مسافران مترو از روی رفتار آن ها در داخل واگن یا هنگام سوار و پیاده شدن در ایستگاه ها باشد. راستش را بخواهید عجیب اعتقاد دارم اگر روزی، جایی، محققی بخواهد تحقیقی راجع به تیپ...
-
بیانیه
شنبه 18 مهر 1394 23:09
الان ساعت بیستودو و پنجاهویک دقیقهی روز شنبه است و من، حامد توکلی.س ساکن طبقهی همکف هستم. باید همین اول عذر بخواهم بابت خلف وعدهی چند هفتهای. دو سه دفعهی اخیر را ننوشتم و این خوب نیست. قضیه این است که یا یادم میرفت، یا اگر هم یادم نمیرفت، در موقعیتی بودم که شرایط نوشتن نداشتم. حالا اما دارم مینویسم. برای...
-
خونهء مادربزرگه
جمعه 17 مهر 1394 23:23
نوشته ای از یا غی مهمان این جمعهء هفتگ : . هر از چند گاهی هوس ناهار مادر بزرگ از همون ابتدای صبح وسوسه م میکنه ، همیشه بی خبر میرم تا به زحمت نیوفته ، یه خونه تمام خشتی وسط بافت قدیمی شهر که هنوزم پیرزنا کوچه هاشو اب و جارو میزنن و بوی کاهگل نم ،سر ظهر که رد بشی از پنجره های کوتاه صدای فِس فِس دیگ و بوی آبگوشت هوش از...
-
مسواک
پنجشنبه 16 مهر 1394 21:46
چند روز پیش به طور اتفاقی توو اینستاگرام با این تبلیغ رو برو شدم .... برام خیلی جالب بود ... من تو بازیگر ها شهاب حسینی خیلی دوست دارم ... گلزار رو هم دوست دارم هرچند معتقدم بازی گریش به خوبی قیافه اش نیست ولی در مجموع هم بازی خوبی داره هم قیافه عالی داره .... جایزه ای مسابقه غیر از سکه طلا ، اینکه اگه بتونی با این...
-
زن بودن کار سختی است
سهشنبه 14 مهر 1394 20:46
نوشته از سرکار خانم سارا کاتوزیان . زن بودن کار سختی است . آدم که زن باشد، زورش زیاد نیست و همیشه برای جا به جا کردن چیزها مصیبت دارد. بعد به خاطر همین زور کمتر یک سری محدودیت هایی دارد. مثل محدودیت رفت و آمد در ساعت های هواتاریکی. چون بیشتر گولاخ های شب گرد، باور دارند که کلهم زن ها را یک دستی حریف اند. یا مثلا یک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مهر 1394 21:55
توی آشپزخانه، پای گاز، سرگرم نهار امروز بودی، نشنیدی به گمانم! طرف توی یکی از این شبکه های اونور آبی داشت خودش رو پاره می کرد که زور سلاح های مرگبارش رو به رخ جماعتی بکشه که پای تلویزیون با دهان باز، با دست بسته، بی سلاح نشسته اند! کللن ارعاب و شوآف و فریاد "ما گردنمون کلفته" و اینا. کفری شدم، با خودم گفتم...
-
قیمت
پنجشنبه 9 مهر 1394 19:50
وقتی دخترم به دنیا اومد تو وبلاگش یه لیست از قیمت های زمان خودش نوشتم که وقتی بزرگ بشه بتونه مقایسه کنه .. الان 5 سال 10 ماه از انتشار اون پست میگذره و من هر وقت این پست میخونم شوک میشم یه اصطلاحی تو مملکت ما رایجه که میگن دلار بالا رفت ... در حالی که اگه دلار بالابره ارزش پول بقه کشور ها هم نسبت به دلار پایین میاد...
-
فرشته ها شوت نمیکنند!
سهشنبه 7 مهر 1394 20:59
از مجموعهء مملی نوشت های حمید باقرلو : . گوشه دفتر مشق یک مملی! - فرشته ها شوت نمیکنند! . امروز ما در کوچه مان فوتبال گل کوچک بازی کردیم (من در زندگانی ام که تا حالا انجام داده ام سه چیز را خیلی بیشتر دوست دارم! نوشابه نارنجی و آبجی کبری و فوتبال گل کوچک!)...مثل همیشه داداش کوچک علیرضا کلی گریه کرد تا اجازه دادیم که...
-
همشاگردی سلام....
دوشنبه 6 مهر 1394 11:00
فکر می کنم باید اول مهر را تبریک می گفتیم به مدرسه ای ها.... به مدرسه ای های سابق.... به مدرسه ای های فعلی... به هرکس که مهر را دوست دارد و دلش قنج میرود برای بوی لوازم التحریر فروشی و دفتر و کتاب.... دیر هم نشده خیلی.... با اندکی تاخیر تبریک می گویم مهر را ... شما هم بپذیرید لطفا...چه دوستش دارید و چه ندارید.... چه...
-
حجت منقضی
یکشنبه 5 مهر 1394 22:24
مگه جن دیدی که این ریختی وا رفتی تو چارچوب ِ در! آهای پسر حاجی، با توام، منو نیگا، خوب گوش کن حرف دارم باهات! از قول من به همشیره ات بگو: اصش از اولشم تقصیر ما نبود. پیشونی مون کوتاه بود و پیشونی نوشتمون ناجور. کسی رو هم نداشتیم راه رو از چاه نشونمون بده. خودمون بودیم و یه ننه و دو تا خواهر صغیر. جخ تا اومدیم گلیم...
-
عصر بود اردبیهشت بود
جمعه 3 مهر 1394 21:47
مهمان این جمعهء هفتگ سرکار خانم مهناز عطارها نویسندهء رمان های : رقصی چنین - سنج و صنوبر - ما و ... . عصر بود اردبیهشت بود. به دل سیر جلو مغازه های عرق فروشی کل مشیر بو کشیده بودم. عرق نسترن، شاتره، گلاب، آبلیمو، ترشیی بنه . سیروپر پیچیدم توی خیابان مشیر فاطمی به سمت ستاد. جلوکله پاچه فروشی سر مشیر فاطمی از پشت سر...
-
انتقاد
پنجشنبه 2 مهر 1394 22:30
اینکه یه جریانی یا یه کسی یا به یه مطلبی انتقاد داشته باشیم ... چیزی بدی نیست و حق داریم نقدش کنیم ولی اینکه یه جریانی یا یه کسی یا یه مطلبی ما رو بهم بریزه .. عصبی مون کنه و حالمون دگر گون کنه و ما این حس و حالمونو بندازیم گردن نقد و انتقاد .....بده .... دیروز با یکی از همکارها میرفتیم ... یه جونک 20ساله با یه ماشین...
-
المپیک !
سهشنبه 31 شهریور 1394 22:59
نوشته ای از آقای محمد علی محمدپور : . عروسی که دعوت باشیم معمولا ملیحه از 48 ساعت قبل به اردوی آمادگی میرود. البته این برای عروسیهای دور و بیربط و درجه سه و چهار و بالاتر صدق میکند و گرنه که برای عروسی فامیلان درجه یک و دو، این بازهی زمانی به یک هفته و بیشتر هم میرسد. درست برعکس من. برنامهی زمانی آمادگی من و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریور 1394 21:19
قدیم تر، خیلی قبلنا، این جا که ما حالا نشستیم یه چن وقتی یه یارو بساط می کرد لاغر، طولانی، یواش، یه نمور هم غریبه می زد. صورتش برشته بود عین جنوبیا. یه ساز خسته م داشت کل یوم بغلش بود، هر از گاهی هم دلمون رو می نواخت باهاش... شما یادت نمیاد. اونوقتا که این ریختی نبود این جا. این همه شلوغ، اینقدر همه چی ازدحام! خورشید...
-
کفش
پنجشنبه 26 شهریور 1394 21:15
البته این نظر منه ... ممکنه شما اینطور فکر نکنید . به نظر من اولین نشانه غرب زدگی تو جامعه ما ... " در نیاوردکفش " تو مجالس رسمی بود .. یعنی اولین نشانه با کلاس شدن و امروزه ایی بودن تو سال های 62 یا 63 تو محیط اطراف من این بود ... خوب یادمه خواهرم که اون سالها براش خواستگار میاومد، همیشه با مادرم دعوا داشت...
-
آذری
سهشنبه 24 شهریور 1394 21:23
نوشته ای از سرکار خانم معصومه ترکانی . شاید یک مقدار طولانی باشد اما پیشنهاد میکنم بخوانید و کیف کنید : . نوشت سال 87 بود. نوشت اسم شوهرت هاشم بود. نوشت حتی با هم حرف زده ایم ، توی شهر کتاب ، دنبال کتابی به اسم مردی که گم شد می گشتی و من از عطر سنبل بوی کاج با تو حرف زدم . گفت سر کلاس نجومیان یکی خانمی بلند شد و از سه...
-
1،2،3
دوشنبه 23 شهریور 1394 20:45
همین حوالی سه مرد متاهل می شناسم که هر سه می پرند... پرش طولی... عرضی.... با مانع... با اسب.... هر یک به نحوی.... هر یک به ترفندی.... اینکه فقط در همین حوالی من که آنقدر ها هم گسترده نیست وسعتش، به یک جامعه آماری سه نفره از خیانتکاران برسیم خیلی جای بحث کارشناسی دارد. فضول بودن بنده هم به شدت جای روانکاوی دارد البته...
-
ارومیه ی چشمات...
یکشنبه 22 شهریور 1394 22:33
از خدا که پنهون نیس، از شما چه پنهون: نزدیکای پاییز بود، مثل الانا. باد می یومد، وحشی، عین امروز. نشسته بودیم ته ِ حیاط دانشگاه، روی سکوها، بی کار و یله عین دیوونه ها خیار گاز می زدیم، بی نمک، با حسام. ناغافل زد به سرم، پا شدم دست حسام رو کشیدم گفتم بیا. پرسید کجا؟! گفتم بیا. رفتیم در یکی از کلاسا. 105 بود به گمونم....
-
بی خیال
پنجشنبه 19 شهریور 1394 21:00
" خیلی فرق هست بین بی خیال بودن با بی خیال شدن ... " این جمله رو 14 سال پیش نوشتم ... البته یه جمله از یه متن بود که فکر کنم جمله پایانی و تاثیر گذارش همین جمله بود الان بعد از 14 سال حس دیگه ایی به این جمله دارم ... شاید این حس ، حس درستی نباشه شاید بحران میان سالی یقه مو گرفته ....توصیح اینکه چه حسی دارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریور 1394 23:34
می گم: نمی دونم از سر صبحی چه مرگم شده، تو دلم یه جوریه، نه خوبه، نه بد. انگاری یه طرفش سیاوش کُشونه، چهار بند انگشت اون طرف ترش ساز و نقاره می زنن چهار تا خُل و چِل واس خودشون. گشنمه ها، اما گشنه ام نیس. بند کردم به این باقالیای ماسیده، بدون گلپر، همینجوری یخ یخ... باقالی بزن راستی. می گه: سیاوش کُشون چیه؟ می گم:...
-
گوسفند
پنجشنبه 12 شهریور 1394 21:00
چند روزپیش ، داداشم از یه تصادف خیلی وحشتناک به شکل معجزه آسایی نجات پیدا کرد .... امروز اون یکی برادرم رفته و یه گوسفند خریده و آورده و توو محوطه حجره به یه نیسان بسته تا فردا جلوی پای داداشم بکشه ... من تو اتاق مشغول کار روزانه بودم که دیدم این گوسفنده خیلی صدا میکنه و صدای بع بع اش خیلی ناهنجاره ....اصلا بع بع اش...
-
آخر فیلم
سهشنبه 10 شهریور 1394 22:58
تازه چل پنجاه متر وارد تونل توحید شده بودیم ، رانندهء شاسی بلند بغلی یک چیزی پرسید که من نشنیدم ... کچل و عینکی بود با ریش پرفسوری ، شبیه بازیگر بریکینگ بد اما جوانتر ... ضبط را پاوز کردم و سوالش را مجدد تکرار کرد : بوستان گفتگو از کجا برم رفیق ؟ ... حالا که وارد تونل شده بود دیگر کارش تمام بود ، راهی نداشت جز اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریور 1394 20:00
چند روز پیش هم تاکسی بودم با یکی از جوان های شلوار آویزان از باسن ... با تلفنش صحبت می کرد و همزمان اسم کوچه ها را بلند بلند می خواند تا آدرس مورد نظرش را پیدا کند.... کلافه شده بود انگار که یکهو با همان صدای بلندش گفت: اینا هم با این اسم گذاشتنشون، شهید فلان،شهید بیسار، ااااه ... چند ماه پیش هم سفره بودم با یک پیرزن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریور 1394 20:00
هم کلامی با بعضی ها دست فرو بردن توی چاهک مبال است، بی دستکش، تا آرنج، به امید ِ صید مروارید! همانقدر مهوع، همانقدر احمقانه، همان قدر خنده دار... هم کلامی با بعضی ها چرخ و فلک سواریست. از یک جایی عنان گفتگو را می قاپند، ریز ریز شتاب می گیرند، می چرخند، می چرخانند، گیج می شوی و لابد از تحمل. از نفس که می افتند، همان...
-
کفش نادر، برای همه
شنبه 7 شهریور 1394 23:30
بابا سال پنجاهوچهار تصادف کرد و دو سال در بیمارستان بستری بود. شش ماه از گردن تا نوک انگشتان پایش را گچ گرفته بودند و تا مدتها توی پای چپ یک سازهی پلاتینی خیلی دراز داشت. نتیجه این شد که پای چپش از پای راست پنج سانتیمتر کوتاهتر است. چهل سال میشود که یک مدل کفش خاص را به دو تا کلینیک سفارش میدهد. یکی در رشت، یکی...
-
گلدونهای آپارتمان خیابان سیزدهم
جمعه 6 شهریور 1394 15:37
مهمان این جمعهی هفتگ، خانم رخساره ابراهیمنژاد هستند. گلدونهای آپارتمان خیابان سیزدهم دلم مىخواست دختر یه مامانى باشم که اسم منو بذاره "فرش دستباف". قرار بود اسم من آلاله باشه. ولى یه ماه قبل از اینکه به دنیا بیام، مامان بزرگم مرد. اونوقت تصمیمشون عوض شد و اسم من شد اسم مامان بزرگ خدابیامرزم. من هم...
-
تفاوت
پنجشنبه 5 شهریور 1394 23:47
چند روز پیش مهناز یه عکس بهم نشون داد که تبلیغ یه آرایشگاه بود ... عکس یه دست بود از آرنج به بالا با یه پس زمینه یک رنگ و اسم آرایشگاه .... ازم پرسید فکر میکنی این عکس دست کیه ... یه نگاه انداختم همینطوری الکی گفتن دست توه .. گفت دیگه ؟ اسم چند تا از دوستاشو گفتم .. بعد گفتم چه میدونم مگه میشه از روی دست بفهمم کیه ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریور 1394 12:45
. ورژن فیس.بوکی هفتگ را از دیشب راه انداختیم : https://facebook.com/ 7tagiha شمبه ها : حامد توکلی یکشمبه ها : محمد حسین جعفری نژاد دوشمبه ها : فاطمه شاه بگلو سه شمبه ها : محسن باقرلو چارشمبه ها : مرجان اکبری پنجشمبه ها : آرش پیرزاده جمعه ها هم گاهی وختها نویسندهء مهمان داریم لذا خوشحال میشویم اگر با زبان خوش پیج هفتگ...